پارت 7
پارت 7
جیمین: دوشیزه ونتورا خندتون خیلی خوشگل هست
ات: خیلی ممنونم لطفا دارید پرنس
نمیدونم چزا وقتی پرنس بهم اینجوری گفت ناگهان
لبخندی رویه لبم آمد
جیمین: بلند شدم و دستم را دراز کردم و دوشیزه ونتورا بلندشید
ات: پرنس دستشو جلوم دراز کرد منم دستشو گرفتم و بلند شدم
جیمین: بریم
ات: بله پرنس بریم
جیمین: از اوتاق خارج شدیم داشتیم می رفتیم
سالون دوشیزه ونتورا شما دختره ژنرال ونتورا
هستید
ات: بله پرنس دخترشون هستم
جیمین: خوبه ایول {با لحنه آروم گفت}
ات: پرنس چیزی گفتید
جیمین:نه دوشیزه چیزی نگفتم
ات: رفتیم سالون که دیدم دامیا داره با پرنس میرقصد
جیمین: بالاخره جین هم تونست یکیو انتخاب کنه
ات: پرنس با هرکی که برقصید یعنی اونو انتخاب میکنید
جیمین: بله همینطوری هست
یعنی من الان شما را انتخاب کردم
ات: چی یعنی من انتخاب شدم نه امکان نداره
{تو ذهنش}
جیمین: دوشیزه هیچی نگفت انگار شوکه شده بود
ات: رقص دامیاو پرنس جین تموم شد ماهم رفتیم کنارشون وایستادیم
جیمین: پرنس جین تبریک میگم
جین: من به تبریک میگم دوشیزه رو معرفی نمی کنید
جیمین: دوشیزه ات ونتورا و همسر آیندیه من
جین: دوشیزه دامیا ماسیمو و همسر آیندیه من
خلاصه بگم
اینجا پادشاه اومد و به همه اعلام کرد که دوشیزه
ات ونتورا با پرنس جیمین ازدواج میکند
و دوشیزه دامیا ماسیمو با پرنس جین ازدواج میکند و تا یک ماه بعد عروسی برگزار میشود
ات: دیگه جشن تموم شد همه رفتن فقط ما موندیم
پرنس من دیگه اجازتون میرم
جیمین: باشه دوشیزه ونتورا تا در هم راحتون میام
ات: نه پرنس خودتون رو اذیت نکنید
جیمین: این چه حرفیست
ات: از قصر بیرون رفتیم و تمام راه پرنس هم راهم آمد دیگه سوار ماشین میشدم پرنس در را واسم باز کرد منم تشکر کردم
جیمین: دوشیزه ونتورا شب خوبی بود بازم همدیگه را خواهم دید
ات: بله پرنس همینطوری شب خوبی بود
و خداحافظی کردم سوار ماشین شدم
جیمین: وقتی سوار ماشین شد و رفت
نمیدونم چرا دلم اینجوری شد کاش یکم دیگه می موند
شداتم میرفتم که جینو دیدم داشت با دوشیزه ماسیمو حرف میزد
جین: دوشیزه می بینمتون
دامیا: بله به امید دیدار پرنس
جین: دوشیزه ماسیمو سوار ماشین شدم و رفت منم همینجوری داشتم نگاه میکردم که یهو
یکی زد به شونم
یااااااااااااا ترسیدم
جیمین: چیه چرا اینجوری بهش نگاه میکردی ها
جین: هیچی همینجوری ای وا تو از کی تاحالا
فضول بودی
جیمین: از همون اول {خنده}
جین: دوشیزه ونتورا رو انتخاب کردی
جیمین: آره نمیدونم چرا همون دقیقه که دیدمش
دلم یجوری شد
جین: عاشق شدی
جیمین:نمیدونم شاید
تو عاشق دوشیزه ماسیمو شدی
جین: نه عاشق ازش خوشم اومده.
