رمان:مافیای جذاب من🔗🍷
رمان:مافیای جذاب من🔗🍷
پارت 1
ویو هایجین:سخت مشغول انجام دادن تکالیفم بودم که دراتاقم باز شد و نامجون وارد شد و با جدیت گفت:شب مهمون داریم یادت باشه بیای پایین«جدی» بدون اینکه توجهی کنم گفتم:من درس دارم که گفت :میخوای آبرومو ببری؟خشک گفتم:خیلی خوشم میاد از مهمونات گفت:یکاری نکن اجازه مدرسه رفتن رو بهت ندم«عصبی»و بعدش رفت به رفتنش نگا میکردم.تکالفیم تموم شده بود به سمت کمد دیواری رفتم که لباسام داخلش بود. یه لباس اورال بلند مشکی بدون آستین پوشیدم و یه آرایش ملایم روی صورتم انجام دادم و موهامو از بالا دم اسبی بستم و دوتا سوسکی انداختم جلو و کفشهای پاشنه بلند مشکیمو پوشیدم و از پله ها پایین رفتم.
چشم خورد به کسایی که اومده بودن خونمون. دوتا پسر و یه دختر نگاهی بهشون کردم اونا متوجه حضور من نشده بودن که یه سرفه ریز کردم که نامجون برگشت و دستشو گذاشت روی شونم و روبه مهمونا گفت: معرفی میکنم خواهرم کیم هایجین به دختری که رو به روم بود با خنده سلام دادم که نامجون گفت:خواهر جیهوپ و دختر عموی جونگ کوکه به فردی که روبروم بود سلام دادن که گفت جیهوپ با لبخند گفتم:من کیم هایجین هستم. بعد یه فردی که روبروم بود نگاه کردم یه پسر قد بلند و هیکلی خیلی خوشتیپ و خوشگل که کت و شلوار مشکی پوشیده بود(عکس میدم)مکث کرده بودم گفت جئون جونگ کوک هستم روبهش گفتم کیم هایجین و دستمو از دستش بیرون آوردم که جونگ کوک روبه نامجون گفت:نامجون مگه تو یه برادر نداشتی؟
نامجون به قلوپ از قهوه شو خورد و گفت:چرا ولی اصلا به فکر شرکت و کار نیست جونگ کوک لبخندی زد و گفت برعکس شما نامجون سری به معنای بله تکون داد. به نامجون گفتم:میشه برم تو اتاقم؟ نامجون نگاه چپی بهم انداخت و گفت:برو از جام بلند شدم و به سمت و به سمت اتاقم رفتم و روی تختم دراز کشیده بودم که یه دفعه فکرم رفت سمت جونگ کوک داشتم بهش فکر میکردم که متوجه شدم گوشیم نیست فک کنم پایین روی میز جامونده بود به سمت پایین رفتم و از پله ها پایین رفتم.
وقتی از پله ها به پایین میرفتم یه پله رو جاانداختم و نزدیک بود با مخ برم روی زمین که کسی که از بازوهای محکم گرفت و مانع افتادم شد سرمو بالاگرفتم و دیدم که...
شرایط پارت بعد:پنج تا کامنت❤
پارت 1
ویو هایجین:سخت مشغول انجام دادن تکالیفم بودم که دراتاقم باز شد و نامجون وارد شد و با جدیت گفت:شب مهمون داریم یادت باشه بیای پایین«جدی» بدون اینکه توجهی کنم گفتم:من درس دارم که گفت :میخوای آبرومو ببری؟خشک گفتم:خیلی خوشم میاد از مهمونات گفت:یکاری نکن اجازه مدرسه رفتن رو بهت ندم«عصبی»و بعدش رفت به رفتنش نگا میکردم.تکالفیم تموم شده بود به سمت کمد دیواری رفتم که لباسام داخلش بود. یه لباس اورال بلند مشکی بدون آستین پوشیدم و یه آرایش ملایم روی صورتم انجام دادم و موهامو از بالا دم اسبی بستم و دوتا سوسکی انداختم جلو و کفشهای پاشنه بلند مشکیمو پوشیدم و از پله ها پایین رفتم.
چشم خورد به کسایی که اومده بودن خونمون. دوتا پسر و یه دختر نگاهی بهشون کردم اونا متوجه حضور من نشده بودن که یه سرفه ریز کردم که نامجون برگشت و دستشو گذاشت روی شونم و روبه مهمونا گفت: معرفی میکنم خواهرم کیم هایجین به دختری که رو به روم بود با خنده سلام دادم که نامجون گفت:خواهر جیهوپ و دختر عموی جونگ کوکه به فردی که روبروم بود سلام دادن که گفت جیهوپ با لبخند گفتم:من کیم هایجین هستم. بعد یه فردی که روبروم بود نگاه کردم یه پسر قد بلند و هیکلی خیلی خوشتیپ و خوشگل که کت و شلوار مشکی پوشیده بود(عکس میدم)مکث کرده بودم گفت جئون جونگ کوک هستم روبهش گفتم کیم هایجین و دستمو از دستش بیرون آوردم که جونگ کوک روبه نامجون گفت:نامجون مگه تو یه برادر نداشتی؟
نامجون به قلوپ از قهوه شو خورد و گفت:چرا ولی اصلا به فکر شرکت و کار نیست جونگ کوک لبخندی زد و گفت برعکس شما نامجون سری به معنای بله تکون داد. به نامجون گفتم:میشه برم تو اتاقم؟ نامجون نگاه چپی بهم انداخت و گفت:برو از جام بلند شدم و به سمت و به سمت اتاقم رفتم و روی تختم دراز کشیده بودم که یه دفعه فکرم رفت سمت جونگ کوک داشتم بهش فکر میکردم که متوجه شدم گوشیم نیست فک کنم پایین روی میز جامونده بود به سمت پایین رفتم و از پله ها پایین رفتم.
وقتی از پله ها به پایین میرفتم یه پله رو جاانداختم و نزدیک بود با مخ برم روی زمین که کسی که از بازوهای محکم گرفت و مانع افتادم شد سرمو بالاگرفتم و دیدم که...
شرایط پارت بعد:پنج تا کامنت❤
۳۵۳
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.