پادشاه مغرور من پارت ۲
بچه ها من تو پیج قبلیم این فیک و پارت یکشو نوشتم این ادامش درخواست یکی بود
وارد یه دنیایه دیگه شده بودم رفتم جلو من اومدم به دوران قدیم خدای من همه داشتن به من نگاه میکردن از مغازه یواشکی (از اونجایی که اسم دختر رو نمیدونم میزارم ا.ت) یه لباس برداشتم و راه افتادم تقریبا شب شده بود و بازارچه خلوت میشد که یه عده با شمشیر افتادن به جونم شمشیرشو گذاشت زیر گلوم مرد:چقدر پول داری من:م م من اهل اینجا نیستم همون موقع انگار از پشت یه چیزی بهش خورد که افتاد زمین یه پسر بود دست منو گرفت برد برد به سمت خونش تو قدیم خوب خونه هاش چوبی بود و مثل زمان ما نبود من:هی کجا میبریم برگشت طرفم پسره:دختر تو نصف شبی اینجا چیکار میکنی من:خوب شاید باورت نشه ولی من از یه دنیایه دیگه اومدم و اینجا غریبم و خوب جایم بلند نیستم پسره:تو از آینده اومدی من:آره پسره:اسمت چیه من:ا.ت پسره:منم جیهوپم تو میتونی اینجا بمونی من:ممنونم رفتم تو دشک آورد جیهوپ:من میرم اتاق بغلی چیزی خواستی بهم بگو من:باشه ممنون رفت منم چون خسته بودم خوابیدم صبح بیدار شدم رفتم تو حیاط انگار بارون میاد اینجا جیهوپ:ها صبح بخیر من:صبح بخیر جیهوپ:برات چند دست لباس گذاشتم اینا کثیفه برو یکیشونو بپوش من:باشه رفتم تو لباس پوشیدم خداروشکر کیف همرام بود آرایش کردم و موهامو بافتم بارون بند اومده بود با جیهوپ رفتیم بازارچه تا یکم خوراکی و برایه شب غذا درست کنیم اون بیرون وایساده بودم منتظر جیهوپ یکم رفتم عقب یهو خوردم به یکی اونم منو گرفت
از زبون جونگ کوک
تصمیم گرفتم با لباس و تیپ معمولی برم بیرون داشتم قدم میزدم که یکی خورد بهم دختره:هو یابو جلو پاتو نگاه کن (به پادشاه یا ولیعهد میگی یابو😐😂) من:چه طرز صحبت کردنه تو خوردی به من حولم داد من:او اون الان منو حول داد از مادر نزایید کسی بخواد منا حول بده
از زبون خودم
مردیکه از دماغ فیل افتاده ولی ناموصن چقدر جذاب بود
وارد یه دنیایه دیگه شده بودم رفتم جلو من اومدم به دوران قدیم خدای من همه داشتن به من نگاه میکردن از مغازه یواشکی (از اونجایی که اسم دختر رو نمیدونم میزارم ا.ت) یه لباس برداشتم و راه افتادم تقریبا شب شده بود و بازارچه خلوت میشد که یه عده با شمشیر افتادن به جونم شمشیرشو گذاشت زیر گلوم مرد:چقدر پول داری من:م م من اهل اینجا نیستم همون موقع انگار از پشت یه چیزی بهش خورد که افتاد زمین یه پسر بود دست منو گرفت برد برد به سمت خونش تو قدیم خوب خونه هاش چوبی بود و مثل زمان ما نبود من:هی کجا میبریم برگشت طرفم پسره:دختر تو نصف شبی اینجا چیکار میکنی من:خوب شاید باورت نشه ولی من از یه دنیایه دیگه اومدم و اینجا غریبم و خوب جایم بلند نیستم پسره:تو از آینده اومدی من:آره پسره:اسمت چیه من:ا.ت پسره:منم جیهوپم تو میتونی اینجا بمونی من:ممنونم رفتم تو دشک آورد جیهوپ:من میرم اتاق بغلی چیزی خواستی بهم بگو من:باشه ممنون رفت منم چون خسته بودم خوابیدم صبح بیدار شدم رفتم تو حیاط انگار بارون میاد اینجا جیهوپ:ها صبح بخیر من:صبح بخیر جیهوپ:برات چند دست لباس گذاشتم اینا کثیفه برو یکیشونو بپوش من:باشه رفتم تو لباس پوشیدم خداروشکر کیف همرام بود آرایش کردم و موهامو بافتم بارون بند اومده بود با جیهوپ رفتیم بازارچه تا یکم خوراکی و برایه شب غذا درست کنیم اون بیرون وایساده بودم منتظر جیهوپ یکم رفتم عقب یهو خوردم به یکی اونم منو گرفت
از زبون جونگ کوک
تصمیم گرفتم با لباس و تیپ معمولی برم بیرون داشتم قدم میزدم که یکی خورد بهم دختره:هو یابو جلو پاتو نگاه کن (به پادشاه یا ولیعهد میگی یابو😐😂) من:چه طرز صحبت کردنه تو خوردی به من حولم داد من:او اون الان منو حول داد از مادر نزایید کسی بخواد منا حول بده
از زبون خودم
مردیکه از دماغ فیل افتاده ولی ناموصن چقدر جذاب بود
۲۷.۶k
۰۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.