مافیای من. پارت ۱
#مافیای _من
پارت:¹
ویو یونگی:
گوشیم زنگ خورد یکی از دستیار هام بود
جواب دادم
مکالمه:
*سلام رئیس خوبید؟
+کاری داری؟
*رئیس تو دردسر افتادیم میشه بیاید کمک
+ای احمق کجایی الان؟(با داد
وبعد آدرس رو گفت و یونگی با چند تا از نوچه هاش توی ون نشست و با سرعت رفتن
ویو یونگی
رسیدیم سریع از ماشین پیاده شدم اونا یکی از بند های بزرگی هستن که با من دشمنی دارن رئیسشون نبود ولی دستیار هاش بودن
و اون احمق رو گیر انداخته بودن
در حال کشتن همشون بودم که
ویو ا.ت:
ساعت 10:00 شب بود داشتم از سر کار میرفتم خونه که یهو اشتباهی وارد یک بُمبَست شدم یک ون بزرگ سیاه دیدم با یک نفر که بالای کلی آدم بود که بی جون روی زمین پهن شده بودن و چند تا بادیگارد بغل فردی که به نظر میومد تمام آنها رو کشته
زبونم قاصر شده بود و صدام در نمی اومد
داشتم از ترس میلرزیدم اون صحنه خیلی ترسناک بود که یهو بدنم بی جون شد و افتادم زمین
ویو یونگی :
دیدم یک صدایی اومد که خیلی نزدیک بود
دنبال صدا گشتم و دیدم یک دختر روی زمین افتاده و همینطور که میلرزه داره به من و جنازه های روی زمین نگاه میکنه
ادامه دارد...
پارت:¹
ویو یونگی:
گوشیم زنگ خورد یکی از دستیار هام بود
جواب دادم
مکالمه:
*سلام رئیس خوبید؟
+کاری داری؟
*رئیس تو دردسر افتادیم میشه بیاید کمک
+ای احمق کجایی الان؟(با داد
وبعد آدرس رو گفت و یونگی با چند تا از نوچه هاش توی ون نشست و با سرعت رفتن
ویو یونگی
رسیدیم سریع از ماشین پیاده شدم اونا یکی از بند های بزرگی هستن که با من دشمنی دارن رئیسشون نبود ولی دستیار هاش بودن
و اون احمق رو گیر انداخته بودن
در حال کشتن همشون بودم که
ویو ا.ت:
ساعت 10:00 شب بود داشتم از سر کار میرفتم خونه که یهو اشتباهی وارد یک بُمبَست شدم یک ون بزرگ سیاه دیدم با یک نفر که بالای کلی آدم بود که بی جون روی زمین پهن شده بودن و چند تا بادیگارد بغل فردی که به نظر میومد تمام آنها رو کشته
زبونم قاصر شده بود و صدام در نمی اومد
داشتم از ترس میلرزیدم اون صحنه خیلی ترسناک بود که یهو بدنم بی جون شد و افتادم زمین
ویو یونگی :
دیدم یک صدایی اومد که خیلی نزدیک بود
دنبال صدا گشتم و دیدم یک دختر روی زمین افتاده و همینطور که میلرزه داره به من و جنازه های روی زمین نگاه میکنه
ادامه دارد...
۴.۷k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.