عشق و نفرت p2
که مادرم روبه من گفت
م/ت: ما قراره یه مدت بریم مسافرت خارج از کشور
ا/ت: واقعا؟ خب چرا به من میگی؟(چون میدونستم منو نمیبرن برام مهم نبود)
م/ت: تو این مدتی که ما نیستیم تو خونه میمونی
ا/ت: باشه
جونگ سوک: مامان چرا ا/ت نمیاد؟
م/ت: پدر تون گفته خودمون سه تا بریم
جونگ سوک: اما اخه...
م/ت: اما اگر نداریم
ا/ت: داداش خودتو خسته نکن به هر حال قرار نیست منم ببرن
جونگ سوک: اگه ا/ت نمیاد منم نمیام
که نا پدریمون اومد سر میز نشست
ن/پ: تو قرار نیست بمونی تو با ما میای
ا/ت: حالا کجا میرین؟
ن/پ: امریکا
جونگ سوک: چقدر میمونیم؟
ن/پ: شاید دو سه ماه
ا/ت: یعنی من دوسه ماه تو خونه تنها میمونم؟
م/ت: به یکی از فامیل میگم چند روز یه بار بهت سر بزنه
ا/ت: نمیخواد
از سر میز بلند شدم رفتم تو اتاقم تکالیف دانشگاهمو بنویسم. جونگ سوک بعد چند دقیقه اومد تو اتاق خودشو پرت کرد رو تختش (اتاق ما مشترک اما هیچ کدوم شکایتی نداریم)
ا/ت: حالا کی قراره برین؟
جونگ سوک: یه هفته دیگه
جونگ سوک: باورم نمیشه چند ماه بدون تو داریم میریم امریکا
ا/ت: حالا که این پدر خوندمونه باید باورت بشه
جونگ سوک: تو این مدت مراقب خودت باش
ا/ت: باش، تو هم همینطور
ا/ت: میگم فامیلای خودمون که همه بوسانن فقط جونگکوک سئول زندگی میکنه، واای نکنه به جونگکوک بگه بیاد بهم سر بزنه
جونگ سوک: مگه چی میشه به جونگکوک بگه
ا/ت: تو دیگه باید بدونی منو اون از بچگی باهم لجیم همش دعوا می کنیم
جونگ سوک: درسته، ولی هر روز که نمیاد چند روز یبار
ا/ت: ایییش درسته
*جونگکوک پسر خالمونه ما از بچگی همش در حال جنگ بودیم خدا کنه به اون نگه*
ادامه دارد...
م/ت: ما قراره یه مدت بریم مسافرت خارج از کشور
ا/ت: واقعا؟ خب چرا به من میگی؟(چون میدونستم منو نمیبرن برام مهم نبود)
م/ت: تو این مدتی که ما نیستیم تو خونه میمونی
ا/ت: باشه
جونگ سوک: مامان چرا ا/ت نمیاد؟
م/ت: پدر تون گفته خودمون سه تا بریم
جونگ سوک: اما اخه...
م/ت: اما اگر نداریم
ا/ت: داداش خودتو خسته نکن به هر حال قرار نیست منم ببرن
جونگ سوک: اگه ا/ت نمیاد منم نمیام
که نا پدریمون اومد سر میز نشست
ن/پ: تو قرار نیست بمونی تو با ما میای
ا/ت: حالا کجا میرین؟
ن/پ: امریکا
جونگ سوک: چقدر میمونیم؟
ن/پ: شاید دو سه ماه
ا/ت: یعنی من دوسه ماه تو خونه تنها میمونم؟
م/ت: به یکی از فامیل میگم چند روز یه بار بهت سر بزنه
ا/ت: نمیخواد
از سر میز بلند شدم رفتم تو اتاقم تکالیف دانشگاهمو بنویسم. جونگ سوک بعد چند دقیقه اومد تو اتاق خودشو پرت کرد رو تختش (اتاق ما مشترک اما هیچ کدوم شکایتی نداریم)
ا/ت: حالا کی قراره برین؟
جونگ سوک: یه هفته دیگه
جونگ سوک: باورم نمیشه چند ماه بدون تو داریم میریم امریکا
ا/ت: حالا که این پدر خوندمونه باید باورت بشه
جونگ سوک: تو این مدت مراقب خودت باش
ا/ت: باش، تو هم همینطور
ا/ت: میگم فامیلای خودمون که همه بوسانن فقط جونگکوک سئول زندگی میکنه، واای نکنه به جونگکوک بگه بیاد بهم سر بزنه
جونگ سوک: مگه چی میشه به جونگکوک بگه
ا/ت: تو دیگه باید بدونی منو اون از بچگی باهم لجیم همش دعوا می کنیم
جونگ سوک: درسته، ولی هر روز که نمیاد چند روز یبار
ا/ت: ایییش درسته
*جونگکوک پسر خالمونه ما از بچگی همش در حال جنگ بودیم خدا کنه به اون نگه*
ادامه دارد...
۳۳.۲k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.