باران خونp9
ویو ا/ت
پدرم رو بردم طبقه بالا تا دفترم رو به نشون بدم وقتی رسیدیم به پدرم گفتم
ا/ت:بابا اگه یه لحضه همین پشت وایستی ناراحت نمیشی؟
دوئین: نه برو من همینجا میمونم
ا/ت: ممنونم بابای خوشگلم
بوسه ای به گونش زدم و در اتاق رو باز کردم که چانگ ووک رو روی صندلی مدیریت دیدم داشت میچرخید و لذت میبرد که منو دید و از جاش پرید
چانگ ووک:ببخشید
ا/ت : انگار تو بیشتر از من برای این دفتر ذوق داری
چانگ ووک:{خنده}
ا/ت: بابا بیا داخل
با اومدن پدرم چشمای چانگ ووک چهار تا شد بعد از یه تعضیم کوتاه رو به من گفت
چانگ ووک:چرا بابات از خودت جوون تره؟
دوئین:من حتی قدرت شنیداریمم از ا/ت بیشتره!
ا/ت: راستی تو که اینقدر اون صندلی رو دوست داری برو بشین دیگه
چانگ ووک:واقعا؟!!!!!!
ا/ت: اره از این به بعد هروقت من نبودم این اتاق مال خودت
چانگ ووک : ممنون شیر کاکائو من ولی میشه باباتم بابای من باشه؟
چانگ ووکی که برام مزه میریخت و پدری که داشت با دقت اتاق رو نگاه میکرد دوست داشتم کفشم رو بردارم و بیو فتم به جونش ولی اون خیلی زود فرار کرد و رو صندلی مدیر نشست منم رفتم سمت پدرم که ابرو بالا انداحت و گفت
دوئین: این اقا کی بود؟
ا/ت: چانگ ووک منشی منه ولی عین موش باید مراقبش باشی که پنیر اشتباهی بر نداره
دوئین: بو ویسکی میاد!
ا/ت: بابا ویسکی که بو نداره
دوئین: چرا....بوی تلخ گندم رو حس میکنم
ا/ت: یه کشو اونجا هست که ویسکی و مشروب و از اینجور چیزا داره
دوئین: اونا خط قرمزه منن ها نبینم بخوری ا/ت برای سلامتیت اصلا خوب نیست
ا/ت: باشه بابا به اقای کیم میگم
دوئین : نه خودم میگم بیا بریم
کنترل کردن بابام کار اسونی نبود کم. کشوند سمت اسانسور و به زور منو برد جای نامجون تا درباره نوشیدنی ها بهش بگه که دیدم دقیقا روبه روی نامجون وایستادم دقیقا جلو در خروجی شرکت
نامجون:دفتر ا/ت خوب بود ؟
دوئین:نه
نامجون: مشکلی داشت؟
دوئین: تمامی نوشیدنی های توی اتاقش خط قرمز من هست به خدمه بگید بجاشون اب بزاره سالم تر هم هست
منی که از خجالت سرخ شده بودم و نامجونی که با خنده بهم خیره شده بود
نامجون : چشم میگم به جاشون اب قرار بدن
دوئین: خیلی ممنون
از شرکت رفتیم بیرون و بابام منو سوار ماشینش کرد توی خیابون یه دور زدیم رفتیم نهار خوردیم که بابا گفت
دوئین : برای سه روز دیگه بلیط دارم
ا/ت: بر میگردی امریکا؟
دوئین:اره دخترم
ا/ت: باز میای دیگه؟
دوئین: البته
ا/ت : روزی که از مامان جدا شدی احساس کردم دیگه دوستمون نداری برای همین مارو کره ول کردی و رفتی امریکا ولی حالا که مامان مرد میبینم حتی منو از مامانم بیشتر دوست داری
دوئین: معلومه که دوست دارم هم تورو هم سهون رو شما بچه های منید مگه میشه ازتون متنفر باشم درضمن گذشته رو فراموش کن مامان رو سختیا رو همه رو
ا/ت : باشه بابا ممنونم حالم خیلی بهتر شد
دوئین: بابا همیشه کنارته جوجه اردک من
پرش سه روز بعد
پدرم رو بردم طبقه بالا تا دفترم رو به نشون بدم وقتی رسیدیم به پدرم گفتم
ا/ت:بابا اگه یه لحضه همین پشت وایستی ناراحت نمیشی؟
دوئین: نه برو من همینجا میمونم
ا/ت: ممنونم بابای خوشگلم
بوسه ای به گونش زدم و در اتاق رو باز کردم که چانگ ووک رو روی صندلی مدیریت دیدم داشت میچرخید و لذت میبرد که منو دید و از جاش پرید
چانگ ووک:ببخشید
ا/ت : انگار تو بیشتر از من برای این دفتر ذوق داری
چانگ ووک:{خنده}
ا/ت: بابا بیا داخل
با اومدن پدرم چشمای چانگ ووک چهار تا شد بعد از یه تعضیم کوتاه رو به من گفت
چانگ ووک:چرا بابات از خودت جوون تره؟
دوئین:من حتی قدرت شنیداریمم از ا/ت بیشتره!
