پارت۸
اومد از پله ها پایین<br>
نشست کنارم رویه کاناپه<br>
نگاهی بهش کردم<br>
قیافش خیلی ناراحت به نظر میرسید<br>
اما اون قبلا انقدر غمگین نبود<br>
ینی دلیلش منم؟ <br>
نمیدونم اما اما میدونم منم بخشی از این ناراحتیاشم<br>
مهم نیست<br>
اونم یه زمانی حسابی حالمو گرفتو قلبمو شکست<br>
اما به گفته خودش <br>
مست بوده<br>
اما نمیتونم باورش کنم<br>
همینجور که داشتم تویه افکاراتم غرق میشدم<br>
با صدایه جونگکوک به خودم اومدم<br>
_تهیونگی چیزی شده؟ <br>
عااا نه امم میدونی خبب عامم راستی چه خونه قشنگی داری<br>
جونگکوک داشت فقد نگاهم میکرد<br>
نه سرد بود<br>
نه لبخندی میزدو<br>
نه حرفی<br>
نمیدونم<br>
عاممم فکر کنم برم خونه راحت تر باشی<br>
_میدونی تهیونگ نمیدونم هنوز باور کردی یا نکردی اما <br>
میخوام دربارش فکر نکنم! ناهیون راستی از ناهیون چخبر؟ <br>
_عا پدرم که نمیشه گفت بهش پدر دشمنم نمیزاره حتی یه لحظه هم صداشو بشنوم<br>
تو... <br>
_من چی؟ <br>
عام هیچی <br>
_تهیونگ بهتره بگی چون اگه نگی عصبی میشم<br>
عاااا جونگکوکی! هیچی چیز.. خواصی نبود!! <br>
کوک سرشو فرو برد تویه گردنم <br>
واییی نههه بازم اون حسه بی صاحاب اومد تویه بدنم ساکن شد<br>
_تهیونگی یچی بگم دعوام نمیکنی؟(خیلی اروم گفت) <br>
عام بستگی به حرفت داره! <br>
_چیز خاصی نیست فقد یه درخواسته<br>
هوف میگم بستگی داره چ درسخواستی باشه<br>
_من! <br>
خب؟ <br>
_من راستش<br>
یااا میگی یا برم؟ <br>
_راستش فقد یدونه یدونه ها<br>
خبببب<br>
_یدونه بوس میخوام(اروم گفت) <br>
جوابی از طرف من نشنید<br>
سرش رو برداشتو نگاهم کرد<br>
_هعیی ناراحت شدی؟ باشه ولش<br>
بستگی داره بخوای کجامو ببوسی؟ <br>
لبخندی زد<br>
_پس توهم دلت تنگ شده(با بغض عجیبی) <br>
ام نه فقد میخوام حالت خوب شه و زودتر برگردم خونه<br>
_اینجا.. اینجا راحت نیستی؟ <br>
هعی بگو کجاتو بوس کنم؟ <br>
لبخندی زدو گفت؛ یه کلمه میگم جایی که میخوام بوسش کنیم داخلش میگم اونجارو ببوس<br>
خب بگو<br>
_لبه میز<br>
نگاهی کردمو<br>
خنده ای زدم<br>
لبت درسته؟ <br>
_اوهوم <br>
باشه اما این فقدد و فقددد بخاطر راحتیه خودمه<br>
_باشه باشه<br>
(دروغ میگم خیلیم دوس میدارم بوسش تونم) عیحیحیحی<br>
اروم لبشو گذاشت رویه لبم<br>
اول کمی خجالت کشیدم<br>
ولی بعدش <br>
کوک چشم هاشو بستو<br>
اروم درازم داد رویه کاناپه<br>
با اشتیاق لبم رو مک میزد<br>
منم همراهیش میکردم<br>
دستش رو برد لایه موهام<br>
بعد از چند مین لبشو جدا کرد<br>
با خجالت نگاهش کردمو<br>
ادامه دارددد....
