فیک کوک(پرستار بچه) پارت 2
سریع بردمش دکتر
لیا : اقای دکتر حالش خوبه؟
دکتر : اره وقتی بهوش اومد چند تا ازمایش می گیریم و بعدش میتونید برید خونه
دستای کوچولوش رو گرفتم و کنارش نشستم کم کم چشام گرم شد و خوابم برد
با صدای یه مرد بیدار شدم که میگفت : لیا پاشو بریم لیا لیا بلند شو دیگه وگرنه خودت میبینی
چشمامو باز کردم دیدم جونگ کوکه(پدر خوانده کیم دو)
گفتم بیدارم ...شرمنده نتونستم جلوش رو بگی...
حرفم رو قطع کرد و گفت : خفه شو اینجوری از کیم دو مراقبت میکنی مگه نه؟ باشه خود دانی
لیا : اما...
کوک: اما و اگر نداریم ببند
اون رفت پنج دیقه بعد منم رفتم بیرون دیدم نیستش خیلی دلم میخواست برو خونه پیش مامانم🥺 اما جونگ کوک نمیزاشت.
فلش بک.....
هورااااا امروز قراره برم تو شرکت کار کنم چه روز خوبیه
یه لباس نارنجی تا روی نافم پوشیدم با یه شلوار بگ موهام رو بالا بستم گوشواره هام رو زدم شبیه پَر بود یه عطر زدم و راه افتادم به شرکت که رسیدم خیلی بزرگ بود خواهرم هم تو این شرکت کار میکنه 🥲🙃 از یکی از کارمندا پرسیدم: ببخشید اقا مدیر کجاست؟
کارمند: طبقه ی دوم اخر راه رو اون در شیشه ایه
تشکر کردم و رفتم سمت در
در زدم و رفتم داخل کلی گشتم ولی کسی نبود یه دفعه صندلی رو به من چرخید و یک پسر کوچولو بود که تقریبا 6 سالش بود
رفتم سمتش و تا خواستم حرف بزنم هر چیزی که دم دستش بود پرت کرد تو صورتم
خیلی ترسیدم و زود فرار کردم وقتی از در خارج شدم محکم خوردم به یه مرد خیلی قد بلند بود و خوشتیپ
نمیتونستم حرف بزنم هنگ کرده بودم که یدفعه...
منتظر پارت بعد باشید کیوتا🙃
لیا : اقای دکتر حالش خوبه؟
دکتر : اره وقتی بهوش اومد چند تا ازمایش می گیریم و بعدش میتونید برید خونه
دستای کوچولوش رو گرفتم و کنارش نشستم کم کم چشام گرم شد و خوابم برد
با صدای یه مرد بیدار شدم که میگفت : لیا پاشو بریم لیا لیا بلند شو دیگه وگرنه خودت میبینی
چشمامو باز کردم دیدم جونگ کوکه(پدر خوانده کیم دو)
گفتم بیدارم ...شرمنده نتونستم جلوش رو بگی...
حرفم رو قطع کرد و گفت : خفه شو اینجوری از کیم دو مراقبت میکنی مگه نه؟ باشه خود دانی
لیا : اما...
کوک: اما و اگر نداریم ببند
اون رفت پنج دیقه بعد منم رفتم بیرون دیدم نیستش خیلی دلم میخواست برو خونه پیش مامانم🥺 اما جونگ کوک نمیزاشت.
فلش بک.....
هورااااا امروز قراره برم تو شرکت کار کنم چه روز خوبیه
یه لباس نارنجی تا روی نافم پوشیدم با یه شلوار بگ موهام رو بالا بستم گوشواره هام رو زدم شبیه پَر بود یه عطر زدم و راه افتادم به شرکت که رسیدم خیلی بزرگ بود خواهرم هم تو این شرکت کار میکنه 🥲🙃 از یکی از کارمندا پرسیدم: ببخشید اقا مدیر کجاست؟
کارمند: طبقه ی دوم اخر راه رو اون در شیشه ایه
تشکر کردم و رفتم سمت در
در زدم و رفتم داخل کلی گشتم ولی کسی نبود یه دفعه صندلی رو به من چرخید و یک پسر کوچولو بود که تقریبا 6 سالش بود
رفتم سمتش و تا خواستم حرف بزنم هر چیزی که دم دستش بود پرت کرد تو صورتم
خیلی ترسیدم و زود فرار کردم وقتی از در خارج شدم محکم خوردم به یه مرد خیلی قد بلند بود و خوشتیپ
نمیتونستم حرف بزنم هنگ کرده بودم که یدفعه...
منتظر پارت بعد باشید کیوتا🙃
۶۳.۲k
۰۲ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.