دوست پسر فیک من:)《P18》
ویو ثورآ:
با دردی تو کمرم چشامو باز کردم همه جا تاریک بود از رو مبل پاشدم به ساعت نگاه کردم دو شب بود سرم فجیحن درد میکرد هودیم رو درآوردم و رفتم آشپزخونه اصلا حال هیچی رو نداشتم پس زود یه قرص مسکن خوردم و رفتم با همون لباس هام رو تخت دراز کشیدم چشامو بستم و خوابیدم
....
با برخورد نور خورشید چشمام رو باز کردم ساعت ۶ صبح بود امروز دیگه برمیگردم به ثورای قبلی و دیگه فلیکس رو فراموش میکنم میدونم خیلی سخته ولی دیگه واقعا نمیتونم تحمل کنم رفتم یه دوش چند مینی گرفتم موهامو سشوار و یه حالتی خاصی با اتو بهش دادم رفتم فرمو پوشیدم و یه کت سفید با ترکیب آبی پوشیدم یه آرایشی خیلی ملایم بر صورتم انجام دادم کیفمو برداشتم و رفتم سمت مدرسه!
ویو فلیکس
ساعت ۷ چشامو باز کردم پاشدم رفتم صبحونه خوردم اصلا حال هیچی رو نداشتم ولی بازم میرم مدرسه که ببینمش:)!
فرم مدرسه رو پوشیدم یه کت سفید با ترکیب آبی پوشیم(جحررر ست)و رفتم سمت مدرسه
ویو ادمین
ثورا رسید مدرسه رفت کلاس و دخترارو جمع کرد رفتن حیاط
☆از این به بعد برمیگردم به ثورآی خشن اون میهو عوضی رو برام پیدا کنید و بیرید پام زوددد
دو تا عضو گروه:چشم(و رفتن)
بورآ:ثورا..
☆اگه میخوای نصیحت کنی بهتره ببندی!
بورآ:نه هر کاری دوست داری انجام بده
همینجوری داشتم به اطرف نگاه میکردم که چشمم افتاد سمت در ورودی که فلیکس وارد شد قلبم رفت رو هزار و دوباره بغضم گرفت که اونم چشمش افتاد به من زود چشامو گرفتم که میهو رو انداختن زیر پام پاشدم
رفتم جلو
☆به به خانوم میهو
مهیو:چه مرگته روانی
با صدای بلند خندیدم
که چشمم افتاد به فلیکس که داشت نزدیک ما میشد دوباره بهش اهمیت ندادم میخواستم بزنمش که
♡ثورآ بس کن
☆به تو هیچ ربطی نداره!
فلیکس امد جلو:همتون اگه نمیخواید اخراج شید همین الان برین
دخترا یواش یواش همشون رفتن به جز بورا
☆چه مرگته ها چی میخوای ازم
♡میخوای اخراجت کنن ها؟(داد)
☆به تو هیچ ربطی نداره
خواستم برم که دستمو گرف
♡نرو..
دستمو از دستش کشیدم بیرون و بدون اینکه چیزی بگم رفتم
♡یعنی اینقد ازم بدت میاد ثورا(بغض)
بورا:نه اون عاشقته!
فلیکس زود برگشت سمت صدا
بورآ:میخوای ثابت کنم وقتی زنگ خورد برو پشت بوم قایم شو میایم اونجا چیزای میشنوی که میخوای بشنوی!
بعد بورآ رفت ولی فلیکس هنوز تو شوک بود ولی تصمیم گرفت بره رفت نشست که زنگ کوفتی زده شد زود رفت پشت بوم جای قایم شد که بورا و ثورا امدن
ویو ثورا
خداروشکر زنگ کوفتی زده شد به اسرار بورا رفتیم پشت بوم بدجوری بغض کرده بودم...
بورآ:ثورا...
چون دیگه نمیتونستم تو دلم نگه دارم با بغض گفتم:اره خیلی دوسش دارم اونقد که دوست دارم کاره بدی کنم که از این مدرسه اخراجم کنن من عاشقش شدم هیققق
بورآ:ببخشید مجبور بودم
☆برا چی هیق؟
♡برای من...!
