رویای من ... پارت 2
رویای من ... پارت 2
چ.و: میتونی بری پیش اقای جئون بشینی
ی احترامی کردم گ رفتم نشستم ....
این سوک: سلام خوشبختم من این سوک عم
دستمو دادم جلو تا دست بدیم اما... اون با نفرت منو نگاه میکرد . دست دادن منو رد کرد
برام سوال بود... اون تنها میشینه؟یا همیشه تنها میشینه؟ یا اصلا چرا؟
دوست دارم بیشتر بشناسمش
همینطور تو فکر بودم که که اقای چانگ سو صدام کرد
فکر کردم میخواد حضور و غیاب کنه
از نیمکت پاشدم و گفتم حاضر
ب...بچه ها همینطور داشتن بهم میخندیدن خیلی با حالت تعجب اور نگاشون کردم...
این سوک: نمیفهمم مگه نباید بگم حاضر ؟ اینجا قانون دیگه ای دارید ؟
اقای چانگ سو : زنگ ریاضیه کجایی؟ بیا پای تخته ... ( با خنده )
( پرش زمانی به 1 ساعت بعد )
همینجور داشتم ب درس گوش میکردم که ی صدای زنگ خیلی بلند ب گوشم رسید دوتا دستامو گذاشتم رو گوشام خیلی بلند بود صداش
جونگ کوک : این دختر واقعا هیچی بلد نیست؟ این کجا درس خونده ؟
دوتا دستاش رو از گوشش برداشتم . وای چه دستای ظریفی!
جونگ کوک : جای نگرانی نیست زنگ خورده
این سوک: چه زنگی؟خونه؟
جونگ کوک: تو واقعا هیچی نمیدونی؟ یا خودت رو میزنی ب اون راه ؟
دستام همینطور تو دست جونگکوک بود
ب دستام نگاه کردم که یهو جونگ کوک دستشو از تو دستم کشید
جونگ کوک : خب دیگه من میرم
همینطور داشتم وسایلمو جمع میکردم که...
کپی ممنوع❌
چ.و: میتونی بری پیش اقای جئون بشینی
ی احترامی کردم گ رفتم نشستم ....
این سوک: سلام خوشبختم من این سوک عم
دستمو دادم جلو تا دست بدیم اما... اون با نفرت منو نگاه میکرد . دست دادن منو رد کرد
برام سوال بود... اون تنها میشینه؟یا همیشه تنها میشینه؟ یا اصلا چرا؟
دوست دارم بیشتر بشناسمش
همینطور تو فکر بودم که که اقای چانگ سو صدام کرد
فکر کردم میخواد حضور و غیاب کنه
از نیمکت پاشدم و گفتم حاضر
ب...بچه ها همینطور داشتن بهم میخندیدن خیلی با حالت تعجب اور نگاشون کردم...
این سوک: نمیفهمم مگه نباید بگم حاضر ؟ اینجا قانون دیگه ای دارید ؟
اقای چانگ سو : زنگ ریاضیه کجایی؟ بیا پای تخته ... ( با خنده )
( پرش زمانی به 1 ساعت بعد )
همینجور داشتم ب درس گوش میکردم که ی صدای زنگ خیلی بلند ب گوشم رسید دوتا دستامو گذاشتم رو گوشام خیلی بلند بود صداش
جونگ کوک : این دختر واقعا هیچی بلد نیست؟ این کجا درس خونده ؟
دوتا دستاش رو از گوشش برداشتم . وای چه دستای ظریفی!
جونگ کوک : جای نگرانی نیست زنگ خورده
این سوک: چه زنگی؟خونه؟
جونگ کوک: تو واقعا هیچی نمیدونی؟ یا خودت رو میزنی ب اون راه ؟
دستام همینطور تو دست جونگکوک بود
ب دستام نگاه کردم که یهو جونگ کوک دستشو از تو دستم کشید
جونگ کوک : خب دیگه من میرم
همینطور داشتم وسایلمو جمع میکردم که...
کپی ممنوع❌
۷.۸k
۰۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.