Cookie ct : کوکی شُکلاتیم🍫🌙
Cookie ct : کوکیشُکلاتیم🍫🌙
تو ادم ها حنانه رو دیدم ک با یک لبخند مسخره داشت نگام میکرد داشتم نگاه میکردم ک صدای در امد ک کامیار بود
کامیار: کوکی من کجایی
دریا: سلام خسته نباشی
همنطور به سمت کامیار رفتم
کامیار: دریا یک خبر خوش دارم برات
دریا: چی؟
کامیار: حدس بزن
دریا:اومم شرکت جدید باز کردی؟
کامیار: افرینن اره امروز قراردادشو بستم
دریا: مبارک باشه برم چای شیرینی بیارم
کامیار:امشب با مامان بابا تو و مامان بابا خودم بریم شام بیرون
دریا:پس بهشون زنگ بزنم
کامیار:اره
به مامان بابام و زنعمو وعمو زنگ زدم و قرار شد بیاین خونه ما و بعد بریم رستوران،تلفن هام ک تموم شد دیدم کامیار رو تخت دراز کشیده و منم رفتم پیشش،بغلشو برام باز کرد ک برم تو بغلش
کامیار:بیا تو بغلم
رفتم تو بغلش و سرمو رو سینش گذاشتم اونم همنطور موهامو نوازش میکرد
دریا:امروز یک چیزی دیدم
کامیار:چی؟
دریا:حنانه رو داشت بهم نگاه میکرد با یک لبخند مسخره
کامیار:حتما تو خیالات بوده
دریا:اره اخه این روزا خیلی بهش فکر میکنم اینجوری میشه
کامیار:ع راستی بدو زنگ بزن به کمند
دریا:کمند؟چرا چیزی شده؟
کامیار:امروز بهرام امد حالش اصلا خوب نبود پرسیدم گفت دوباره سرطان کمند پیشرفت کرده و دوباره باید شیمی درمانی باشه
دریا:الان بهش زنگ میزنم
به کمند زنگ زدم و با اولین بوق ورداشت
دریا:سلام کمند خبی؟
کمند:سلام خوبیم شما خوبین کامیار خوبه؟
دریا: همه خوبیم بهرام مامان بابات اینا خوبن؟
کمند: همه خوبن سلام میرسونن
دریا: کامیارهم سلام میرسونه
کمند:سلامت باشه
دریا: عشق من ستاره چیکار میکنه؟
کمند: اتیش میسوزنه کل خونمو بهم ریخته عصبام نذاشته برام
دریا: خب دست بچتو بگیر بیا خونمون
کمند: تو بیا راه من دوره باز از تو
دریا: باشه فردا میام اخه امشب یک کاری دارم
کمند: باشه فردا نهار درست میکنم بیا
دریا: نه بابا بعد نهار میام تو با اون بچه کوچیک تو زحمت میوفتی
کمند: نه بابا چی زحمتی (کمی مکث) من برم دیگ ستاره داره خرابکاری میکنه
دریا: باشه سلام برسون از طرف منم ستاره ببوس
کمند:خداحافظ
دریا: خداحافظ
کامیار: چیشده
دریا: فردا نهار میرم خونشون
کامیار: به سلامتی
(فردا)
دیشب رفتیم رستوران امدیم دیشب بعد رستوران ک امدم خونه فضا خونمون سنگین شده بود همش فکر میکردم یکی تو خونمونه، حاظر شدم و یک اسنپ گرفتم و به سمت خونه کمندشون رفتم بعد از ۱ ساعت رسیدم اخه خونه کمند چون بالا شهر بود و ما وسط شهر یکم دور بود رسیدم ک ستاره امد دم در و کلی ماچش کردم
کمند:بچمو کشتیی دریااااا...
تو ادم ها حنانه رو دیدم ک با یک لبخند مسخره داشت نگام میکرد داشتم نگاه میکردم ک صدای در امد ک کامیار بود
کامیار: کوکی من کجایی
دریا: سلام خسته نباشی
همنطور به سمت کامیار رفتم
کامیار: دریا یک خبر خوش دارم برات
دریا: چی؟
کامیار: حدس بزن
دریا:اومم شرکت جدید باز کردی؟
کامیار: افرینن اره امروز قراردادشو بستم
دریا: مبارک باشه برم چای شیرینی بیارم
کامیار:امشب با مامان بابا تو و مامان بابا خودم بریم شام بیرون
دریا:پس بهشون زنگ بزنم
کامیار:اره
به مامان بابام و زنعمو وعمو زنگ زدم و قرار شد بیاین خونه ما و بعد بریم رستوران،تلفن هام ک تموم شد دیدم کامیار رو تخت دراز کشیده و منم رفتم پیشش،بغلشو برام باز کرد ک برم تو بغلش
کامیار:بیا تو بغلم
رفتم تو بغلش و سرمو رو سینش گذاشتم اونم همنطور موهامو نوازش میکرد
دریا:امروز یک چیزی دیدم
کامیار:چی؟
دریا:حنانه رو داشت بهم نگاه میکرد با یک لبخند مسخره
کامیار:حتما تو خیالات بوده
دریا:اره اخه این روزا خیلی بهش فکر میکنم اینجوری میشه
کامیار:ع راستی بدو زنگ بزن به کمند
دریا:کمند؟چرا چیزی شده؟
کامیار:امروز بهرام امد حالش اصلا خوب نبود پرسیدم گفت دوباره سرطان کمند پیشرفت کرده و دوباره باید شیمی درمانی باشه
دریا:الان بهش زنگ میزنم
به کمند زنگ زدم و با اولین بوق ورداشت
دریا:سلام کمند خبی؟
کمند:سلام خوبیم شما خوبین کامیار خوبه؟
دریا: همه خوبیم بهرام مامان بابات اینا خوبن؟
کمند: همه خوبن سلام میرسونن
دریا: کامیارهم سلام میرسونه
کمند:سلامت باشه
دریا: عشق من ستاره چیکار میکنه؟
کمند: اتیش میسوزنه کل خونمو بهم ریخته عصبام نذاشته برام
دریا: خب دست بچتو بگیر بیا خونمون
کمند: تو بیا راه من دوره باز از تو
دریا: باشه فردا میام اخه امشب یک کاری دارم
کمند: باشه فردا نهار درست میکنم بیا
دریا: نه بابا بعد نهار میام تو با اون بچه کوچیک تو زحمت میوفتی
کمند: نه بابا چی زحمتی (کمی مکث) من برم دیگ ستاره داره خرابکاری میکنه
دریا: باشه سلام برسون از طرف منم ستاره ببوس
کمند:خداحافظ
دریا: خداحافظ
کامیار: چیشده
دریا: فردا نهار میرم خونشون
کامیار: به سلامتی
(فردا)
دیشب رفتیم رستوران امدیم دیشب بعد رستوران ک امدم خونه فضا خونمون سنگین شده بود همش فکر میکردم یکی تو خونمونه، حاظر شدم و یک اسنپ گرفتم و به سمت خونه کمندشون رفتم بعد از ۱ ساعت رسیدم اخه خونه کمند چون بالا شهر بود و ما وسط شهر یکم دور بود رسیدم ک ستاره امد دم در و کلی ماچش کردم
کمند:بچمو کشتیی دریااااا...
۶.۳k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.