گس لایتر/پارت ۲۷۸
خسته... کلافه... بیقرار... دلگیر...
روبروی نایون نشسته بود... جونگ هون رو توی بغلش داشت ولی حواسش جای دیگه بود... نگاهش خیره به زمین بود و متوجه ناراحتی بچش نبود...
نایون: دو روزه خیلی بیقراری میکنه...
اون نشنید...
نایون: پسرم؟...
هشیار شد و به مادرش نگاه کرد...
-بله؟
نایون: حواست کجاس؟
-چی شده؟
نایون: گفتم جونگ هون دو روزه خیلی بیقراره... ظاهرا دلتنگ مادرشه...خب طبیعیه... مدتیه دیر به دیر همو میبینن
-میاد... به زودی!
سرشو خم کرد و محکم صورت جونگ هونو بوسید...
از دهن جونگ هون صدایی شبیه بغض قبل گریه ی بچگانه خارج شد...جونگکوک محکم تر از قبل بغلش کرد
نایون: جونگکوکا... این روزا چیکار میکنی که پسرتم کنار گذاشتی؟
-خستم اوما...انقد تحت فشارم نذارید!...حتی نمیتونی ذرهای از دلهرههایی که دارم رو تصور کنید!... یه ثانیه هم این سوال از ذهنم نمیره!... اون از من بارداره یا نه؟...
زیر چشمی نگاهش کرد... با اینکه میدونست این عصبیش میکنه اما به زبون آوردش...
نایون: داره خیانت ما رو تلافی میکنه!...
بخاطر بچه ی توی بغلش کنترل خودشو حفظ کرد...
با صدای دو رگه ی خش داری غرید...
-میدونم....به اندازه کافی عذاب میکشم!
از روی مبل بلند شد... دستی روی سر پسرش کشید... سمت پنجره بردش...
بار روی دلش سنگین بود... دیگه تاب نداشت...
-انتقامی که ازم میگیره زیادی سنگینه...خیلی ناگهانی بعد از تموم شدن رابطه ی منو بورام از قضیه باخبر شد... آزار دهندس اما نه اندازه ی حالی که این روزا دارم! میدونین چرا؟ چون لحظه به لحظه ی بودنش با کس دیگه رو به خوردم میده... تاب دیدنش با اون مردو ندارم!... جلوی دوربین... توی رسانه ها... توی خیابون... توی خونه... همه جا هستن!...حتی از دیدنشون نمیتونم فرار کنم!... وقتی به این فک میکنم که بچه ی تو شکمش ممکنه از من نباشه بند بند وجودم توی آتیش میسوزه... موقع طلاق هیجوقت فک نمیکردم به این روز بیفتم....
نایون از کلام آشفته و بغض آلود پسرش که هرگز به این حال و روز نیفتاده بود لبخند غمگینی زد...
نایون: هنوزم از دختری که بهش زخم زدیم انتظار خوب بودن داری؟ فک میکنم به قدری خوبی کرد که اینو براش وظیفه کردیم!...
چن ثانیه سکوت کرد...
که صدای زنگ گوشیش به صدا در اومد...
جونگ هون رو برگردوند و به مادرش داد تا بتونه گوشیشو جواب بده....
-الو؟
-سلام آقا...خانوم شین با یه خانوم دیگه دیده شد!
- ازش عکس بگیر و بفرست همین الان!
-حتما....
فلش بک:
از آزمایشگاه که بیرون اومد خوشحال به نظر میرسید... فقط ترس رو توی دل دکتر کاشته بود و حالا کافی بود صبر کنه تا دستش رو بشه...
به این طرف خیابون که رسید پیش ماشینی رفت که خودش هماهنگ کرده بود آزمایشگاه رو زیر نظر بگیره...
-همینجا باش و اون زنو زیر نظر بگیر
-چشم
-هرجا رفت... با هرکی دیدیش سریع به من خبر میدی!
-حتما...
بازگشت به زمان حال:
منتظر بود که عکس به دستش برسه... انتظار داشت که بایول رو ببینه...
اما چن دقیقه بعد...
غافلگیر شد!!!...
جی وو!!!
اون کسی بود که با خانوم شین دیده شد!...
مثل بقیه اتفاقات تلخ این دوره زندگیش بازم پای اون دختر وسط بود!"
با عصبانیت خونه رو ترک کرد....
توی راه... احتمالات زیادی به ذهنش میرسید... ولی دیگه نیازی به احتیاط کردن نبود... قطعا هرچی که بود زیر سر شین و جی وو بود... شک نداشت که اونا کاری کردن!
