رمان جدیددد🔥💥
رمان جدیددد🔥💥
رُزِ وَحشی🍷🍒
پارت¹¹
حوله رو دور خودم پیچیدم از حموم در اومدم لباس برداشتم خاستم بپوشم ک در اتاق باز شد لباسا از دستم پرت شدن اونور نگاه کردم دیدم ساشاست خمار بود انگار انگار مست کرده بود موهاش بهم ریخته بود گفت:کارت ب جایی کشیده ک درو میبندی روی من ،از ترس نمیدونستم چیکار کنم که اومد روی تخت پرتم کرد روم خیمه زده بوی الکل میداد گریه کردم گفتم:تروخدا ولم کن خاهش میکنم ،پوزخند زد دوتا دستمو با دوتا دستش بالا سرم قفل کرد من هی هق هق میزدم سرشو برد توی گودی گردنم گردنمو لیس زد به خودم لرزیدم با هق هق گفتم:تو...تو الان..حال خودت...نیس..تی...ولم ...کن ،همونجور ک نفسای ب گردنم میخورد لبشو نزدیک گوشم برد پچ زد:من هوشیارم کامل مست نشدم ،هق هق زدم دوباره ادامه داد البته داد زدگفت:ب چه حقی با اون پسره حرف زدی ازش جزوه گرفتی هاننننن ،هی اشکام میریخت گفتم:بب.....خشید ،خندید گفت:همین ببخشید ببین میبخشم یا نه،لبشو میخاست بذاره رو لبم مقاومت کردم ولی سرمو نگه داشت ب زور لبشو رو لبم گذاشت محکم مک میزد گاز میگرفت مثل وحشیا خودشو جدا کرد داد زدم:بهم دست نزن(هق،هق) ،نگاهم کرد دوباره ب کارش ادامه داد سرشو برد تو گودی گردنم لیس زد مجبور بودم بس محکم از گردنش گاز گرفتم ول نمیکردم گفت:آخ وحشی ولم کن ،همونجور محکم گاز گرفتم ک ب زور جام کرد ایندفه محکم تر از قبل لبمو خورد گاز میگرفت مک میزد مطمعن شدم ک بعدا کبود میشه ولم کرد یهو یکی داد زد از حیاط ساشا ک اهمیت نداد سعی کردم دستامو از تو قفل دستاش در بیارم نفس کم آورده بودم اونم لبامو ول نمیکرد ک یکی دوباره داد زد ساشا سرشو بلند کرد گفت:عه لعنت ب شما ک نمیزارین کارمو کنم ،از روم پاشد رفت حیاط پاشدم با دستای لرزون لباس پوشیدم رو تخت دونفره به خودم جمع شدم یه گوشه تخت نشستم گریه کردم پتو رو هم انداختم دورم هی گریه میکردم هق هق میکردم ترسیده بودم......
از زبان. ساشا:
داشتم ار لباش لذت میبردم لبای صورتی با طمعی ک داره واقعن عالیه مثل وحشیا ب جون لباش افتاده بودم مک میزدم گردنم بخاطر گازی ک گرفته بود میسوخت ولی ب جاش جوری لباشو خوردم ک قطعا بعدا کبود میشه داشتم لذت و آرامش کامل رو میگرفتم. دوباره از حیاط داد زدن ساشا فکر کنم اراده از روش پاشدم گفتم:لعنت ب شما ک نمیزارین کارمو کنم تو موهام یه دستی کشیدم رفتم حیاط دیدم اراده گفتم:چی میگی باز چیشده ،گفت:مهدیس ول کن نیست ..........
رُزِ وَحشی🍷🍒
پارت¹¹
حوله رو دور خودم پیچیدم از حموم در اومدم لباس برداشتم خاستم بپوشم ک در اتاق باز شد لباسا از دستم پرت شدن اونور نگاه کردم دیدم ساشاست خمار بود انگار انگار مست کرده بود موهاش بهم ریخته بود گفت:کارت ب جایی کشیده ک درو میبندی روی من ،از ترس نمیدونستم چیکار کنم که اومد روی تخت پرتم کرد روم خیمه زده بوی الکل میداد گریه کردم گفتم:تروخدا ولم کن خاهش میکنم ،پوزخند زد دوتا دستمو با دوتا دستش بالا سرم قفل کرد من هی هق هق میزدم سرشو برد توی گودی گردنم گردنمو لیس زد به خودم لرزیدم با هق هق گفتم:تو...تو الان..حال خودت...نیس..تی...ولم ...کن ،همونجور ک نفسای ب گردنم میخورد لبشو نزدیک گوشم برد پچ زد:من هوشیارم کامل مست نشدم ،هق هق زدم دوباره ادامه داد البته داد زدگفت:ب چه حقی با اون پسره حرف زدی ازش جزوه گرفتی هاننننن ،هی اشکام میریخت گفتم:بب.....خشید ،خندید گفت:همین ببخشید ببین میبخشم یا نه،لبشو میخاست بذاره رو لبم مقاومت کردم ولی سرمو نگه داشت ب زور لبشو رو لبم گذاشت محکم مک میزد گاز میگرفت مثل وحشیا خودشو جدا کرد داد زدم:بهم دست نزن(هق،هق) ،نگاهم کرد دوباره ب کارش ادامه داد سرشو برد تو گودی گردنم لیس زد مجبور بودم بس محکم از گردنش گاز گرفتم ول نمیکردم گفت:آخ وحشی ولم کن ،همونجور محکم گاز گرفتم ک ب زور جام کرد ایندفه محکم تر از قبل لبمو خورد گاز میگرفت مک میزد مطمعن شدم ک بعدا کبود میشه ولم کرد یهو یکی داد زد از حیاط ساشا ک اهمیت نداد سعی کردم دستامو از تو قفل دستاش در بیارم نفس کم آورده بودم اونم لبامو ول نمیکرد ک یکی دوباره داد زد ساشا سرشو بلند کرد گفت:عه لعنت ب شما ک نمیزارین کارمو کنم ،از روم پاشد رفت حیاط پاشدم با دستای لرزون لباس پوشیدم رو تخت دونفره به خودم جمع شدم یه گوشه تخت نشستم گریه کردم پتو رو هم انداختم دورم هی گریه میکردم هق هق میکردم ترسیده بودم......
از زبان. ساشا:
داشتم ار لباش لذت میبردم لبای صورتی با طمعی ک داره واقعن عالیه مثل وحشیا ب جون لباش افتاده بودم مک میزدم گردنم بخاطر گازی ک گرفته بود میسوخت ولی ب جاش جوری لباشو خوردم ک قطعا بعدا کبود میشه داشتم لذت و آرامش کامل رو میگرفتم. دوباره از حیاط داد زدن ساشا فکر کنم اراده از روش پاشدم گفتم:لعنت ب شما ک نمیزارین کارمو کنم تو موهام یه دستی کشیدم رفتم حیاط دیدم اراده گفتم:چی میگی باز چیشده ،گفت:مهدیس ول کن نیست ..........
۷.۳k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.