part : 7
ویو جونگ کوک
وقتی دایون ازم پرسید که اون جنازه رو چرا تو خوابش می بینه من کل ماجرارو تعریف نکردم چون اگه اون بخش رو می فهمید از درون میشکست ... اون نباید بفهمه که به دنیا و محل زندگی من ربط داره چون اگه بفهمه حتماً فکر می کنه که من اونو اونشکلی کردم ولی اشتباه اون از همون اولش یه نیمه انسان و شیطان بود که یه نیروی خاصی داره که من می تونم اونو به محل زندگی خودم ببرم بدون اینکه اون بترسه ! ولی فکر نکنم بتونه اینجا زندگی کنه ... نه ؟
بیخیالش اصلاً باز خوب شد نفهمید
= به به ... پس به تو ربط داره نه ؟
+ تجو لطفاً دخالت نکن ! چون اون نباید بدونه
= چرا ؟ چون دیگه نمی تونه باهات صمیمی بر خورد کنه اینو می گی ؟ نکنه واقعا عاشق اون دختره شدی ؟ یا خودتو داری میزنی به کوچه علی چپ ؟
+ تو هرچی دلت می خواد فکر کن .. چون اینطور که فکر می کنی نیست .. فهمیدی؟
= آاااا .... باشه ( نیشخند )
تجو رفت ... واقعا کا این بشر منو کفری می کنه صبر کن نکنه بلایی سر دایون بیاره ؟ هووووووف حالا چیکار کنم ؟
فردا ویو دایون
امروز ناهار خوردم و رفتم تو اتاقم نمی دونم چرا ولی دلم برای کوک تنگ شده بود ... پس رفتم سراغ کتاب و مراسم احضار شیطان آینه رو انجام دادم
کتاب : اول از همه باید با کچ رویه زمین یه مثلث درست کنید بعدش با برای مثلث یه چشم بزارید و با یه پاکت شیر بزنید تو صورت همون مثلثی که کشیدید
این کا رارو انجام دادم که کوک با سرعت نورو تو اتاق ضاحر شد
+ چیه ؟ چرا احضارم کردی ؟
_ هیچی فقط دلتنگت شده بودم و یه سئوال داشتم ازت کا حتماً باید بپرسم
+ هووووف هرچه سریع تر بهتر
_ کوک ... چرا ؟ چرا من حس می کنم ما باهم یه نصبتی داریم ؟ انگار قبل از اینکه بیایم به این خونه تورو دیده بودم .. باهات خندیده بودم ... وقت گذرونده بودم .. چرا ؟ ها چرا؟
+ دیونه شدی ؟؟؟ ما تازه همو دیدم
تمام شجاعتمو جمع کردم و گفتم
_ آره ... آره دیونه شدم .. چون تورو پیش خودم دارم
از دید ادمین = 👇🏼
دایون بعد از گفتن این حرف پرید بغل کوک و محکم بغلش کرد و اشک ریخت
ویو کوک
وقتی دایون اون حرفو زد و پرید بغلم منم بغلش کردم ولی از ته دلم خیلی خوشحال بودم که .....
بقیه برای پارت بعد 🍾🍻
وقتی دایون ازم پرسید که اون جنازه رو چرا تو خوابش می بینه من کل ماجرارو تعریف نکردم چون اگه اون بخش رو می فهمید از درون میشکست ... اون نباید بفهمه که به دنیا و محل زندگی من ربط داره چون اگه بفهمه حتماً فکر می کنه که من اونو اونشکلی کردم ولی اشتباه اون از همون اولش یه نیمه انسان و شیطان بود که یه نیروی خاصی داره که من می تونم اونو به محل زندگی خودم ببرم بدون اینکه اون بترسه ! ولی فکر نکنم بتونه اینجا زندگی کنه ... نه ؟
بیخیالش اصلاً باز خوب شد نفهمید
= به به ... پس به تو ربط داره نه ؟
+ تجو لطفاً دخالت نکن ! چون اون نباید بدونه
= چرا ؟ چون دیگه نمی تونه باهات صمیمی بر خورد کنه اینو می گی ؟ نکنه واقعا عاشق اون دختره شدی ؟ یا خودتو داری میزنی به کوچه علی چپ ؟
+ تو هرچی دلت می خواد فکر کن .. چون اینطور که فکر می کنی نیست .. فهمیدی؟
= آاااا .... باشه ( نیشخند )
تجو رفت ... واقعا کا این بشر منو کفری می کنه صبر کن نکنه بلایی سر دایون بیاره ؟ هووووووف حالا چیکار کنم ؟
فردا ویو دایون
امروز ناهار خوردم و رفتم تو اتاقم نمی دونم چرا ولی دلم برای کوک تنگ شده بود ... پس رفتم سراغ کتاب و مراسم احضار شیطان آینه رو انجام دادم
کتاب : اول از همه باید با کچ رویه زمین یه مثلث درست کنید بعدش با برای مثلث یه چشم بزارید و با یه پاکت شیر بزنید تو صورت همون مثلثی که کشیدید
این کا رارو انجام دادم که کوک با سرعت نورو تو اتاق ضاحر شد
+ چیه ؟ چرا احضارم کردی ؟
_ هیچی فقط دلتنگت شده بودم و یه سئوال داشتم ازت کا حتماً باید بپرسم
+ هووووف هرچه سریع تر بهتر
_ کوک ... چرا ؟ چرا من حس می کنم ما باهم یه نصبتی داریم ؟ انگار قبل از اینکه بیایم به این خونه تورو دیده بودم .. باهات خندیده بودم ... وقت گذرونده بودم .. چرا ؟ ها چرا؟
+ دیونه شدی ؟؟؟ ما تازه همو دیدم
تمام شجاعتمو جمع کردم و گفتم
_ آره ... آره دیونه شدم .. چون تورو پیش خودم دارم
از دید ادمین = 👇🏼
دایون بعد از گفتن این حرف پرید بغل کوک و محکم بغلش کرد و اشک ریخت
ویو کوک
وقتی دایون اون حرفو زد و پرید بغلم منم بغلش کردم ولی از ته دلم خیلی خوشحال بودم که .....
بقیه برای پارت بعد 🍾🍻
۹.۹k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.