*****
روبروی نایون نشسته بود... جونگ هون رو توی بغلش داشت ولی حواسش جای دیگه بود... نگاهش خیره به زمین بود و متوجه ناراحتی بچش نبود...
نایون: دو روزه خیلی بیقراری میکنه...
اون نشنید...
نایون: پسرم؟...
هشیار شد و به مادرش نگاه کرد...
-بله؟
نایون: حواست کجاس؟
-چی شده؟
نایون: گفتم جونگ هون دو روزه خیلی بیقراره... ظاهرا دلتنگ مادرشه...خب طبیعیه... مدتیه دیر به دیر همو میبینن
-میاد... به زودی!
سرشو خم کرد و محکم صورت جونگ هونو بوسید...
از دهن جونگ هون صدایی شبیه بغض قبل گریه ی بچگانه خارج شد...جونگکوک محکم تر از قبل بغلش کرد
نایون: جونگکوکا... این روزا چیکار میکنی که پسرتم کنار گذاشتی؟
-خستم اوما...انقد تحت فشارم نذارید!...حتی نمیتونی ذرهای از دلهرههایی که دارم رو تصور کنید!... یه ثانیه هم این سوال از ذهنم نمیره!... اون از من بارداره یا نه؟...
زیر چشمی نگاهش کرد... با اینکه میدونست این عصبیش میکنه اما به زبون آوردش...
نایون: داره خیانت ما رو تلافی میکنه!...
بخاطر بچه ی توی بغلش کنترل خودشو حفظ کرد...
با صدای دو رگه ی خش داری غرید...
-میدونم....به اندازه کافی عذاب میکشم!
از روی مبل بلند شد... دستی روی سر پسرش کشید... سمت پنجره بردش...
بار روی دلش سنگین بود... دیگه تاب نداشت...
-انتقامی که ازم میگیره زیادی سنگینه...خیلی ناگهانی بعد از تموم شدن رابطه ی منو بورام از قضیه باخبر شد... آزار دهندس اما نه اندازه ی حالی که این روزا دارم! میدونین چرا؟ چون لحظه به لحظه ی بودنش با کس دیگه رو به خوردم میده... تاب دیدنش با اون مردو ندارم!... جلوی دوربین... توی رسانه ها... توی خیابون... توی خونه... همه جا هستن!...حتی از دیدنشون نمیتونم فرار کنم!... وقتی به این فک میکنم که بچه ی تو شکمش ممکنه از من نباشه بند بند وجودم توی آتیش میسوزه... موقع طلاق هیجوقت فک نمیکردم به این روز بیفتم....
نایون از کلام آشفته و بغض آلود پسرش که هرگز به این حال و روز نیفتاده بود لبخند غمگینی زد...
نایون: هنوزم از دختری که بهش زخم زدیم انتظار خوب بودن داری؟ فک میکنم به قدری خوبی کرد که اینو براش وظیفه کردیم!...
چن ثانیه سکوت کرد...
که صدای زنگ گوشیش به صدا در اومد...
جونگ هون رو برگردوند و به مادرش داد تا بتونه گوشیشو جواب بده....
-الو؟
-سلام آقا...خانوم شین با یه خانوم دیگه دیده شد!
- ازش عکس بگیر و بفرست همین الان!
-حتما....
فلش بک:
از آزمایشگاه که بیرون اومد خوشحال به نظر میرسید... فقط ترس رو توی دل دکتر کاشته بود و حالا کافی بود صبر کنه تا دستش رو بشه...
به این طرف خیابون که رسید پیش ماشینی رفت که خودش هماهنگ کرده بود آزمایشگاه رو زیر نظر بگیره...
-همینجا باش و اون زنو زیر نظر بگیر
-چشم
-هرجا رفت... با هرکی دیدیش سریع به من خبر میدی!
-حتما...
بازگشت به زمان حال:
منتظر بود که عکس به دستش برسه... انتظار داشت که بایول رو ببینه...
اما چن دقیقه بعد...
غافلگیر شد!!!...
جی وو!!!
اون کسی بود که با خانوم شین دیده شد!...
مثل بقیه اتفاقات تلخ این دوره زندگیش بازم پای اون دختر وسط بود!"
با عصبانیت خونه رو ترک کرد....
توی راه... احتمالات زیادی به ذهنش میرسید... ولی دیگه نیازی به احتیاط کردن نبود... قطعا هرچی که بود زیر سر شین و جی وو بود... شک نداشت که اونا کاری کردن!
*****
۲۰.۹k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.