صدای بارون و پرنده ها چنان سحر امیزه که فکر نمیکنم از خوا
صدای بارون و پرنده ها چنان سحر امیزه که فکر نمیکنم از خواب بیدار شدم...
سردم شده و بیشتر زیر پتو فرو میرم...
به گوشیم نگاه میکنم و قبل از باز کردن smsهام ساعت رو میبینم که 9:30صبح رو نشون میده!!
برای خدا یه سلام میکنم و ...
یه بوسه میفرستم به رسم سپاس از سلامتی مادرم ..
و لبخندی چنان که رضایت رو توش ببینه..
از تخت بیرون میام و پتو پیچ شده!...
کنار پنجره ی اتاقم می ایستم...
پرده رو کنار میزنمو لای پنجره رو هم باز میکنم...
وای که چه طراوتی داره بارون...
چه هوای سردو تمیزی و چه درختای سر حالی شدن درختای باغمون ...
برگ هاشون زرد و نارنجی....
و چه سبز!مقاوم به سرما!...همه شست و شو داده شدن...
کمی دورتر ،خرمالو های نارنجی ،کنار برگهای سبز به درخت
کلی هوس انگیز به نظر میان...
سردم شده و بیشتر زیر پتو فرو میرم...
به گوشیم نگاه میکنم و قبل از باز کردن smsهام ساعت رو میبینم که 9:30صبح رو نشون میده!!
برای خدا یه سلام میکنم و ...
یه بوسه میفرستم به رسم سپاس از سلامتی مادرم ..
و لبخندی چنان که رضایت رو توش ببینه..
از تخت بیرون میام و پتو پیچ شده!...
کنار پنجره ی اتاقم می ایستم...
پرده رو کنار میزنمو لای پنجره رو هم باز میکنم...
وای که چه طراوتی داره بارون...
چه هوای سردو تمیزی و چه درختای سر حالی شدن درختای باغمون ...
برگ هاشون زرد و نارنجی....
و چه سبز!مقاوم به سرما!...همه شست و شو داده شدن...
کمی دورتر ،خرمالو های نارنجی ،کنار برگهای سبز به درخت
کلی هوس انگیز به نظر میان...
۱.۶k
۰۶ مهر ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.