P11
ویو می سو:زنگ تفریح بود همه سالون غذا خوری بودن....چا اون وو داشت با رفیقاش حرف میزد....
کتاب دستم بود رفتم سمت ایستاد...
چا اون وو:صورتشو این ور کرد بهم نگاه کرد...چیزی میخای ..
می سو:خب من دوست دارم...(یعنی کلا دست و پام میلرزید ضربان قلبم به شدت میزد)....
چا اون وو:ولی من دوست ندارم...
می سو:همینجوری نگاهش میکردم...
همه داشتین نگاهشون میکردن...
چا اون وو: نه الان و نه بعدا اصلا ازت خوشم نمیاد...و از اون آدمایی نیستی که ازش خوشم بیاد.....
می سو:یعنی کلا هنک کردم....فقط نگاه میکردم...رفتم دویدم از مدرسه بیرون رفتم...
(بارون میومد خیلی شدید بود)
مین هیون:داشت دنبالم میومد(صبر کن می سو.....
می سو :ایستادم میشه تنهام بزاری (نیا دنبالم لطفا.......
مین هیون:خب می سو تو واقعا حالت خوبه...
می سو:اره خوبم (لطفا نیا دنبالم) رفتم یه جا نشستم اصلا گریه ام بند نمیومد...شب شد...کلا خیس بودم...رفتم خونه....
هیون سو:ابجی چیشده چرا اینطوریی..
می سو:هیچی نیست فقط یکم زیر بارون موندم...من میرم بخابم....
هیون سو:باشه خب بیا غذا بخور...
می سو:نه میل ندارم...مامان کجاست...
هیون سو:مامان بزرگ یکم مریض بود مامان رفت پیش اون..از بابام هم خبر ندارم...
می سو:باش من میخابم ....خیلی خسته ام...
هیون سو:خب باشه...(همینجوری داشت نگاه میکرد چرا ابجی آنقدر بهم ریخته هست یعنی چیشده......
ویو جیهون:امروز چرا اینطوری رفتار کردی..
چا اون وو: مگه چیکار کردم....
جیهون: خیلی دل می سو رو شکستی(اونم جلوی همه چی حرفای بهش گفتی.....
چا اون وو:خب چی میگفتم دیگه راست گفتم ...
جیهون:خب میدونم اما اینجوری رفتار نمیکردی کاش......
چا اون وو :تو چته حالا....
جیهون:هیچی نیست فقط می سو دختر خیلی خوبی هست......
چا اون وو:حالا که چی.....
جیهون:واقعا که...(من میرم دیگ...
چا اون وو:بخاطر اون دختره حالا ناراحتی از من .....
جیهون:نه کی گفته ....
(اوف می سو چرا کویشتو جواب نمیدی ...
ویو مین هیون : سلام جیهون از می سو خیل داری...هر چی زنک میزنم جواب نمیده....
جیهون:نه منم زنک زدم جواب نداد....
مین هیون:ادرس خونه شون رو میدونی ...
جیهون:نه ولی میدونم کجا کار میکنم....
مین هیون:کجا
جیهون:خیابان تهران کافه مروارید کیک...
مین هیون:اه باشه ...اومدم کافه ...خب سلام می سو اینجاست....
یونجو:نه این دو روزه نیومده....
مین هیون :اها باشه ممنون...
یونجو :شما کی هستین...
مین هیون:خب من همکلاسیش هستم...
یونجو:احیانا آقای مین هیون هستین...
مین هیون:اه بلی اره منم
یونجو:اها خو تعریف شما رو از می سو شنیدم ...اگه میخای می سو ر پیدا کنی یا داخل اتوبوس هست یا کنار برج اِن هست
مین هیون :اه باشه بازم ممنون...
یونجو:خواهش میکنم کاری نکردم....
مین هیون:رفت برج اِن اونجا نبودم اومد اتوبوس اونجا نبودم همونجا نشسته بود...
می سو:رفتم داخل اتوبوس سوار شدم...
مین هیون :اوه می سو بالاخره پیدات کردم کجای تو دختر...
می سو:تو اینجا چیکار میکنی...
مین هیون:دنبال تو بودم...
می سو:از کجا فهمیدی اینجام...
مین هیون :حالا اونو ولش تو خوبی...
می سو:اره خوبم چیزیم نیست...
مین هیون: اره میبینیم خیلی خوبی...چرا این چند روز مدرسه نمیای
می سو:هیچ حوصله ندارم...
مین هیون :یعنی فقط بخاطر حرف اون عوضی اینطوری هستی ....
می سو:میشه در اون مورد حرف نزنیم..
مین هیون :باشه .....خب الان من و تو میریم ...
می سو :کجا...نه من هیچ جا نمیام اصلا حوصله هیچی ندارم بخدا ...
مین هیون :حرف الکی نمیخام میریم همین که گفتم ...
می سو:اهو باشه …
(رفتیم شهر بازی)رفتیم با عروسکا عکس گرفتیم …رفتیم برج اِن
مین هیون:خب الان بریم نودل بخوریم …
می سو:باشه ….
(نودل خوردیم رفتیم سمت اتوبوس….داخل اتوبوس سوار شدیم .
(یه زن پیاده شد…نه پول داشت نه کارت..
راننده:ببخشید خانوم باید کارت بکشید …
زنه:خب من چیزی همراهم نیست….
می سو:صبر خانوم من براتون کارت میکشم….
مین هیون:پس اون روز اون دختره می سو بوده….
زنه:ممنونم یه روز جبران میکنم…..
