پارت۵
تا
اینکه دوباره اتفاق هابعجیبی شروع شده بود!
فکرکردن تموم شده اما قضیه به اینجا تموم نشد حدود یه هفته بعدش سرگیجه و استرس وترس شب دنبالم میکرد یک شب خونه تنها بودم تصمیم گرفتم فیلم ببینم وقتی داشتم تماشا میکردم یک دفعه از اشپز خونه صدایی امد با ترس رفتم سمتش دیدم لیوان افتاده اما چطوری اون دقیقن وسط کابینت بود، باد هم نمیتونست اونو تکون بده!
بیخیالش شدم موقع خواب بود به رخواب رفتم از اون جایی که مامانم به عروسی رفته بود و من نرفته بودم مامانم دیر میومد منم خواب اچشمهام را برایرا گرفته پتو را انداختم روی خودم حدود30دقیقه بعد حس کردم پتو از روم برداشته شد منم خواب اٱلوده بودم همینطوری گفتم مامان نکن تازه خوابیدم
گفت: دخترم من امدم پاشو!
بادستام چشمام را مالوندم، که واضع تر ببینم
به خودم امدم دیدم کسی نیست چند ٱیه قران قرائت کردم به مامانم زنگ زدم گفت من توراهم
از طرفی ترس وجودم را فراگرفته بود از طرف دیگر تعجب کرده بود که من چون خواب وبیار بود اشتاه دیدم یا خطای چشمم بود مان
»......
اینکه دوباره اتفاق هابعجیبی شروع شده بود!
فکرکردن تموم شده اما قضیه به اینجا تموم نشد حدود یه هفته بعدش سرگیجه و استرس وترس شب دنبالم میکرد یک شب خونه تنها بودم تصمیم گرفتم فیلم ببینم وقتی داشتم تماشا میکردم یک دفعه از اشپز خونه صدایی امد با ترس رفتم سمتش دیدم لیوان افتاده اما چطوری اون دقیقن وسط کابینت بود، باد هم نمیتونست اونو تکون بده!
بیخیالش شدم موقع خواب بود به رخواب رفتم از اون جایی که مامانم به عروسی رفته بود و من نرفته بودم مامانم دیر میومد منم خواب اچشمهام را برایرا گرفته پتو را انداختم روی خودم حدود30دقیقه بعد حس کردم پتو از روم برداشته شد منم خواب اٱلوده بودم همینطوری گفتم مامان نکن تازه خوابیدم
گفت: دخترم من امدم پاشو!
بادستام چشمام را مالوندم، که واضع تر ببینم
به خودم امدم دیدم کسی نیست چند ٱیه قران قرائت کردم به مامانم زنگ زدم گفت من توراهم
از طرفی ترس وجودم را فراگرفته بود از طرف دیگر تعجب کرده بود که من چون خواب وبیار بود اشتاه دیدم یا خطای چشمم بود مان
»......
۷.۶k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.