**گذشته ی سیاه **p26
**لباس ایپک تمام این مدت اسلاید بعد **
ایپک : تهیونگ
صدای کیه ..چرا یکی هی منو تکون میده
ایپک : تهیونگاااا(یکم بلند)
چشمام و با تمام گیجی باز کردم .ایپک کنار ام نشسته بود
ایپک : تهیونگ بیدار شو دیگه (اخمو)
با دستم چشمامو مالیدم و گفتم
تهیونگ : چیشده ؟(خوابالو)
ایپک : انقدر اینجا موندیم هردومون خوابمون برده ... صبح شده پاشو
همش خواب بود ...گندش بزنن.... نشستم روی شن ها و به کمر ام کش و قوس دادم ... دستم خواب رفته بود همینجوری با گیجی دستم و ماساژ دادم
تهیونگ : اخخ دستم (صورتش و جمع میکنه)
ایپک : ببخشید ... من تا صب تو بغل تو بودم ..(سرشو میندازه پایین)
معلومه تا صبح تو بغل ام بودی هم نه تو بیداری گذاشتی راحت بخوابم نه تو رویا .....
میخواستم یکم سر به سرش بزارم
تهیونگ : راس میگی دستم خیلی درد میکنه (ادا در میاره )اخخخ دستم (دستشو میگره بغلش)
ایپک همینجوری که نشسته بود کنار ام شروع کرد به غر غر کردن
ایپک : یاااا ... من چیکار کنم خودت نصف شب منو آوردی اینجا (پوکر فیس)
تهیونگ : آییی دستم (ادا در میاره)
ایپک : ببینم دستتو
دست مو بیشتر بغل کردم
ایپک : خوب بزا نگا کنم دیگه ... (نگران )
خدایا چرا این انقدر کیوته ... زدم زیر خنده ...
تهیونگ: واییی... ایپک ...چرا انقدر بامزه ای تو ( خنده های بلند )
برگشتم سمتش که با قیافه ی متعجبش روبه رو شدم این دیگه خیلی خنده دار بود...
از شدت خنده دلم و گرفتم و دوباره رو شن ها ولو شدم ....
ایپک: یاااا منو دس انداختییی(یکم بلند ..پوکر فیس)
تهیونگ : (خنده )
ایپک : خیلی پر رویی (با آرنجش میزنه به پای ته )
تهیونگ : باشه باشه ... (خنده .دوباره میشینه رو شن ها)ولی خیلی باحال شده بودی قیافه ات اینجوری بود (ادا شو در میاره )
ایپک : یاا(اخم. یکم بلند )بس کن دیگه
به زور خنده ام و جمع کردم و پاشدم .....صدای هایی اطراف ام آنالیز میکردم... صدای دلنشین دریا.... صدای پرنده ها... صدای غر غر های زیر لب ایپک... همشون قشنگ بودن ... با اینکه خیلی دوس داشتم رویایی که امروز دیدم واقعی بود ولی من به همین هم راضی ام...... یه نفس عمیق کشیدم تا این اکسیژن معتدل و راهیه ریه هام کنم ....نفس ام و بیرون دادم خم شدم که کت ام و از روی شن ها بردارم که دیدم اوههههههه هيجده تا تماس بی پاسخ پنج تاش از شوگا بود و سه تاش از نینا ... چی نینا ...من دارم چیکار میکنم... باز نگا کردم که دیدم پنج تاش ام از آجوماس .... آجوما ... آجوما چرا به من باید زنگ بزنه ... نکنه اتفاقی برای جنی افتاده ......زود شماره اجوما رو گرفتم .... با تمام نگرانی هام پشت صدا های بوق تلفن، منتظر آجوما بودم ...بعد چند تا بوق که واسه من چند سال درد آور طی شد گوشیش و برداشت ...
تهیونگ: الو ...آجوما ...اتفاقی افتاده ؟ ( نگران و هول شده)
آجوما : نه پسرم ... چیزی نیس نگران نباش ... جنی یکم نارحت بود و بیقراری میکرد...... همین
با کلمات آجوما خیالم راحت شد .... هوفففف ... با دست آزاد ام دستی به صورت ام کشیدم که متوجه ایپک شدم ..... نگران بود و پر از تعجب بود ... منتظر جوابی از من
آجوما : پسرم کجایی ؟ (آجوما متوجه صدای دریا میشه)
با صدای کهن و مهربون آجوما به خودم و اومدم گفتم
تهیونگ : اومده بودم ساحل قدم بزنم که اینجا خوابم برد .
به ایپک خیره بودم و ادامه دادم
تهیونگ : و اینکه اجوما از این به بعد یه مهمون کوچولو داریم(لبخند و با ذوق)...... قراره خونه ی بغل امارت و واسه این کوچولو حاضر کنی(لبخند )
به ایپک خیره بودم که دیدم گونه های سفیدش داشت سرخ میشد
**تو تمام این مکالمه ها زل زده به ایپک**
آجوما : چه مدلی مد نظرته پسرم ؟
تهیونگ : به جیمین میگم بیاد کمکت کنه و چند تا خدمت کار با خودش میاره طرح دکوراسیونِ ش و واسه جیمین توضیح میدم ... (لبخند)آجوما خدافظ بعدا صحبت میکنیم... مراقب جنی باش قبل رفتن به شرکت یه سر بهش میزنم ...
آجوما : باشه پسرم خدافظ
گوشی قط کردم و رفتم سمت ایپک....
