●دره ی خوشبختــــــــے♡
●دره ی خوشبختــــــــے♡
《پارت ۲》
●𝕍𝕒𝕝𝕝𝕖𝕪 𝕠𝕗 𝕙𝕒𝕡𝕡𝕚𝕟𝕖𝕤𝕤♡
《ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟚》
سلام دختر چرا انقدر دیر کردی؟؟؟؟؟؟؟
+سلام ای بابا داست.......
حرفمو نزده قطع کرد.......نگاهش به کفشهام افتاد
÷اووووووووووووووو.....اومد نازتو کشید توهم قبول کردی،دیوونه،احمق،چل،روانی،تو میدونی اون لیاقت تو رو نداره چرا دوباره قبول کردی باهاش باشی؟؟؟؟؟؟؟
+وایسا بابا نفس بگیر!!!!........ مجبور شدم بپوشمش وگرنه صد سال سیاه به کفشی که اون عوضی برام خریده بود دستم نمی زدم چه برسه بپوشم
÷باشه مام خر
+من که هر چی بگم توی کله ی پوک تو فرو نمیره هر چی دوست داری فکر کن
باهم به سمت بخش خبرنگارا رفتیم که دیدم تازه وارد پشت میزش نشسته،یه هودی فسفری رنگ با شلوار جین آبی رنگ پوشیده بود و موهاش هم مشکیه نسبتا بلند بود و عینک گرد روی صورتش خیلی قیافه اشو کیوت کرده بود..........رفتم جلو تا باهاش آشنا شم
گلومو صاف کردم و شروع به حرف زدن کردم
+اهههمم...........سلام
صورتشو بالا آورد تا ببینتم
-سلام
+کیم ا/ت هستم یکی از کارآموز های این بخش.........
بعد دستمو جلوش دراز کردم
-اوووو......بله.......منم جئون جونگ کوک هستم(در حالی که با ا/ت دست می داد)
+بله توی سالن اصلی آشنا شدم.....
قبلا توی کدوم شبکه خبری کار میکردی؟
-وای ان جی(YNG)
+آها پس باید خودتو برای سختگیری های سرپرست اینجا آماده کنی......(بعد نگاهی به روی میز جونگ کوک انداخت که چند تا برگه پخش و پلا بود و گفت)
+مثل اینکه هنوز نیومده سختگیری ها شروع شده:)
-ام....خب آره، آقای چوی ازم خواست ترتیب این برگه ها رو درست کنم......
+به هر حال از دیدنت خوشحالم
-منم همینطور
همینجوری توی حال و هوای آشنا شدن با تازه واردمون بودم که با صدای چه یونگ به خودم اومدم
÷ا/ت بدبخت شدی....
+براچی؟؟
÷آقای چوی خواسته بری اتاقش.....
یعنی یه بار نشد من طعم خوش شانسم و بچشم هر موقع شانس آوردم بعدش با سر رفتم تو دیگ این چه شانسه کوفتیه آخه
در حالی که با قدم های ترسون به سمت اتاق آقای چوی می رفتم چه یونگ با لحن خنده داری گفت
÷حلوای ختمت با من خواهر برو نترس(😂😅)
چشم غره ای بهش رفتم.............
به در اتاق آقای چوی که رسیدم در زدم و رفتم تو صندلی مشکی رنگ چرمش پشت به من بود.........
+با من کاری داشتید آقای چوی؟؟؟
بعدش صندلی رو برگردوند و با اخم های تو هم رفته و صدای ترسناک گفت
&کیم ا/ت امروز کی رسیدی؟؟؟
منم برای اینکه اولش کمی از دیر اومدنم انکار کنم گفتم
+ساعت ۸ و نیم سر وقت
&مطمئنی؟
+ببب....بب....بله
&آخه اون اولا توی سالن اصلی ندیدمت
+خ....خب اونجا شلوغ بوده نتونستین ببینین
&...........