جیمین: عی نبابا برو بچه گول بزن
جین: خوب آره چون اولین دوشیزیه که فکر میکنم
از من خوشگل تره
جیمین: ای از خود راضی
بسه بریم پیشه پدربزرگ
جین: باشه
این داستان ادامه دارد
جیمین: دوشیزه ونتورا خندتون خیلی خوشگل هست
ات: خیلی ممنونم لطفا دارید پرنس
نمیدونم چزا وقتی پرنس بهم اینجوری گفت ناگهان
لبخندی رویه لبم آمد
جیمین: بلند شدم و دستم را دراز کردم و دوشیزه ونتورا بلندشید
ات: پرنس دستشو جلوم دراز کرد منم دستشو گرفتم و بلند شدم
جیمین: بریم
ات: بله پرنس بریم
جیمین: از اوتاق خارج شدیم داشتیم می رفتیم
سالون دوشیزه ونتورا شما دختره ژنرال ونتورا
هستید
ات: بله پرنس دخترشون هستم
جیمین: خوبه ایول {با لحنه آروم گفت}
ات: پرنس چیزی گفتید
جیمین:نه دوشیزه چیزی نگفتم
ات: رفتیم سالون که دیدم دامیا داره با پرنس میرقصد
جیمین: بالاخره جین هم تونست یکیو انتخاب کنه
ات: پرنس با هرکی که برقصید یعنی اونو انتخاب میکنید
جیمین: بله همینطوری هست
یعنی من الان شما را انتخاب کردم
ات: چی یعنی من انتخاب شدم نه امکان نداره
{تو ذهنش}
جیمین: دوشیزه هیچی نگفت انگار شوکه شده بود
ات: رقص دامیاو پرنس جین تموم شد ماهم رفتیم کنارشون وایستادیم
جیمین: پرنس جین تبریک میگم
جین: من به تبریک میگم دوشیزه رو معرفی نمی کنید
جیمین: دوشیزه ات ونتورا و همسر آیندیه من
جین: دوشیزه دامیا ماسیمو و همسر آیندیه من
خلاصه بگم
اینجا پادشاه اومد و به همه اعلام کرد که دوشیزه
ات ونتورا با پرنس جیمین ازدواج میکند
و دوشیزه دامیا ماسیمو با پرنس جین ازدواج میکند و تا یک ماه بعد عروسی برگزار میشود
ات: دیگه جشن تموم شد همه رفتن فقط ما موندیم
پرنس من دیگه اجازتون میرم
جیمین: باشه دوشیزه ونتورا تا در هم راحتون میام
ات: نه پرنس خودتون رو اذیت نکنید
جیمین: این چه حرفیست
ات: از قصر بیرون رفتیم و تمام راه پرنس هم راهم آمد دیگه سوار ماشین میشدم پرنس در را واسم باز کرد منم تشکر کردم
جیمین: دوشیزه ونتورا شب خوبی بود بازم همدیگه را خواهم دید
ات: بله پرنس همینطوری شب خوبی بود
و خداحافظی کردم سوار ماشین شدم
جیمین: وقتی سوار ماشین شد و رفت
نمیدونم چرا دلم اینجوری شد کاش یکم دیگه می موند
شداتم میرفتم که جینو دیدم داشت با دوشیزه ماسیمو حرف میزد
جین: دوشیزه می بینمتون
دامیا: بله به امید دیدار پرنس
جین: دوشیزه ماسیمو سوار ماشین شدم و رفت منم همینجوری داشتم نگاه میکردم که یهو
یکی زد به شونم
یااااااااااااا ترسیدم
جیمین: چیه چرا اینجوری بهش نگاه میکردی ها
جین: هیچی همینجوری ای وا تو از کی تاحالا
فضول بودی
جیمین: از همون اول {خنده}
جین: دوشیزه ونتورا رو انتخاب کردی
جیمین: آره نمیدونم چرا همون دقیقه که دیدمش
دلم یجوری شد
جین: عاشق شدی
جیمین:نمیدونم شاید
تو عاشق دوشیزه ماسیمو شدی
جین: نه عاشق ازش خوشم اومده.
جیمین: عی نبابا برو بچه گول بزن
جین: خوب آره چون اولین دوشیزیه که فکر میکنم
از من خوشگل تره
جیمین: ای از خود راضی
بسه بریم پیشه پدربزرگ
جین: باشه
این داستان ادامه دارد
۳.۳k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.