life again
#life_again
Part five
جونگکوک با ذوق کلید خونه رو انداخت روی زمین و دوید بغل جیمین هیونگش که روی مبل دراز کشیده بود و گفت : عالی بود هیونگگگگ...
جیمین: خوشحالم بهت خوش گذشتهههه....شانس آوردی خودت تمومش کردی وگرنه منو یونگی دست به کار میشدیم...
جونگکوک با تعجب گفت: تو از کجا..؟!؟
جیمین: خودم قرارتونو راست و ریس کردم اونوقت خودم نباشم؟! کوک از تو انتظار نداشتم...
جونگکوک: هیونگ! خیلی بدیییی
جیمین: میدونم عشقم...حالا برو لباساتو عوض کن ...و بیا فیلم ببینیممم...
جونگکوک: هیونگ بذار امشب بخوابم.
جیمین: آیش...باشه برو کیوت خوب بخوابی... فقط شیرموزتو توی یخچال گذاشتم حتما بخور.
جونگکوک با ذوق رفت سمت آشپزخونه و گفت: یسسسس شیرموزززززززر
جیمین با خودش گفت: از دست تو و شیرموزات.
.....................
۲۸ ژانویه ی ۲۰۲۴/سئول
جونگکوک: تهیونگ و یونگی هیونگ کدوم گوری اننن؟!!؟
جیمین چمدون خودش و جونگکوک رو کشید پیش خودشون و گفت: لعنت بهتتت کوکی....آخه چرا اینطوری میکنی...خدا قهرش میاد تو کاری کمک من نمیکنی.
جونگکوک: هیونگ من نگرانم.
جیمین: نگرانم و مرض .درد. کوفت.تو یه نفر میتونی منو کنترل کنییی...حتی یونگی هم اینکارو نمیتونه بکنه.
جونگکوک با داد گفت: اومدنننن!
جیمین: به خدا من از این به بعد باهات سفر نمیام.
تهیونگ با دیدن جونگکوک چمدونشو پیش یونگی ول کرد و دوید دنبال پسر. پریدن بغل همدیگه و همدیگرو بوسیدن... اهمیتی نمیدادن فضای عمومیه. توی کره همجنس.گرایی ممنوعه.یا هرچیز دیگه ای فقط اون دوتا مهم بودن.
یونگی آهی کشید و چمدون خودش و تهیونگ رو کشید سمت جیمین. وقتی رسید بهش چمدونارو ول کرد و دوست پسر دوست داشتنیشو توی بغل گرفت.
یونگی:یه هفته ندیدمت مینی دلم برات تنگ شده بود...
جیمین لبخندی زد و محکم تر بغلش کرد و گفت: منم خیلی دلم برات تنگ شدههههه بود.....ولی خب برای اون دوتا هم که شده بود ما باید بهشون وقت میدادیم...
یونگی خنده ای کرد و گفت: اونا خیلی زودتر از ما پیشرفت کردن.
جیمین قهقهه ای زد و گفت: حتما.....اون دوتا خودشون قدم اولو برداشتن....نه کسی براشون....
یونگی: اوهوم...خب پرنس پارک آماده ای برای یه هفته ی عالی توی نیویورک ؟!؟
جیمین آروم ازش جدا شد و لبخندی شیرین زد و گفت: با تو آماده مرگم هستم جناب مین.
جونگکوک: جناب و پرنس و پرنسس و ول کنید برید سوار هواپیما بشید...تا نیم ساعت دیگه پرواز میکنه.
تهیونگ: خوبه فقط یه هفته همدیگرو ندیدید.
جیمین با حالت حق به جانبی گفت: ببخشید که به خاطر شما دوتا که توی حلق و حنجر همدیگه باشید منو یونگی همدیگرو ندیدیم.
یونگی: پسراا بحث نکنید بیاید بریم.
.........................
ادامه دارد..
Part five
جونگکوک با ذوق کلید خونه رو انداخت روی زمین و دوید بغل جیمین هیونگش که روی مبل دراز کشیده بود و گفت : عالی بود هیونگگگگ...
جیمین: خوشحالم بهت خوش گذشتهههه....شانس آوردی خودت تمومش کردی وگرنه منو یونگی دست به کار میشدیم...
جونگکوک با تعجب گفت: تو از کجا..؟!؟
جیمین: خودم قرارتونو راست و ریس کردم اونوقت خودم نباشم؟! کوک از تو انتظار نداشتم...
جونگکوک: هیونگ! خیلی بدیییی
جیمین: میدونم عشقم...حالا برو لباساتو عوض کن ...و بیا فیلم ببینیممم...
جونگکوک: هیونگ بذار امشب بخوابم.
جیمین: آیش...باشه برو کیوت خوب بخوابی... فقط شیرموزتو توی یخچال گذاشتم حتما بخور.
جونگکوک با ذوق رفت سمت آشپزخونه و گفت: یسسسس شیرموزززززززر
جیمین با خودش گفت: از دست تو و شیرموزات.
.....................
۲۸ ژانویه ی ۲۰۲۴/سئول
جونگکوک: تهیونگ و یونگی هیونگ کدوم گوری اننن؟!!؟
جیمین چمدون خودش و جونگکوک رو کشید پیش خودشون و گفت: لعنت بهتتت کوکی....آخه چرا اینطوری میکنی...خدا قهرش میاد تو کاری کمک من نمیکنی.
جونگکوک: هیونگ من نگرانم.
جیمین: نگرانم و مرض .درد. کوفت.تو یه نفر میتونی منو کنترل کنییی...حتی یونگی هم اینکارو نمیتونه بکنه.
جونگکوک با داد گفت: اومدنننن!
جیمین: به خدا من از این به بعد باهات سفر نمیام.
تهیونگ با دیدن جونگکوک چمدونشو پیش یونگی ول کرد و دوید دنبال پسر. پریدن بغل همدیگه و همدیگرو بوسیدن... اهمیتی نمیدادن فضای عمومیه. توی کره همجنس.گرایی ممنوعه.یا هرچیز دیگه ای فقط اون دوتا مهم بودن.
یونگی آهی کشید و چمدون خودش و تهیونگ رو کشید سمت جیمین. وقتی رسید بهش چمدونارو ول کرد و دوست پسر دوست داشتنیشو توی بغل گرفت.
یونگی:یه هفته ندیدمت مینی دلم برات تنگ شده بود...
جیمین لبخندی زد و محکم تر بغلش کرد و گفت: منم خیلی دلم برات تنگ شدههههه بود.....ولی خب برای اون دوتا هم که شده بود ما باید بهشون وقت میدادیم...
یونگی خنده ای کرد و گفت: اونا خیلی زودتر از ما پیشرفت کردن.
جیمین قهقهه ای زد و گفت: حتما.....اون دوتا خودشون قدم اولو برداشتن....نه کسی براشون....
یونگی: اوهوم...خب پرنس پارک آماده ای برای یه هفته ی عالی توی نیویورک ؟!؟
جیمین آروم ازش جدا شد و لبخندی شیرین زد و گفت: با تو آماده مرگم هستم جناب مین.
جونگکوک: جناب و پرنس و پرنسس و ول کنید برید سوار هواپیما بشید...تا نیم ساعت دیگه پرواز میکنه.
تهیونگ: خوبه فقط یه هفته همدیگرو ندیدید.
جیمین با حالت حق به جانبی گفت: ببخشید که به خاطر شما دوتا که توی حلق و حنجر همدیگه باشید منو یونگی همدیگرو ندیدیم.
یونگی: پسراا بحث نکنید بیاید بریم.
.........................
ادامه دارد..
۲.۶k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.