فیک {ازدواج اجباری}
فیک {ازدواج اجباری}
(درخواستی)
ⓅⒶⓇⓉ ①
ا.ت (( با صدای آلارمم بیدار شدم..ساعت ۷:۳۴ بود..کارای لازم رو کردم لباس مدرسم رو پوشیدم کولم رو گرفتم و رفتم پایین..نشستم سر میز صبحونه ))
ا.ت: صبح بهخیر (بیحال)
پدر ا.ت: صبح بهخیر (جدی)
مادر ا.ت: اومم چیزیشده
ا.ت: چی میخواستی بشه..بازم مدرسه
مادر ا.ت: اها یادم رفت بگم تو امروز مدرسه نمیری
ا.ت: ها..چرا
مادر ا.ت: امروز مهمون داریم
ا.ت: اها چهبهتر..حالا کی میاد
مادر ا.ت: خانواده کیم
ا.ت: اومم نمیشناسم
پدر ا.ت: آره چون شریکمه
ا.ت: اها
مادر ا.ت: خبدیگه زودتر بخورید ساعت ۹ میان
تهیونگ (( امروز قرار بود بریم عمارت شریک پدرم..آماده شدم..خیلی خوشتیپ شده بودم (لباس تهیونگ کاور فیک) ))
پدر تهیونگ: پسرم بیا دیگه
تهیونگ: اومدم (یکمبلند)
تهیونگ (( عطر تلخم رو زدم و رفتم ))
ا.ت (( حاضر شدم..چهقدر خوشمل شدمم ))
مادر ا.ت: ا.ت دخترم بیا اومدن (یکمبلند)
ا.ت: الان میام (یکمبلند)
ا.ت (( عطر شیرینم رو زدم و رفتم..ی زن و مرد هم سنوسال پدر مادرم با ی پسر جوون و ژذابـــــــــــــــ..حتما پسر شریک بابام ولی حاجی عجب کراشیـــــــــــــــ..
تهیونگ (( تاحالا دختر اقای مین رو ندیده بودم عجب دافیـــــــــــــــ.. ))
یک ساعت بعد:
پدر تهیونگ: اون وو (اسم پدر ا.ت) دیگه بهشون بگیم
پدر ا.ت: من میگم
پدر تهیونگ: (سر تکون داد)
پدر ا.ت: ا.ت
ا.ت: بله پدر
پدر ا.ت: تهیونگ
تهیونگ: بله اقای مین
پدر ا.ت: ما میخوایم..عاا..شما یعنی تو و دخترم..
(درخواستی)
ⓅⒶⓇⓉ ①
ا.ت (( با صدای آلارمم بیدار شدم..ساعت ۷:۳۴ بود..کارای لازم رو کردم لباس مدرسم رو پوشیدم کولم رو گرفتم و رفتم پایین..نشستم سر میز صبحونه ))
ا.ت: صبح بهخیر (بیحال)
پدر ا.ت: صبح بهخیر (جدی)
مادر ا.ت: اومم چیزیشده
ا.ت: چی میخواستی بشه..بازم مدرسه
مادر ا.ت: اها یادم رفت بگم تو امروز مدرسه نمیری
ا.ت: ها..چرا
مادر ا.ت: امروز مهمون داریم
ا.ت: اها چهبهتر..حالا کی میاد
مادر ا.ت: خانواده کیم
ا.ت: اومم نمیشناسم
پدر ا.ت: آره چون شریکمه
ا.ت: اها
مادر ا.ت: خبدیگه زودتر بخورید ساعت ۹ میان
تهیونگ (( امروز قرار بود بریم عمارت شریک پدرم..آماده شدم..خیلی خوشتیپ شده بودم (لباس تهیونگ کاور فیک) ))
پدر تهیونگ: پسرم بیا دیگه
تهیونگ: اومدم (یکمبلند)
تهیونگ (( عطر تلخم رو زدم و رفتم ))
ا.ت (( حاضر شدم..چهقدر خوشمل شدمم ))
مادر ا.ت: ا.ت دخترم بیا اومدن (یکمبلند)
ا.ت: الان میام (یکمبلند)
ا.ت (( عطر شیرینم رو زدم و رفتم..ی زن و مرد هم سنوسال پدر مادرم با ی پسر جوون و ژذابـــــــــــــــ..حتما پسر شریک بابام ولی حاجی عجب کراشیـــــــــــــــ..
تهیونگ (( تاحالا دختر اقای مین رو ندیده بودم عجب دافیـــــــــــــــ.. ))
یک ساعت بعد:
پدر تهیونگ: اون وو (اسم پدر ا.ت) دیگه بهشون بگیم
پدر ا.ت: من میگم
پدر تهیونگ: (سر تکون داد)
پدر ا.ت: ا.ت
ا.ت: بله پدر
پدر ا.ت: تهیونگ
تهیونگ: بله اقای مین
پدر ا.ت: ما میخوایم..عاا..شما یعنی تو و دخترم..
۱۶۷
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.