پارت 8
تهیونگ:ام... ببخشید حواسم نبود...خیلی خوب بریم
رفتم سوئیچ ماشین رو برداشتم و باهم رفتیم پایین
ماشین رو آوردم بیرون و در ماشین رو برای آت باز کردم
آت: من میرم پشت میشینم
تهیونگ:چرا...بیا بشین جلو
آت:آخه...
تهیونگ:مگه چیه ...بیا دیگه
یکم مکث کرد ولی اومد جلو نشست فکر کنم دختر خجالتی باشه
در ماشین رو بستم و رفتم سوار شدم استارت رو زدم و به طرف پاساژ حرکت کردم...
چند دقیقه ای میشد تو راه بودیم...
آت: پاساژ مگه کجاستتت کی میرسیم
تهیونگ:صبور باش الان میرسیم دیگه...
بفرمایید اینم پاساژ ...رسیدیم
اومدم پایین و در رو برای آت باز کردم
آت:چرا اینطوری میکنی خودم درو باز میکنم دیگه
تهیونگ: *یکم میخنده* بفرما پایین
آت:اومدم پایین و تهیونگ در رو بست ماشین رو برد توی پارکینگ پارک کنه اون پارکینگ مخصوص کسایی بود که پولدار هستن و کسایی که میشناسنشون و همینطور کسایی که از اینجا زیاد خرید میکنن
تهیونگ اومد و دستمو گرفت و منو برد به پاساژ بزرگی که اونجا بود رفتیم طبقه لباس های زنونه ،واقعا قشنگ بودنننن خیلییی قشنگگگ خیلی ذوق کرده بودم که اومدم تو این فروشگاهی که هر کسی نمیتونست ازش خرید کنه
ات:واییی...چه بزرگه تهیونگ...تو همیشه از اینجا خرید میکنی ؟
تهیونگ:آره ولی این فروشگاهی که توشیم قیمت هاش پیش چندتا از فروشگاه ها خیلی کوچیکه ...حالا چرا انقدر ذوق کردی
آت:جان....ینی بزرگتر از این فروشگاه هم هست؟!
تهیونگ:بله حالا فردا میبرمت هرچی خواستی از اون فروشگاه ها خرید کن
آت: خودتو توی زحمت ننداز همین جا برام کافیه تا همینجاشم با زور اومدم
سرمو چرخوندم به یه طرف
یه لباس عروس خیلی قشنگ توجهم رو با اون طرحش جلب کرد
آت:تهیونگ..اونجا رو نگاه کن اون لباس چقدر قشنگه
رفتم سمت لباس نگاهش کردم و بهش دست زدم ،از روی طرحش فهمیدم قیمتش بالاست
تهیونگ دید که از لباسه خوشم اومده
اومد سمتم...
˃᷄ پارت بعد امار 45 ؛)))
رفتم سوئیچ ماشین رو برداشتم و باهم رفتیم پایین
ماشین رو آوردم بیرون و در ماشین رو برای آت باز کردم
آت: من میرم پشت میشینم
تهیونگ:چرا...بیا بشین جلو
آت:آخه...
تهیونگ:مگه چیه ...بیا دیگه
یکم مکث کرد ولی اومد جلو نشست فکر کنم دختر خجالتی باشه
در ماشین رو بستم و رفتم سوار شدم استارت رو زدم و به طرف پاساژ حرکت کردم...
چند دقیقه ای میشد تو راه بودیم...
آت: پاساژ مگه کجاستتت کی میرسیم
تهیونگ:صبور باش الان میرسیم دیگه...
بفرمایید اینم پاساژ ...رسیدیم
اومدم پایین و در رو برای آت باز کردم
آت:چرا اینطوری میکنی خودم درو باز میکنم دیگه
تهیونگ: *یکم میخنده* بفرما پایین
آت:اومدم پایین و تهیونگ در رو بست ماشین رو برد توی پارکینگ پارک کنه اون پارکینگ مخصوص کسایی بود که پولدار هستن و کسایی که میشناسنشون و همینطور کسایی که از اینجا زیاد خرید میکنن
تهیونگ اومد و دستمو گرفت و منو برد به پاساژ بزرگی که اونجا بود رفتیم طبقه لباس های زنونه ،واقعا قشنگ بودنننن خیلییی قشنگگگ خیلی ذوق کرده بودم که اومدم تو این فروشگاهی که هر کسی نمیتونست ازش خرید کنه
ات:واییی...چه بزرگه تهیونگ...تو همیشه از اینجا خرید میکنی ؟
تهیونگ:آره ولی این فروشگاهی که توشیم قیمت هاش پیش چندتا از فروشگاه ها خیلی کوچیکه ...حالا چرا انقدر ذوق کردی
آت:جان....ینی بزرگتر از این فروشگاه هم هست؟!
تهیونگ:بله حالا فردا میبرمت هرچی خواستی از اون فروشگاه ها خرید کن
آت: خودتو توی زحمت ننداز همین جا برام کافیه تا همینجاشم با زور اومدم
سرمو چرخوندم به یه طرف
یه لباس عروس خیلی قشنگ توجهم رو با اون طرحش جلب کرد
آت:تهیونگ..اونجا رو نگاه کن اون لباس چقدر قشنگه
رفتم سمت لباس نگاهش کردم و بهش دست زدم ،از روی طرحش فهمیدم قیمتش بالاست
تهیونگ دید که از لباسه خوشم اومده
اومد سمتم...
˃᷄ پارت بعد امار 45 ؛)))
۷.۰k
۰۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.