۱۲
ات و بردن تو اتاقی ، انداختنش روتخت ، ترس کل وجود ات و برداشته بود عرق سرد کل بدنش و گرفته بود ، موهای مشکی پریشونش و نفس های نامنظمش ...
وایسون اشاره ای به مردی دم در اتاق کرد و با صدای کمی که ات نشنوه گفت :
¥حموم میره ، لباسای مخصوص و میپوشه ، به سر و وعضش میرسه و میارینش پایین .
وایسون بعد از این حرف با قدم های محکم اتاق نسبتا کوچیک و خاکی و ترک کرد .
مرد نیم نگاهی به ات انداخت و به بادیگارد ها اشاره کرد که برن بیرون ، و خودش پشت اونا رفت بیرون و در چوبی رنگ قدیمی و قفل کرد .، نفسای ات نامنظم و تند میزد . با رفتن اون مرد ات سرشو محکم به تخت کوبید و چشمای قرمز خونیشو بست . ضعف معده ات و مشکل قلبی که داشت تو این وضعیت نباید به سراغش میومدن اما اونا همیشه مثل سنگ اسیابی تو شرایط بد رو سینه ات سنگینی میکردن .
ات فقط چشماشو بسته بود و سعی میکرد به نفساش نظم بده ، دستشو رو قلبش بود و بهش چنگ میزد تو یکم اروم بشه ، از یه ور ضعف معده و میگرن شدیدی که از مامانش به ارث برده بود .
بعد از دقایقی ۲ تا زن وارد شدن . ات گوشاش سنگین شده بود و عرقای سرد بیشتر میشد اما نفساش یکم نظم به خودش گرفته بود.
ات اروم چشماشو باز کرد و اروم نشست و به چشماش مالشی داد که خاکای روی تخت که به چشمش نفوذ کرده بود و پاک کنه .
۲ تا زن که یکیش جوون بود و اون یکی نسبتا پیر و چندش !
مردی که دستور کارهای ات و از وایسون دریافت کرده بود به دوتا زن اشاره کرد که باید کارشون و شروع کنن ، ۲ زن پیر و چندش و اون یکی زن جوون سرهاشون و به علامت فهمیدن تکون دادن و زن پیر و چاپلوس گر گف: چشم اقای شرلوک .
مردی که شرلوک نام داشت به بادیگارد کنار در که وایستاده بود اشاره کرد و گفت : تا دم اخر پیششونی ، بعد از اون میاریش به اتاق ۱۱۱ .
مرد بادیگارد حرف شرلوک و تایید کرد . شرلوک اتاق و ترک کرد . بادیگارد اشاره ای به مرد دیگری که کنارش بود زد و گفت : بیارش .
مرد کنار بادیگارد اصلی به طرف ات اومد ، ات اون لحظه ساکت بود و به جای نامعلومی زل زده بود ، شبیه ادمای بی حس ، مرد اومد و بازوهای لاغر و ضعف کرده ات و گرفت و کشوندش و بلندش کرد . ات بدون تعادل راه میرفت و مرد سعی میکرد بهش تعادل بده . وارد سالنی شدن و به اتاقی رفتن که انگار تمام وسایل حمام رفتن و ارایش اونجا بود . یه مبل نسبتا بزرگی اونجا بود . ات و اونجا ول دادن و بادیگارد اصلی نزدیک ات اومد و انگشت اشارشو به معنی تهدید واری تکون داد : حواست به خودت باشه ! ما دم در وایستادیم ، همراه جولی و جولِن میری حموم و ارایش میشی ! خطایی ازت سر بزنه یا به حرف این ۲ تا گوش ندی بد برات تموم میشه !
پوزخند مسخره و چندشی روی لب اون پیرزن بی ریخت و مغرور اومد .
پارتبعدگذاشتم.
وایسون اشاره ای به مردی دم در اتاق کرد و با صدای کمی که ات نشنوه گفت :
¥حموم میره ، لباسای مخصوص و میپوشه ، به سر و وعضش میرسه و میارینش پایین .
وایسون بعد از این حرف با قدم های محکم اتاق نسبتا کوچیک و خاکی و ترک کرد .
مرد نیم نگاهی به ات انداخت و به بادیگارد ها اشاره کرد که برن بیرون ، و خودش پشت اونا رفت بیرون و در چوبی رنگ قدیمی و قفل کرد .، نفسای ات نامنظم و تند میزد . با رفتن اون مرد ات سرشو محکم به تخت کوبید و چشمای قرمز خونیشو بست . ضعف معده ات و مشکل قلبی که داشت تو این وضعیت نباید به سراغش میومدن اما اونا همیشه مثل سنگ اسیابی تو شرایط بد رو سینه ات سنگینی میکردن .
ات فقط چشماشو بسته بود و سعی میکرد به نفساش نظم بده ، دستشو رو قلبش بود و بهش چنگ میزد تو یکم اروم بشه ، از یه ور ضعف معده و میگرن شدیدی که از مامانش به ارث برده بود .
بعد از دقایقی ۲ تا زن وارد شدن . ات گوشاش سنگین شده بود و عرقای سرد بیشتر میشد اما نفساش یکم نظم به خودش گرفته بود.
ات اروم چشماشو باز کرد و اروم نشست و به چشماش مالشی داد که خاکای روی تخت که به چشمش نفوذ کرده بود و پاک کنه .
۲ تا زن که یکیش جوون بود و اون یکی نسبتا پیر و چندش !
مردی که دستور کارهای ات و از وایسون دریافت کرده بود به دوتا زن اشاره کرد که باید کارشون و شروع کنن ، ۲ زن پیر و چندش و اون یکی زن جوون سرهاشون و به علامت فهمیدن تکون دادن و زن پیر و چاپلوس گر گف: چشم اقای شرلوک .
مردی که شرلوک نام داشت به بادیگارد کنار در که وایستاده بود اشاره کرد و گفت : تا دم اخر پیششونی ، بعد از اون میاریش به اتاق ۱۱۱ .
مرد بادیگارد حرف شرلوک و تایید کرد . شرلوک اتاق و ترک کرد . بادیگارد اشاره ای به مرد دیگری که کنارش بود زد و گفت : بیارش .
مرد کنار بادیگارد اصلی به طرف ات اومد ، ات اون لحظه ساکت بود و به جای نامعلومی زل زده بود ، شبیه ادمای بی حس ، مرد اومد و بازوهای لاغر و ضعف کرده ات و گرفت و کشوندش و بلندش کرد . ات بدون تعادل راه میرفت و مرد سعی میکرد بهش تعادل بده . وارد سالنی شدن و به اتاقی رفتن که انگار تمام وسایل حمام رفتن و ارایش اونجا بود . یه مبل نسبتا بزرگی اونجا بود . ات و اونجا ول دادن و بادیگارد اصلی نزدیک ات اومد و انگشت اشارشو به معنی تهدید واری تکون داد : حواست به خودت باشه ! ما دم در وایستادیم ، همراه جولی و جولِن میری حموم و ارایش میشی ! خطایی ازت سر بزنه یا به حرف این ۲ تا گوش ندی بد برات تموم میشه !
پوزخند مسخره و چندشی روی لب اون پیرزن بی ریخت و مغرور اومد .
پارتبعدگذاشتم.
۸.۳k
۱۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.