پارت ۶
ویو ا/ت:
سریع دویدم و رفتم اتاقم وای شت من چم شده چرا انقدر گرمه هوفففف وقتی دستشو دور کمرم حلقه کرد تنم لرزید من که فقط بیار دیدمش سرمو به چپ و راست تکون دادم و افکار مزخرفم و انداختم دور و نشستم رو تخت و گوشیمو برداشتمو و به بهترین دوستم یورا زنگ زدم
بعد دو تا بوق جواب داد
ا/ت : سلاممم عشقم خوبیییی؟
یورا : سلام خانم جانگ چه عجب
ا/ت : یااا اذیت نکن وقت نداشتم بیام پیشت
یورا: خب یه زنگ می تونستی بزنگی دیگه...
ا/ت : حلا ول کن دیگه...
یورا : خب... حالا چیکار داشتی ؟
ا/ت : امروز میای بریم بیرون ؟
یورا : اوکی
ا/ت : پس میبینمت
یورا : همچنین
قبل از اینکه قطع کنه قطع کردم
بلند شدم و لباسمو عوض کردم
کیفمو برداشتم و از اتاق خارج شدم
سمت آشپز خونه رفتم که دیدم ارباب
نشسته داره صبحونه می خوره که متوجه من شد سرشو بالا آورد و نگاهی بهم کرد نگاه آجوما افتاد روم که پرسید
آجوما : دخترم جایی می خوای بری؟
نگاهم ازش گرفتم و به آجوما دادم
ا/ت : عممم... اگه اشکالی نداره من یک ساعت برم جایی؟
آجوما: نه اشکا...
جیمین : اشکال داره
در حالتی که سرش پایین بود گفت و ادامه غذاشو گذاشت دهنش
ا/ت : ولی من باید برم
سرشو بالا آورد و نگاه خمارشو بهم داد
کارد و چنگالشو ، تو کاسه رها کرد
و بلند شد و دستاشو تو جیبش فرو کرد
و آروم سمتم قدم برداشت و روبه روم وایستاد
و تو صورتم خم شد
جیمین: منم گفتم نمیشه
ا/ت : اما...
تو خماری بمونید😂....
سریع دویدم و رفتم اتاقم وای شت من چم شده چرا انقدر گرمه هوفففف وقتی دستشو دور کمرم حلقه کرد تنم لرزید من که فقط بیار دیدمش سرمو به چپ و راست تکون دادم و افکار مزخرفم و انداختم دور و نشستم رو تخت و گوشیمو برداشتمو و به بهترین دوستم یورا زنگ زدم
بعد دو تا بوق جواب داد
ا/ت : سلاممم عشقم خوبیییی؟
یورا : سلام خانم جانگ چه عجب
ا/ت : یااا اذیت نکن وقت نداشتم بیام پیشت
یورا: خب یه زنگ می تونستی بزنگی دیگه...
ا/ت : حلا ول کن دیگه...
یورا : خب... حالا چیکار داشتی ؟
ا/ت : امروز میای بریم بیرون ؟
یورا : اوکی
ا/ت : پس میبینمت
یورا : همچنین
قبل از اینکه قطع کنه قطع کردم
بلند شدم و لباسمو عوض کردم
کیفمو برداشتم و از اتاق خارج شدم
سمت آشپز خونه رفتم که دیدم ارباب
نشسته داره صبحونه می خوره که متوجه من شد سرشو بالا آورد و نگاهی بهم کرد نگاه آجوما افتاد روم که پرسید
آجوما : دخترم جایی می خوای بری؟
نگاهم ازش گرفتم و به آجوما دادم
ا/ت : عممم... اگه اشکالی نداره من یک ساعت برم جایی؟
آجوما: نه اشکا...
جیمین : اشکال داره
در حالتی که سرش پایین بود گفت و ادامه غذاشو گذاشت دهنش
ا/ت : ولی من باید برم
سرشو بالا آورد و نگاه خمارشو بهم داد
کارد و چنگالشو ، تو کاسه رها کرد
و بلند شد و دستاشو تو جیبش فرو کرد
و آروم سمتم قدم برداشت و روبه روم وایستاد
و تو صورتم خم شد
جیمین: منم گفتم نمیشه
ا/ت : اما...
تو خماری بمونید😂....
۲۶.۸k
۱۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.