وقتی عاشقته اما...: (kooky)
کوکی عاشقت بود ... (اما نه عشق معمولی . اون از بچگی روی تو کراش بوده اما نتونسته تا الان بهت بگه و تو از این قضیه چیزی نمیدونی)*(ا.ت : ۲۱ سالشه و توی کره *بوسان بدنیا اومده ) * جونگ کوک : ۲۶ سالشه و توی کره *سئول بدنیا اومده (بچه ها فقط فیکه و توی واقعیت هیچ چیزی اتفاق نیفتاده و اینم بگم که سن کوکی و ا.ت فقط تخیلیه و در واقعیت سناشون فرق داره .. واای چقدر زر زدم:/ _____ خوب این توضیح بود حالا بریم سر اصل مطلب:/😂انقدر فقط توضیح _______
ا.ت خواننده بود...
کوک هم خواننده بود...
اما کوکی ا.ت رو دوست داشت و دیوانه وار عاشقش بود
اما...
ا.ت توی سئول نبود و بوسان بود
کوکی سعی میکرد که ا.ت رو یه جوری به سمتش بکشونه
اما موفق نبود ...
تازه تمرینش تموم شده بود و خسته اومد خونه ... و حموم کرد و شام خورد و چون تمرین کرده بود و خسته بود خوابش می اومد ساعت ۱۰ بود رفت تا بخابه...
یه پرش زمانی داشته باشیم * یک روز بعد*
.
.
.
صبح کوکی بیدار شد ... صورتش و دستاشو شست و اومد بیرون...
کیم وو سول *خدمتکار کوک*: اقای جئون صبحانتان حاضره بفرماید
کوک: ممنونم سول میتونی تو هم با من صبحانه بخوری میدونی که دوست ندارم مثل یک ربات باهات رفتار کنم
کیم وو سول: اوه .. ممنونم از لطفتون ارباب
کوک: بیا بشین
::::::::::::::::::::::::::::::::::::(بعد از صبحانه)
کوکی رفت و لباساشو پوشید و رفت تا به کار هاش برسه
..............
ا.ت هم داشت چمدونش رو میبند تا بیاد به سئول
چون تمرین و کلاس و بجز اون کنسرت داشت
............
کوک چیزی از اومدن ا.ت به سئول نمیدونست
..........*چون تک پارتیه یکم زود تر جلو میبرم *
شب شد
کوک اومد خونه
رفت دوش گرفت و به مبل لم داد خسته بود و نا اومید اون ا.ت رو از بچگی دوست داشت اما اون رو از ۷ سالگی دیگه نتونسته ببینه اما هنوز دوسش داره دنبال یه فرصت بود تا بتونه اون رو ملاقات کنه
____________________________________________________
کیم وو سول *خدمتکار *: شستن ظرف ها رو تموم کرد تا اینکه نشست اوتاقش و با گوشیش کمی ور رفت از اونجایی که ا.ت خواننده معروفی بود خبر های اومدنش به سئول پخش اینترنت شده بودن
..........
سول خبر ها رو خوند
و در جا از جاش پرید
باداد* اقا اقا اقا اقا اقا ا. قا ا...قا چیزه اقا عظر میخوام چیز شده
کوکی :یا حضرت بالشت یونگی :/ کی مرده؟ چیشده عادت داری رگای بدنمو بترکونی
سول: با خنده ریز: ببخشید اقا نمیخاستم بترسونمتون اتفاقا خیلی خوشحالم چون میخام یه خبری رو بهتون بدممم میدونم که خوشحال میشین
کوک :چه خبری زود تر بگو *
سول: اقا کسی که عاشقشین خوب اون
کوک: ا.ت
سول :اره
کوک : ا.ت چیزیش شده چی شده؟
سول : داره برای تمرین و کلاس و کنسرتاش میاد سئول
کوک: چیییییییی وایییییییییی خیلی خوبهههههه وایییی سول مرسی که این خبر رو بهم دادیی
*کوک از ذوق نمیدونست چطوری خودشو تخلیه کنه *
____________________________________
صبح بود کوک بیدار شد
ا.ت هم دیگه رسیده بود و توی سئول بود
کوکی به بادگارد هاش گفت تا اون رو پیدا کنن و ادرسشو گیر بیارن.
