فیک (وقتی دزدیدنت و ...)
ویو ا/ت
رسیدیم به خونه ولی دیگه اعضا رفتن خونه ی خودشون
با ته و کوک
وارد خونه ای شدم که توش عzاب میکشیدم !
میخواستم برم طبقه ی بالا که ته صدام کرد
ته : وایسا ا/ت (داد)
ا/ت : چیههه (ترسیده)
کوک : بیا پیشمون یالا (پوزخند)
ا/ت رفت پیششون و نشست
ته : راستش ما ... عاشقت شدیم (پوزخند)
کوک : اره درسته (پوزخند)
ا/ت : چییی (جیغ و تعجبی)
ا/ت : من نمیخوام (ترسیده)
از ویو بنده
ا/ت از با گریه از پیششون رفت طبقه بالا
ویو ا/ت
رفتم بالا رو تخت نشستم و گریه کردم
ا/ت : اخه این همه ادم چرا باید دوتا مافیا عاشقم بشن (داد که ته و کوک بشنون)
ا/ت توی ذهنش : خدایی رفتارشون باهام خوبه خوش قیافه هم هستند مشکلش چیه؟
ا/ت گریش ایستاد و خوابش برد ...
ته و کوک هم رفتن توی اتاقای خودشون خوابیدن ...
ویو ا/ت
از خواب بیدار شدم و رفتم کار مربوطه رو انجام دادم .
رفتم بیرون که دیدم ته و کوک پایینن و دارن صبحونه میخورن رفتم پایین پیششون و نشستم بدون هیچ حرفی صبحونه ام رو خوردم اما نگاه های سنگینشون روم بود .
بلند شدم که برم ...
که ته دستم رو گرفت
ا/ت : چیه ؟ (تعجب)
ته : دو تاراه داری یا عاش//قمون بشی یا عاش//قمون بشی ..! (پوزخند)
کوک : دقیقا (پوزخند)
ا/ت : منم قبولتون میکنم (خوشحال)
ته : جدی ؟ (ذوق)
ا/ت : اره (ذوق)
کوک : پس بریم خرید (خنده و خوشحال)
ا/ت : اوکی (خوشحال)
ته : برو لباس بپوش بیا (جدی)
ادامه دارد ...
شرط نداره💀👐🏻
#فیک #فیکشن #تهکوک
رسیدیم به خونه ولی دیگه اعضا رفتن خونه ی خودشون
با ته و کوک
وارد خونه ای شدم که توش عzاب میکشیدم !
میخواستم برم طبقه ی بالا که ته صدام کرد
ته : وایسا ا/ت (داد)
ا/ت : چیههه (ترسیده)
کوک : بیا پیشمون یالا (پوزخند)
ا/ت رفت پیششون و نشست
ته : راستش ما ... عاشقت شدیم (پوزخند)
کوک : اره درسته (پوزخند)
ا/ت : چییی (جیغ و تعجبی)
ا/ت : من نمیخوام (ترسیده)
از ویو بنده
ا/ت از با گریه از پیششون رفت طبقه بالا
ویو ا/ت
رفتم بالا رو تخت نشستم و گریه کردم
ا/ت : اخه این همه ادم چرا باید دوتا مافیا عاشقم بشن (داد که ته و کوک بشنون)
ا/ت توی ذهنش : خدایی رفتارشون باهام خوبه خوش قیافه هم هستند مشکلش چیه؟
ا/ت گریش ایستاد و خوابش برد ...
ته و کوک هم رفتن توی اتاقای خودشون خوابیدن ...
ویو ا/ت
از خواب بیدار شدم و رفتم کار مربوطه رو انجام دادم .
رفتم بیرون که دیدم ته و کوک پایینن و دارن صبحونه میخورن رفتم پایین پیششون و نشستم بدون هیچ حرفی صبحونه ام رو خوردم اما نگاه های سنگینشون روم بود .
بلند شدم که برم ...
که ته دستم رو گرفت
ا/ت : چیه ؟ (تعجب)
ته : دو تاراه داری یا عاش//قمون بشی یا عاش//قمون بشی ..! (پوزخند)
کوک : دقیقا (پوزخند)
ا/ت : منم قبولتون میکنم (خوشحال)
ته : جدی ؟ (ذوق)
ا/ت : اره (ذوق)
کوک : پس بریم خرید (خنده و خوشحال)
ا/ت : اوکی (خوشحال)
ته : برو لباس بپوش بیا (جدی)
ادامه دارد ...
شرط نداره💀👐🏻
#فیک #فیکشن #تهکوک
۳.۷k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.