ا/ت: راستی تو که اینقدر اون صندلی رو دوست داری برو بشین دیگه
چانگ ووک:واقعا؟!!!!!!
ا/ت: اره از این به بعد هروقت من نبودم این اتاق مال خودت
چانگ ووک : ممنون شیر کاکائو من ولی میشه باباتم بابای من باشه؟
چانگ ووکی که برام مزه میریخت و پدری که داشت با دقت اتاق رو نگاه میکرد دوست داشتم کفشم رو بردارم و بیو فتم به جونش ولی اون خیلی زود فرار کرد و رو صندلی مدیر نشست منم رفتم سمت پدرم که ابرو بالا انداحت و گفت
دوئین: این اقا کی بود؟
ا/ت: چانگ ووک منشی منه ولی عین موش باید مراقبش باشی که پنیر اشتباهی بر نداره
دوئین: بو ویسکی میاد!
ا/ت: بابا ویسکی که بو نداره
دوئین: چرا....بوی تلخ گندم رو حس میکنم
ا/ت: یه کشو اونجا هست که ویسکی و مشروب و از اینجور چیزا داره
دوئین: اونا خط قرمزه منن ها نبینم بخوری ا/ت برای سلامتیت اصلا خوب نیست
ا/ت: باشه بابا به اقای کیم میگم
دوئین : نه خودم میگم بیا بریم
کنترل کردن بابام کار اسونی نبود کم. کشوند سمت اسانسور و به زور منو برد جای نامجون تا درباره نوشیدنی ها بهش بگه که دیدم دقیقا روبه روی نامجون وایستادم دقیقا جلو در خروجی شرکت
نامجون:دفتر ا/ت خوب بود ؟
دوئین:نه
نامجون: مشکلی داشت؟
دوئین: تمامی نوشیدنی های توی اتاقش خط قرمز من هست به خدمه بگید بجاشون اب بزاره سالم تر هم هست
منی که از خجالت سرخ شده بودم و نامجونی که با خنده بهم خیره شده بود
نامجون : چشم میگم به جاشون اب قرار بدن
دوئین: خیلی ممنون
از شرکت رفتیم بیرون و بابام منو سوار ماشینش کرد توی خیابون یه دور زدیم رفتیم نهار خوردیم که بابا گفت
دوئین : برای سه روز دیگه بلیط دارم
ا/ت: بر میگردی امریکا؟
دوئین:اره دخترم
ا/ت: باز میای دیگه؟
دوئین: البته
ا/ت : روزی که از مامان جدا شدی احساس کردم دیگه دوستمون نداری برای همین مارو کره ول کردی و رفتی امریکا ولی حالا که مامان مرد میبینم حتی منو از مامانم بیشتر دوست داری
دوئین: معلومه که دوست دارم هم تورو هم سهون رو شما بچه های منید مگه میشه ازتون متنفر باشم درضمن گذشته رو فراموش کن مامان رو سختیا رو همه رو
ا/ت : باشه بابا ممنونم حالم خیلی بهتر شد
دوئین: بابا همیشه کنارته جوجه اردک من
پرش سه روز بعد
۳.۲k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.