بادیگارد های کوکی ادرس ا.ت رو پیدا کردن و پیش کوکی اوردن
کوکی با ذوق رفت دم در خونه ا.ت زنگ رو با وجود استرس زیادش زد
ا.ت :بفرماید شما؟
کوکی با صدای ا.ت توی عالم وجودش حس کرد باز بیشتر عشق رو به مرحله بالا تری برده
کوک با صدای ا.ت به خودش اومد
ا.ت:بفرماید کسی نیست؟
کوک:خانم ا.ت
ا.ت :بله بفرماید
کوک:میشه در رو باز کنید و خودتون بیاید پاین میخاستم کمی باهاتون صحبت کنم الان من رو نمیشناسین اما وقتی من رو دیدید به یاد میارید
ا.ت : حتما باشه الان میام بفرماید داخل !
کوک منتظر ا.ت بود تا بیاد پاینن
ا.ت تا کوکی رو دید خشکش زد
ا.ت :جونگکوک.
کوک: ا.ت .منم اره
ا.ت پرید و رفت بغل کوک اما اون فقط از نظر یک دوست بچگی نگاه میکرد
کوکی گفت: ا.ت من م.ن
دنبالت خیلی گشتم چون چون عام خوب
ا.ت : چون چی؟
کوک: چون ... دیوانه وار از بچگی عاشقتم
ا.ت : چ .چ ...چی
کوک جلوی ا.ت زانو زد و حلقه به دست از ا.ت پرسید
کوک: با من عشق رو تجربه میکنی ؟ :)
ا.ت دیگه احساساتشو از دست داده بود
پرید بغل جونگ کوک و لباش رو بوسید و گفت چرا که نه
____________________________________________________
بچه ها میدونم چون تک پارتی بود یکم زود تموم شد
درخاست دارید تو کامنتا بهم بگید دونه دونه درست میکنم عسلام
و ... دیگه چی ها :) میشه لایک و کامنت بزارید و منو حمایت کنید
اها بچه ها درخواست هر چی دارید بگید از عضا میزارم :) لاو بوس بع چشاتون ♡♡♡♡
ا.ت خواننده بود...
کوک هم خواننده بود...
اما کوکی ا.ت رو دوست داشت و دیوانه وار عاشقش بود
اما...
ا.ت توی سئول نبود و بوسان بود
کوکی سعی میکرد که ا.ت رو یه جوری به سمتش بکشونه
اما موفق نبود ...
تازه تمرینش تموم شده بود و خسته اومد خونه ... و حموم کرد و شام خورد و چون تمرین کرده بود و خسته بود خوابش می اومد ساعت ۱۰ بود رفت تا بخابه...
یه پرش زمانی داشته باشیم * یک روز بعد*
.
.
.
صبح کوکی بیدار شد ... صورتش و دستاشو شست و اومد بیرون...
کیم وو سول *خدمتکار کوک*: اقای جئون صبحانتان حاضره بفرماید
کوک: ممنونم سول میتونی تو هم با من صبحانه بخوری میدونی که دوست ندارم مثل یک ربات باهات رفتار کنم
کیم وو سول: اوه .. ممنونم از لطفتون ارباب
کوک: بیا بشین
::::::::::::::::::::::::::::::::::::(بعد از صبحانه)
کوکی رفت و لباساشو پوشید و رفت تا به کار هاش برسه
..............
ا.ت هم داشت چمدونش رو میبند تا بیاد به سئول
چون تمرین و کلاس و بجز اون کنسرت داشت
............
