پارت ۱۲
_(قضیه افسردگیشو تعریف کرد)
+چییییی پس چرا تا الان هیچوقت هیچی نمیگفتی
_من فقط نمیخواستم بابام بفهمه چون میدونستم ناراحت میشه
+خب الان قرصات کجاس برم بیارمشون
_خونه داخل اتاقم تو کشو هست وایییی جونکوک زود باش اگه نخورمشون حالم بد میشه
+باشه باشه الان میرم
سریع از اتاق زدم بیرون و رفتم سوار ماشینم شدم و خیلی سریع رفتم خونه مامانم تا قیافه پریشون منو دید اومد سمتم
&چی شده جونکوک
+هیچی هیچی برو کنار مامان
رفتم تو اتاق یونا و تو کشو قرصاشو برداشتم و سریع از خونه زدم بیرون و برگشتم عمارت رفتم بالا تو اتاقم و...ولی بیهوش افتاده بود رو تخت سریع رفتم سمتش و تکونش دادم
+یونا بیدار شو چت شد تو آخه
دیدم بیدار نمیشه سریع به دکتر شخصیم زنگ زدم تا بیاد اونم اومد دکتر معاینش کرد
+چی شده دکتر
دکتر:ارباب ایشون فقط چون قرصاشونو سر ساعت نخوردن یکم بهشون فشار اومده ولی تا چند ساعت دیگه به هوش میان
+هوم باشه میتونی بری
دکتر:شب به خیر ارباب(تعظیم کرد)
بعد اینکه دکتر رفت منم رفتم تو اتاق کنارش نشستم هنوز خواب بود پیشونیشو بوسیدم و بعد رفتم تا یه دوش بگیرم .....
+چییییی پس چرا تا الان هیچوقت هیچی نمیگفتی
_من فقط نمیخواستم بابام بفهمه چون میدونستم ناراحت میشه
+خب الان قرصات کجاس برم بیارمشون
_خونه داخل اتاقم تو کشو هست وایییی جونکوک زود باش اگه نخورمشون حالم بد میشه
+باشه باشه الان میرم
سریع از اتاق زدم بیرون و رفتم سوار ماشینم شدم و خیلی سریع رفتم خونه مامانم تا قیافه پریشون منو دید اومد سمتم
&چی شده جونکوک
+هیچی هیچی برو کنار مامان
رفتم تو اتاق یونا و تو کشو قرصاشو برداشتم و سریع از خونه زدم بیرون و برگشتم عمارت رفتم بالا تو اتاقم و...ولی بیهوش افتاده بود رو تخت سریع رفتم سمتش و تکونش دادم
+یونا بیدار شو چت شد تو آخه
دیدم بیدار نمیشه سریع به دکتر شخصیم زنگ زدم تا بیاد اونم اومد دکتر معاینش کرد
+چی شده دکتر
دکتر:ارباب ایشون فقط چون قرصاشونو سر ساعت نخوردن یکم بهشون فشار اومده ولی تا چند ساعت دیگه به هوش میان
+هوم باشه میتونی بری
دکتر:شب به خیر ارباب(تعظیم کرد)
بعد اینکه دکتر رفت منم رفتم تو اتاق کنارش نشستم هنوز خواب بود پیشونیشو بوسیدم و بعد رفتم تا یه دوش بگیرم .....
۲۱.۲k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.