می سو :نه کاری نکردم…
کتاب دستم بود رفتم سمت ایستاد...
چا اون وو:صورتشو این ور کرد بهم نگاه کرد...چیزی میخای ..
می سو:خب من دوست دارم...(یعنی کلا دست و پام میلرزید ضربان قلبم به شدت میزد)....
چا اون وو:ولی من دوست ندارم...
می سو:همینجوری نگاهش میکردم...
همه داشتین نگاهشون میکردن...
چا اون وو: نه الان و نه بعدا اصلا ازت خوشم نمیاد...و از اون آدمایی نیستی که ازش خوشم بیاد.....
می سو:یعنی کلا هنک کردم....فقط نگاه میکردم...رفتم دویدم از مدرسه بیرون رفتم...
(بارون میومد خیلی شدید بود)
مین هیون:داشت دنبالم میومد(صبر کن می سو.....
می سو :ایستادم میشه تنهام بزاری (نیا دنبالم لطفا.......
مین هیون:خب می سو تو واقعا حالت خوبه...
می سو:اره خوبم (لطفا نیا دنبالم) رفتم یه جا نشستم اصلا گریه ام بند نمیومد...شب شد...کلا خیس بودم...رفتم خونه....
هیون سو:ابجی چیشده چرا اینطوریی..
می سو:هیچی نیست فقط یکم زیر بارون موندم...من میرم بخابم....
هیون سو:باشه خب بیا غذا بخور...
می سو:نه میل ندارم...مامان کجاست...
هیون سو:مامان بزرگ یکم مریض بود مامان رفت پیش اون..از بابام هم خبر ندارم...
می سو:باش من میخابم ....خیلی خسته ام...
هیون سو:خب باشه...(همینجوری داشت نگاه میکرد چرا ابجی آنقدر بهم ریخته هست یعنی چیشده......
ویو جیهون:امروز چرا اینطوری رفتار کردی..
چا اون وو: مگه چیکار کردم....
جیهون: خیلی دل می سو رو شکستی(اونم جلوی همه چی حرفای بهش گفتی.....
چا اون وو:خب چی میگفتم دیگه راست گفتم ...
جیهون:خب میدونم اما اینجوری رفتار نمیکردی کاش......
چا اون وو :تو چته حالا....
جیهون:هیچی نیست فقط می سو دختر خیلی خوبی هست......
چا اون وو:حالا که چی.....
جیهون:واقعا که...(من میرم دیگ...
چا اون وو:بخاطر اون دختره حالا ناراحتی از من .....
جیهون:نه کی گفته ....
(اوف می سو چرا کویشتو جواب نمیدی ...
ویو مین هیون : سلام جیهون از می سو خیل داری...هر چی زنک میزنم جواب نمیده....
جیهون:نه منم زنک زدم جواب نداد....
مین هیون:ادرس خونه شون رو میدونی ...
جیهون:نه ولی میدونم کجا کار میکنم....
مین هیون:کجا
جیهون:خیابان تهران کافه مروارید کیک...
مین هیون:اه باشه ...اومدم کافه ...خب سلام می سو اینجاست....
یونجو:نه این دو روزه نیومده....
مین هیون :اها باشه ممنون...
یونجو :شما کی هستین...
مین هیون:خب من همکلاسیش هستم...
یونجو:احیانا آقای مین هیون هستین...
مین هیون:اه بلی اره منم
یونجو:اها خو تعریف شما رو از می سو شنیدم ...اگه میخای می سو ر پیدا کنی یا داخل اتوبوس هست یا کنار برج اِن هست
مین هیون :اه باشه بازم ممنون...
یونجو:خواهش میکنم کاری نکردم....
مین هیون:رفت برج اِن اونجا نبودم اومد اتوبوس اونجا نبودم همونجا نشسته بود...
می سو:رفتم داخل اتوبوس سوار شدم...
مین هیون :اوه می سو بالاخره پیدات کردم کجای تو دختر...
می سو:تو اینجا چیکار میکنی...
مین هیون:دنبال تو بودم...
می سو:از کجا فهمیدی اینجام...
مین هیون :حالا اونو ولش تو خوبی...
می سو:اره خوبم چیزیم نیست...
مین هیون: اره میبینیم خیلی خوبی...چرا این چند روز مدرسه نمیای
می سو:هیچ حوصله ندارم...
مین هیون :یعنی فقط بخاطر حرف اون عوضی اینطوری هستی ....
می سو:میشه در اون مورد حرف نزنیم..
مین هیون :باشه .....خب الان من و تو میریم ...
می سو :کجا...نه من هیچ جا نمیام اصلا حوصله هیچی ندارم بخدا ...
مین هیون :حرف الکی نمیخام میریم همین که گفتم ...
می سو:اهو باشه …
(رفتیم شهر بازی)رفتیم با عروسکا عکس گرفتیم …رفتیم برج اِن
مین هیون:خب الان بریم نودل بخوریم …
می سو:باشه ….
(نودل خوردیم رفتیم سمت اتوبوس….داخل اتوبوس سوار شدیم .
(یه زن پیاده شد…نه پول داشت نه کارت..
راننده:ببخشید خانوم باید کارت بکشید …
زنه:خب من چیزی همراهم نیست….
می سو:صبر خانوم من براتون کارت میکشم….
مین هیون:پس اون روز اون دختره می سو بوده….
زنه:ممنونم یه روز جبران میکنم…..
می سو :نه کاری نکردم…
۶.۱k
۱۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.