کوک چیزی از اومدن ا.ت به سئول نمیدونست
..........*چون تک پارتیه یکم زود تر جلو میبرم *
شب شد
کوک اومد خونه
رفت دوش گرفت و به مبل لم داد خسته بود و نا اومید اون ا.ت رو از بچگی دوست داشت اما اون رو از ۷ سالگی دیگه نتونسته ببینه اما هنوز دوسش داره دنبال یه فرصت بود تا بتونه اون رو ملاقات کنه
____________________________________________________
کیم وو سول *خدمتکار *: شستن ظرف ها رو تموم کرد تا اینکه نشست اوتاقش و با گوشیش کمی ور رفت از اونجایی که ا.ت خواننده معروفی بود خبر های اومدنش به سئول پخش اینترنت شده بودن
..........
سول خبر ها رو خوند
و در جا از جاش پرید
باداد* اقا اقا اقا اقا اقا ا. قا ا...قا چیزه اقا عظر میخوام چیز شده
کوکی :یا حضرت بالشت یونگی :/ کی مرده؟ چیشده عادت داری رگای بدنمو بترکونی
سول: با خنده ریز: ببخشید اقا نمیخاستم بترسونمتون اتفاقا خیلی خوشحالم چون میخام یه خبری رو بهتون بدممم میدونم که خوشحال میشین
کوک :چه خبری زود تر بگو *
سول: اقا کسی که عاشقشین خوب اون
کوک: ا.ت
سول :اره
کوک : ا.ت چیزیش شده چی شده؟
سول : داره برای تمرین و کلاس و کنسرتاش میاد سئول
کوک: چیییییییی وایییییییییی خیلی خوبهههههه وایییی سول مرسی که این خبر رو بهم دادیی
*کوک از ذوق نمیدونست چطوری خودشو تخلیه کنه *
____________________________________
صبح بود کوک بیدار شد
ا.ت هم دیگه رسیده بود و توی سئول بود
کوکی به بادگارد هاش گفت تا اون رو پیدا کنن و ادرسشو گیر بیارن.
بادیگارد های کوکی ادرس ا.ت رو پیدا کردن و پیش کوکی اوردن
کوکی با ذوق رفت دم در خونه ا.ت زنگ رو با وجود استرس زیادش زد
ا.ت :بفرماید شما؟
کوکی با صدای ا.ت توی عالم وجودش حس کرد باز بیشتر عشق رو به مرحله بالا تری برده
کوک با صدای ا.ت به خودش اومد
ا.ت:بفرماید کسی نیست؟
کوک:خانم ا.ت
ا.ت :بله بفرماید
کوک:میشه در رو باز کنید و خودتون بیاید پاین میخاستم کمی باهاتون صحبت کنم الان من رو نمیشناسین اما وقتی من رو دیدید به یاد میارید
ا.ت : حتما باشه الان میام بفرماید داخل !
کوک منتظر ا.ت بود تا بیاد پاینن
ا.ت تا کوکی رو دید خشکش زد
ا.ت :جونگکوک.
کوک: ا.ت .منم اره
ا.ت پرید و رفت بغل کوک اما اون فقط از نظر یک دوست بچگی نگاه میکرد
کوکی گفت: ا.ت من م.ن
دنبالت خیلی گشتم چون چون عام خوب
ا.ت : چون چی؟
کوک: چون ... دیوانه وار از بچگی عاشقتم
ا.ت : چ .چ ...چی
کوک جلوی ا.ت زانو زد و حلقه به دست از ا.ت پرسید
کوک: با من عشق رو تجربه میکنی ؟ :)
ا.ت دیگه احساساتشو از دست داده بود
پرید بغل جونگ کوک و لباش رو بوسید و گفت چرا که نه
____________________________________________________
بچه ها میدونم چون تک پارتی بود یکم زود تموم شد
درخاست دارید تو کامنتا بهم بگید دونه دونه درست میکنم عسلام
و ... دیگه چی ها :) میشه لایک و کامنت بزارید و منو حمایت کنید
اها بچه ها درخواست هر چی دارید بگید از عضا میزارم :) لاو بوس بع چشاتون ♡♡♡♡
۴.۲k
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.