+می تونم برم...م؟
بعد انگار که اخماش وا شده و حالت صورتش از اون عصبانیت خالص دراومده باشه گفت
&حواست به این تازه وارده باشه
+چشم
~~~~~~~~~~~~~~~~
《پارت ۲》
●𝕍𝕒𝕝𝕝𝕖𝕪 𝕠𝕗 𝕙𝕒𝕡𝕡𝕚𝕟𝕖𝕤𝕤♡
《ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟚》
سلام دختر چرا انقدر دیر کردی؟؟؟؟؟؟؟
+سلام ای بابا داست.......
حرفمو نزده قطع کرد.......نگاهش به کفشهام افتاد
÷اووووووووووووووو.....اومد نازتو کشید توهم قبول کردی،دیوونه،احمق،چل،روانی،تو میدونی اون لیاقت تو رو نداره چرا دوباره قبول کردی باهاش باشی؟؟؟؟؟؟؟
+وایسا بابا نفس بگیر!!!!........ مجبور شدم بپوشمش وگرنه صد سال سیاه به کفشی که اون عوضی برام خریده بود دستم نمی زدم چه برسه بپوشم
÷باشه مام خر
+من که هر چی بگم توی کله ی پوک تو فرو نمیره هر چی دوست داری فکر کن
باهم به سمت بخش خبرنگارا رفتیم که دیدم تازه وارد پشت میزش نشسته،یه هودی فسفری رنگ با شلوار جین آبی رنگ پوشیده بود و موهاش هم مشکیه نسبتا بلند بود و عینک گرد روی صورتش خیلی قیافه اشو کیوت کرده بود..........رفتم جلو تا باهاش آشنا شم
گلومو صاف کردم و شروع به حرف زدن کردم
+اهههمم...........سلام
صورتشو بالا آورد تا ببینتم
-سلام
+کیم ا/ت هستم یکی از کارآموز های این بخش.........
بعد دستمو جلوش دراز کردم
-اوووو......بله.......منم جئون جونگ کوک هستم(در حالی که با ا/ت دست می داد)
+بله توی سالن اصلی آشنا شدم.....
قبلا توی کدوم شبکه خبری کار میکردی؟
-وای ان جی(YNG)
+آها پس باید خودتو برای سختگیری های سرپرست اینجا آماده کنی......(بعد نگاهی به روی میز جونگ کوک انداخت که چند تا برگه پخش و پلا بود و گفت)
+مثل اینکه هنوز نیومده سختگیری ها شروع شده:)
-ام....خب آره، آقای چوی ازم خواست ترتیب این برگه ها رو درست کنم......
+به هر حال از دیدنت خوشحالم
-منم همینطور
همینجوری توی حال و هوای آشنا شدن با تازه واردمون بودم که با صدای چه یونگ به خودم اومدم
÷ا/ت بدبخت شدی....
+براچی؟؟
÷آقای چوی خواسته بری اتاقش.....
یعنی یه بار نشد من طعم خوش شانسم و بچشم هر موقع شانس آوردم بعدش با سر رفتم تو دیگ این چه شانسه کوفتیه آخه
در حالی که با قدم های ترسون به سمت اتاق آقای چوی می رفتم چه یونگ با لحن خنده داری گفت
÷حلوای ختمت با من خواهر برو نترس(😂😅)
چشم غره ای بهش رفتم.............
به در اتاق آقای چوی که رسیدم در زدم و رفتم تو صندلی مشکی رنگ چرمش پشت به من بود.........
+با من کاری داشتید آقای چوی؟؟؟
بعدش صندلی رو برگردوند و با اخم های تو هم رفته و صدای ترسناک گفت
&کیم ا/ت امروز کی رسیدی؟؟؟
منم برای اینکه اولش کمی از دیر اومدنم انکار کنم گفتم
+ساعت ۸ و نیم سر وقت
&مطمئنی؟
+ببب....بب....بله
&آخه اون اولا توی سالن اصلی ندیدمت
+خ....خب اونجا شلوغ بوده نتونستین ببینین
&...........
+می تونم برم...م؟
بعد انگار که اخماش وا شده و حالت صورتش از اون عصبانیت خالص دراومده باشه گفت
&حواست به این تازه وارده باشه
+چشم
~~~~~~~~~~~~~~~~
۵۷.۱k
۳۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.