‹𝒂𝒕›
‹𝒂𝒕›
تنها چیزی که قادر به شنیدنشون بودم گریه های جونگ هی بود و صدای عربده جونگکوک...
جونگکوک-من شده این بیمارستان و دستگاه هاش و باهم میخرم ولی حق جدا کردن دستگاه رو بهتون نمیدم-داد
چشمام و نیمه باز کردم
جونگ هی و اون یکی پسرم...اینکه اسم نداشت هنوز خنده دار بود..!
داشتن گریه میکردن اما با دیدن چشمای نیمه بازم
جونگ هی بلند گفت
جونگ هی-پاپا پاپا چشماش و باز کردش
صدای قدمای بلند جونگکوک و میشنیدم
جونگکوک-ات..ات
دستش و که کنار دستم گذاشته بود لمس کردم
و فشار دادم
جونگکوک-من مردم و زنده شدم و خب تو این چند ماه!
چندماه؟! فکر کنم خاصیت بیهوش شدنم بود که بیشتر از یک ماه طول میکشید!
پرستار-دورش باید خلوت باشه تا استراحت کنه لطفا بیرون باشید
جونگکوک-با شما بودا پسرا برید بیرون
پرستار-اقای جئون منظورم..
جونگکوک-هنوز که روبه رومی؟
پرستار سریع بچه هارو با خودش برد بیرون
جونگکوک-اول از همه بگم..عمیق ترین روابط آدما به احمقانه ترین دلایل ممکن تموم میشه...مثل رابطه ما!
ات-من الان فقط محتاج یه بغل از سمت توهم؟
میشه بی نیازم کنی؟
بغلم کرد وقتی سرمو به سینه ستبرش تکیه دادم
احساس امنیت کردم
اون تنها پناهگاه منه!
ات-جونگکوکا...من...ببخشید که رفتارم بچگونه بود
ببخشید که دوسال پیش ترکت کردم
جونگکوک-بزارادامه اش و من بگم..
ببخشید که ماریانا شخص سوم رابطه امون شد
ببخشید که عاشقانه هامون عمرشون کوتاه بود
ببخشید تو بدترین شرایط نتونستم بهترین هارو برات فراهم کنم...
هم زمان گفتیم:
ات،جونگکوک-ببخشید دلت و شکستم!
سر از سینه اش برداشتم و زل زدم بهش
نمیدونم چند دقیقه گذشته بود اما با حرف جونگکوک به دنیای خودم برگشتم
جونگکوک-مگه میشه تو چشات نگاه کنم و غرقشون نشم؟!هوم ات؟
لبخندی زدم
دستامو آروم رو صورتش حرکت دادم
ات-جونگکوکا من باید...
تنها چیزی که قادر به شنیدنشون بودم گریه های جونگ هی بود و صدای عربده جونگکوک...
جونگکوک-من شده این بیمارستان و دستگاه هاش و باهم میخرم ولی حق جدا کردن دستگاه رو بهتون نمیدم-داد
چشمام و نیمه باز کردم
جونگ هی و اون یکی پسرم...اینکه اسم نداشت هنوز خنده دار بود..!
داشتن گریه میکردن اما با دیدن چشمای نیمه بازم
جونگ هی بلند گفت
جونگ هی-پاپا پاپا چشماش و باز کردش
صدای قدمای بلند جونگکوک و میشنیدم
جونگکوک-ات..ات
دستش و که کنار دستم گذاشته بود لمس کردم
و فشار دادم
جونگکوک-من مردم و زنده شدم و خب تو این چند ماه!
چندماه؟! فکر کنم خاصیت بیهوش شدنم بود که بیشتر از یک ماه طول میکشید!
پرستار-دورش باید خلوت باشه تا استراحت کنه لطفا بیرون باشید
جونگکوک-با شما بودا پسرا برید بیرون
پرستار-اقای جئون منظورم..
جونگکوک-هنوز که روبه رومی؟
پرستار سریع بچه هارو با خودش برد بیرون
جونگکوک-اول از همه بگم..عمیق ترین روابط آدما به احمقانه ترین دلایل ممکن تموم میشه...مثل رابطه ما!
ات-من الان فقط محتاج یه بغل از سمت توهم؟
میشه بی نیازم کنی؟
بغلم کرد وقتی سرمو به سینه ستبرش تکیه دادم
احساس امنیت کردم
اون تنها پناهگاه منه!
ات-جونگکوکا...من...ببخشید که رفتارم بچگونه بود
ببخشید که دوسال پیش ترکت کردم
جونگکوک-بزارادامه اش و من بگم..
ببخشید که ماریانا شخص سوم رابطه امون شد
ببخشید که عاشقانه هامون عمرشون کوتاه بود
ببخشید تو بدترین شرایط نتونستم بهترین هارو برات فراهم کنم...
هم زمان گفتیم:
ات،جونگکوک-ببخشید دلت و شکستم!
سر از سینه اش برداشتم و زل زدم بهش
نمیدونم چند دقیقه گذشته بود اما با حرف جونگکوک به دنیای خودم برگشتم
جونگکوک-مگه میشه تو چشات نگاه کنم و غرقشون نشم؟!هوم ات؟
لبخندی زدم
دستامو آروم رو صورتش حرکت دادم
ات-جونگکوکا من باید...
۵۴.۶k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.