فیک جانگ کوک(نفرت نمی گذارد عاشق باشم پارت۲۵*
از زبان سوهو:وقتی بیدار شدم دیدم تو بیمارستانم همون اتاقی که اون روز بچم رو از دست دادم.سرم درد می کرد.
از زبان کوک:
خیلی نگران سوهو بودم .دکتر اومد پیشم گفت:
دکتر:اقای جئون؟
کوک:بله بله خودم هستم.سوتو چیزیش شده؟
دکتر:این دفته. مثل دفعه ی قبل خبر بد ندارم خبر خوب دارم.همسر شما یک هفتس مه حاملس
کوک:وا....واقعا
خودم نتونستم نگهدارم پریدم رفتم تو اتاق به سوهو گفتم
کوک:(با گریه یه خوشحالی)سوهو من بابا شدم
سوهو:چی
کوک:تو مامانی العان.
سوهو:عشقم ما تونستیم.
از زبان سوهو:
یهو دیدم جیمین و جینا ی نکبت دارن میان تو
کوک یهو پرید بقل جیمینا پاهاش رو دورش حلقه کرد و داد زد
کوک:تو داری دایی میشی
جیمین:چی
کوک:داری دایی میشی خره دایی.
جیمینم پرید بالا و پایینننن
جیمین:سوهو راست می گه؟
سوهو:نمی دونم
یه ذره با بچه ها که حرف زدیم همه رفتن بیرون به حز جینا.
کوک:تنهاتون می زاریم.
جینا اومد جلو نشست رو صندلی کنار تخت.دستم رو گرفت دستم رو سریع با خشم کشیدم و پشتمو کردم بهش.
جینا:سوهو ببخشید من حالم بد بود اونروز العان۷ماه گذشته.من داداشم داشت می مورد.
سوهو:چون برادرت داشت می مرد باید به من هر چیزی می گفتی.العان فهمیدم تو پای هیچکدوم از کارای من نمی خوای بمونی.
یهو اومد حلو و بغلم کرد.
پارت بعد غم انگیزه دستمال دم دستتون باشه
از زبان کوک:
خیلی نگران سوهو بودم .دکتر اومد پیشم گفت:
دکتر:اقای جئون؟
کوک:بله بله خودم هستم.سوتو چیزیش شده؟
دکتر:این دفته. مثل دفعه ی قبل خبر بد ندارم خبر خوب دارم.همسر شما یک هفتس مه حاملس
کوک:وا....واقعا
خودم نتونستم نگهدارم پریدم رفتم تو اتاق به سوهو گفتم
کوک:(با گریه یه خوشحالی)سوهو من بابا شدم
سوهو:چی
کوک:تو مامانی العان.
سوهو:عشقم ما تونستیم.
از زبان سوهو:
یهو دیدم جیمین و جینا ی نکبت دارن میان تو
کوک یهو پرید بقل جیمینا پاهاش رو دورش حلقه کرد و داد زد
کوک:تو داری دایی میشی
جیمین:چی
کوک:داری دایی میشی خره دایی.
جیمینم پرید بالا و پایینننن
جیمین:سوهو راست می گه؟
سوهو:نمی دونم
یه ذره با بچه ها که حرف زدیم همه رفتن بیرون به حز جینا.
کوک:تنهاتون می زاریم.
جینا اومد جلو نشست رو صندلی کنار تخت.دستم رو گرفت دستم رو سریع با خشم کشیدم و پشتمو کردم بهش.
جینا:سوهو ببخشید من حالم بد بود اونروز العان۷ماه گذشته.من داداشم داشت می مورد.
سوهو:چون برادرت داشت می مرد باید به من هر چیزی می گفتی.العان فهمیدم تو پای هیچکدوم از کارای من نمی خوای بمونی.
یهو اومد حلو و بغلم کرد.
پارت بعد غم انگیزه دستمال دم دستتون باشه
۴۵.۰k
۱۹ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.