چند پارتی جیهوپ
وقتی رسید ایمیلی که زد این بود " بورای عزیزم ، الان که دارم برات مینويسم ، تازه رسیدم خونه خالم تو آمریکا ، انگار یه دنیای دیگست ، آمریکا خیلی بزرگه و ساختموناش خیلی بلندن ! و اینجا کلی آدم هست که شبیه ستاره های سینمائن آه کاش اینجا پیشم بودی و با هم خوش میگذروندیم ، به هر حال امروز جشن شروع سال تحصيله جدیده ، آهای نکنه باز خواب موندی؟ میگم امروز روز بزرگیه و اون پسره رو میبینی ، حتی فکر کردن بهش هم هیجان زده ام میکنه ، راستی اونروز دیدمش که داشت کنار آپارتمانا راه میرفت ، برای همین اگع بدو بدو بری سمت شهرک لاکی ؛ برو ایستگاه اتوبوس محل تا سوار اتوبوس بشی ، ممکنه زود ببینیش و یادت باشه اسمش جانگ هوسوکعع ، پس دوست جونی فایتینگ "
صبحونه ام رو سریع خوردم ، حاظر شدم و به طرف همون آدرس رفتم ولی متاسفانه دیدم اتوبوس داره میره ، تند تند به سمتش دویدم . بورا : اجوشی ، اجوشی نگه دارید ( داد ) ( اتوبوس وایساد ) بورا : آه ممنونم . انقدر شلوغ بود که به سختی میتونستم دستگیره پیدا کنم که یهو راننده روی ترمز زد و افتادم روی پای یکی ؛ سریع از روی پاش بلند شدم . بورا : متاسفم ( بلند ) دوباره راننده روی ترمز زد و همون پسر بلند شدو دوباره منو گرفت ، خیلی عصبانی شدم و بلند داد زدم . بورا : اجوشی ! مواظب باش دیگه ، میشه آرومتر بری ( داد ) مرد : بیا اینجا بشین ، دیگه نمیگفتی . بورا : خیلی ممنونم . اسم روی کتش نوشته بود " جانگ هوسوک " دوست اون پسر : بعد از مدرسه بریم چابجه بخوریم . پسره : حتما ! دوست اون پسره : این دفعه تو حساب میکنیا . پسره : ( خنده ) خیله خب . مغز بورا : پس اینجایی ، جانگ هوسوک .
چند دقیقه بعد
....
ناظم : سلام به دانش آموز های تازه وارد ، پسر ها سمت چپ و دخترا سمت راست برن . داشتم به دنبال اون میرفتم که یهو ناظم منو با چوپ گرفت . ناظم : کجا داری میری ، گفتم دخترا سمت راست و پسرا سمت چپ ( بلند ) بورا : اها بله ببخشید . تو راه با بغل دستی سال قبلم رو به رو شدم ! بورا : آه ، لعنتی پس تو ام با منییی ( ذوق ) ما باز پیش هم نشستیم ، اسم دوست من لیم می چا عع . می چا : آه این مدرسه چقدر خوبه ، پسر و دختر ها جدا هستن ( بی حوصله ) بورا : اما نباید ناامید شد ، وقتی زنگ بخوره دختر ها و پسر های گرسنه همهشون قاطی میشن و توی یک حیاط جمع میشن .
زمان دیر میگذشت ولی بالاخره زنگ خورد و همه ریختن بیرون .
ادامش فردا
شب خوش♡
صبحونه ام رو سریع خوردم ، حاظر شدم و به طرف همون آدرس رفتم ولی متاسفانه دیدم اتوبوس داره میره ، تند تند به سمتش دویدم . بورا : اجوشی ، اجوشی نگه دارید ( داد ) ( اتوبوس وایساد ) بورا : آه ممنونم . انقدر شلوغ بود که به سختی میتونستم دستگیره پیدا کنم که یهو راننده روی ترمز زد و افتادم روی پای یکی ؛ سریع از روی پاش بلند شدم . بورا : متاسفم ( بلند ) دوباره راننده روی ترمز زد و همون پسر بلند شدو دوباره منو گرفت ، خیلی عصبانی شدم و بلند داد زدم . بورا : اجوشی ! مواظب باش دیگه ، میشه آرومتر بری ( داد ) مرد : بیا اینجا بشین ، دیگه نمیگفتی . بورا : خیلی ممنونم . اسم روی کتش نوشته بود " جانگ هوسوک " دوست اون پسر : بعد از مدرسه بریم چابجه بخوریم . پسره : حتما ! دوست اون پسره : این دفعه تو حساب میکنیا . پسره : ( خنده ) خیله خب . مغز بورا : پس اینجایی ، جانگ هوسوک .
چند دقیقه بعد
....
ناظم : سلام به دانش آموز های تازه وارد ، پسر ها سمت چپ و دخترا سمت راست برن . داشتم به دنبال اون میرفتم که یهو ناظم منو با چوپ گرفت . ناظم : کجا داری میری ، گفتم دخترا سمت راست و پسرا سمت چپ ( بلند ) بورا : اها بله ببخشید . تو راه با بغل دستی سال قبلم رو به رو شدم ! بورا : آه ، لعنتی پس تو ام با منییی ( ذوق ) ما باز پیش هم نشستیم ، اسم دوست من لیم می چا عع . می چا : آه این مدرسه چقدر خوبه ، پسر و دختر ها جدا هستن ( بی حوصله ) بورا : اما نباید ناامید شد ، وقتی زنگ بخوره دختر ها و پسر های گرسنه همهشون قاطی میشن و توی یک حیاط جمع میشن .
زمان دیر میگذشت ولی بالاخره زنگ خورد و همه ریختن بیرون .
ادامش فردا
شب خوش♡
۱۲.۳k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.