(و اما خوشی های در انتظار🤣💔)
با دردی تو کمرم چشامو باز کردم همه جا تاریک بود از رو مبل پاشدم به ساعت نگاه کردم دو شب بود سرم فجیحن درد میکرد هودیم رو درآوردم و رفتم آشپزخونه اصلا حال هیچی رو نداشتم پس زود یه قرص مسکن خوردم و رفتم با همون لباس هام رو تخت دراز کشیدم چشامو بستم و خوابیدم
....
با برخورد نور خورشید چشمام رو باز کردم ساعت ۶ صبح بود امروز دیگه برمیگردم به ثورای قبلی و دیگه فلیکس رو فراموش میکنم میدونم خیلی سخته ولی دیگه واقعا نمیتونم تحمل کنم رفتم یه دوش چند مینی گرفتم موهامو سشوار و یه حالتی خاصی با اتو بهش دادم رفتم فرمو پوشیدم و یه کت سفید با ترکیب آبی پوشیدم یه آرایشی خیلی ملایم بر صورتم انجام دادم کیفمو برداشتم و رفتم سمت مدرسه!
ویو فلیکس
ساعت ۷ چشامو باز کردم پاشدم رفتم صبحونه خوردم اصلا حال هیچی رو نداشتم ولی بازم میرم مدرسه که ببینمش:)!
فرم مدرسه رو پوشیدم یه کت سفید با ترکیب آبی پوشیم(جحررر ست)و رفتم سمت مدرسه
ویو ادمین
ثورا رسید مدرسه رفت کلاس و دخترارو جمع کرد رفتن حیاط
☆از این به بعد برمیگردم به ثورآی خشن اون میهو عوضی رو برام پیدا کنید و بیرید پام زوددد
دو تا عضو گروه:چشم(و رفتن)
بورآ:ثورا..
☆اگه میخوای نصیحت کنی بهتره ببندی!
بورآ:نه هر کاری دوست داری انجام بده
همینجوری داشتم به اطرف نگاه میکردم که چشمم افتاد سمت در ورودی که فلیکس وارد شد قلبم رفت رو هزار و دوباره بغضم گرفت که اونم چشمش افتاد به من زود چشامو گرفتم که میهو رو انداختن زیر پام پاشدم
رفتم جلو
☆به به خانوم میهو
مهیو:چه مرگته روانی
با صدای بلند خندیدم
که چشمم افتاد به فلیکس که داشت نزدیک ما میشد دوباره بهش اهمیت ندادم میخواستم بزنمش که
♡ثورآ بس کن
☆به تو هیچ ربطی نداره!
فلیکس امد جلو:همتون اگه نمیخواید اخراج شید همین الان برین
دخترا یواش یواش همشون رفتن به جز بورا
☆چه مرگته ها چی میخوای ازم
♡میخوای اخراجت کنن ها؟(داد)
☆به تو هیچ ربطی نداره
خواستم برم که دستمو گرف
♡نرو..
دستمو از دستش کشیدم بیرون و بدون اینکه چیزی بگم رفتم
♡یعنی اینقد ازم بدت میاد ثورا(بغض)
بورا:نه اون عاشقته!
فلیکس زود برگشت سمت صدا
بورآ:میخوای ثابت کنم وقتی زنگ خورد برو پشت بوم قایم شو میایم اونجا چیزای میشنوی که میخوای بشنوی!
بعد بورآ رفت ولی فلیکس هنوز تو شوک بود ولی تصمیم گرفت بره رفت نشست که زنگ کوفتی زده شد زود رفت پشت بوم جای قایم شد که بورا و ثورا امدن
ویو ثورا
خداروشکر زنگ کوفتی زده شد به اسرار بورا رفتیم پشت بوم بدجوری بغض کرده بودم...
بورآ:ثورا...
چون دیگه نمیتونستم تو دلم نگه دارم با بغض گفتم:اره خیلی دوسش دارم اونقد که دوست دارم کاره بدی کنم که از این مدرسه اخراجم کنن من عاشقش شدم هیققق
بورآ:ببخشید مجبور بودم
☆برا چی هیق؟
♡برای من...!
(و اما خوشی های در انتظار🤣💔)
۷.۵k
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.