نشست کنارم رویه کاناپه<br>
نگاهی بهش کردم<br>
قیافش خیلی ناراحت به نظر میرسید<br>
اما اون قبلا انقدر غمگین نبود<br>
ینی دلیلش منم؟ <br>
نمیدونم اما اما میدونم منم بخشی از این ناراحتیاشم<br>
مهم نیست<br>
اونم یه زمانی حسابی حالمو گرفتو قلبمو شکست<br>
اما به گفته خودش <br>
مست بوده<br>
اما نمیتونم باورش کنم<br>
همینجور که داشتم تویه افکاراتم غرق میشدم<br>
با صدایه جونگکوک به خودم اومدم<br>
_تهیونگی چیزی شده؟ <br>
عااا نه امم میدونی خبب عامم راستی چه خونه قشنگی داری<br>
جونگکوک داشت فقد نگاهم میکرد<br>
نه سرد بود<br>
نه لبخندی میزدو<br>
نه حرفی<br>
نمیدونم<br>
عاممم فکر کنم برم خونه راحت تر باشی<br>
_میدونی تهیونگ نمیدونم هنوز باور کردی یا نکردی اما <br>
میخوام دربارش فکر نکنم! ناهیون راستی از ناهیون چخبر؟ <br>
_عا پدرم که نمیشه گفت بهش پدر دشمنم نمیزاره حتی یه لحظه هم صداشو بشنوم<br>
تو... <br>
_من چی؟ <br>
عام هیچی <br>
_تهیونگ بهتره بگی چون اگه نگی عصبی میشم<br>
عاااا جونگکوکی! هیچی چیز.. خواصی نبود!! <br>
کوک سرشو فرو برد تویه گردنم <br>
واییی نههه بازم اون حسه بی صاحاب اومد تویه بدنم ساکن شد<br>
_تهیونگی یچی بگم دعوام نمیکنی؟(خیلی اروم گفت) <br>
عام بستگی به حرفت داره! <br>
_چیز خاصی نیست فقد یه درخواسته<br>
هوف میگم بستگی داره چ درسخواستی باشه<br>
_من! <br>
خب؟ <br>
_من راستش<br>
یااا میگی یا برم؟ <br>
_راستش فقد یدونه یدونه ها<br>
خبببب<br>
_یدونه بوس میخوام(اروم گفت) <br>
جوابی از طرف من نشنید<br>
سرش رو برداشتو نگاهم کرد<br>
_هعیی ناراحت شدی؟ باشه ولش<br>
بستگی داره بخوای کجامو ببوسی؟ <br>
لبخندی زد<br>
_پس توهم دلت تنگ شده(با بغض عجیبی) <br>
ام نه فقد میخوام حالت خوب شه و زودتر برگردم خونه<br>
_اینجا.. اینجا راحت نیستی؟ <br>
هعی بگو کجاتو بوس کنم؟ <br>
لبخندی زدو گفت؛ یه کلمه میگم جایی که میخوام بوسش کنیم داخلش میگم اونجارو ببوس<br>
خب بگو<br>
_لبه میز<br>
نگاهی کردمو<br>
خنده ای زدم<br>
لبت درسته؟ <br>
_اوهوم <br>
باشه اما این فقدد و فقددد بخاطر راحتیه خودمه<br>
_باشه باشه<br>
(دروغ میگم خیلیم دوس میدارم بوسش تونم) عیحیحیحی<br>
اروم لبشو گذاشت رویه لبم<br>
اول کمی خجالت کشیدم<br>
ولی بعدش <br>
کوک چشم هاشو بستو<br>
اروم درازم داد رویه کاناپه<br>
با اشتیاق لبم رو مک میزد<br>
منم همراهیش میکردم<br>
دستش رو برد لایه موهام<br>
بعد از چند مین لبشو جدا کرد<br>
با خجالت نگاهش کردمو<br>
ادامه دارددد....
۶.۱k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.