ایپک : تهیونگ
صدای کیه ..چرا یکی هی منو تکون میده
ایپک : تهیونگاااا(یکم بلند)
چشمام و با تمام گیجی باز کردم .ایپک کنار ام نشسته بود
ایپک : تهیونگ بیدار شو دیگه (اخمو)
با دستم چشمامو مالیدم و گفتم
تهیونگ : چیشده ؟(خوابالو)
ایپک : انقدر اینجا موندیم هردومون خوابمون برده ... صبح شده پاشو
همش خواب بود ...گندش بزنن.... نشستم روی شن ها و به کمر ام کش و قوس دادم ... دستم خواب رفته بود همینجوری با گیجی دستم و ماساژ دادم
تهیونگ : اخخ دستم (صورتش و جمع میکنه)
ایپک : ببخشید ... من تا صب تو بغل تو بودم ..(سرشو میندازه پایین)
معلومه تا صبح تو بغل ام بودی هم نه تو بیداری گذاشتی راحت بخوابم نه تو رویا .....
میخواستم یکم سر به سرش بزارم
تهیونگ : راس میگی دستم خیلی درد میکنه (ادا در میاره )اخخخ دستم (دستشو میگره بغلش)
ایپک همینجوری که نشسته بود کنار ام شروع کرد به غر غر کردن
ایپک : یاااا ... من چیکار کنم خودت نصف شب منو آوردی اینجا (پوکر فیس)
تهیونگ : آییی دستم (ادا در میاره)
ایپک : ببینم دستتو
دست مو بیشتر بغل کردم
ایپک : خوب بزا نگا کنم دیگه ... (نگران )
خدایا چرا این انقدر کیوته ... زدم زیر خنده ...
تهیونگ: واییی... ایپک ...چرا انقدر بامزه ای تو ( خنده های بلند )
برگشتم سمتش که با قیافه ی متعجبش روبه رو شدم این دیگه خیلی خنده دار بود...
از شدت خنده دلم و گرفتم و دوباره رو شن ها ولو شدم ....
ایپک: یاااا منو دس انداختییی(یکم بلند ..پوکر فیس)
تهیونگ : (خنده )
ایپک : خیلی پر رویی (با آرنجش میزنه به پای ته )
تهیونگ : باشه باشه ... (خنده .دوباره میشینه رو شن ها)ولی خیلی باحال شده بودی قیافه ات اینجوری بود (ادا شو در میاره )
ایپک : یاا(اخم. یکم بلند )بس کن دیگه
به زور خنده ام و جمع کردم و پاشدم .....صدای هایی اطراف ام آنالیز میکردم... صدای دلنشین دریا.... صدای پرنده ها... صدای غر غر های زیر لب ایپک... همشون قشنگ بودن ... با اینکه خیلی دوس داشتم رویایی که امروز دیدم واقعی بود ولی من به همین هم راضی ام...... یه نفس عمیق کشیدم تا این اکسیژن معتدل و راهیه ریه هام کنم ....نفس ام و بیرون دادم خم شدم که کت ام و از روی شن ها بردارم که دیدم اوههههههه هيجده تا تماس بی پاسخ پنج تاش از شوگا بود و سه تاش از نینا ... چی نینا ...من دارم چیکار میکنم... باز نگا کردم که دیدم پنج تاش ام از آجوماس .... آجوما ... آجوما چرا به من باید زنگ بزنه ... نکنه اتفاقی برای جنی افتاده ......زود شماره اجوما رو گرفتم .... با تمام نگرانی هام پشت صدا های بوق تلفن، منتظر آجوما بودم ...بعد چند تا بوق که واسه من چند سال درد آور طی شد گوشیش و برداشت ...
تهیونگ: الو ...آجوما ...اتفاقی افتاده ؟ ( نگران و هول شده)
آجوما : نه پسرم ... چیزی نیس نگران نباش ... جنی یکم نارحت بود و بیقراری میکرد...... همین
با کلمات آجوما خیالم راحت شد .... هوفففف ... با دست آزاد ام دستی به صورت ام کشیدم که متوجه ایپک شدم ..... نگران بود و پر از تعجب بود ... منتظر جوابی از من
آجوما : پسرم کجایی ؟ (آجوما متوجه صدای دریا میشه)
با صدای کهن و مهربون آجوما به خودم و اومدم گفتم
تهیونگ : اومده بودم ساحل قدم بزنم که اینجا خوابم برد .
به ایپک خیره بودم و ادامه دادم
تهیونگ : و اینکه اجوما از این به بعد یه مهمون کوچولو داریم(لبخند و با ذوق)...... قراره خونه ی بغل امارت و واسه این کوچولو حاضر کنی(لبخند )
به ایپک خیره بودم که دیدم گونه های سفیدش داشت سرخ میشد
**تو تمام این مکالمه ها زل زده به ایپک**
آجوما : چه مدلی مد نظرته پسرم ؟
تهیونگ : به جیمین میگم بیاد کمکت کنه و چند تا خدمت کار با خودش میاره طرح دکوراسیونِ ش و واسه جیمین توضیح میدم ... (لبخند)آجوما خدافظ بعدا صحبت میکنیم... مراقب جنی باش قبل رفتن به شرکت یه سر بهش میزنم ...
آجوما : باشه پسرم خدافظ
گوشی قط کردم و رفتم سمت ایپک....
۷.۲k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.