bad girl mafia
پارت ۲۵...
و بعد یونگی رفت آکیرو رو گذاشت توی یکی از اتاقا چون مطمئن نبود اتاق خود آکیرو کدومه و رفت به سمت سالن...
همه پسرا با عصبانیت به جی کی نگاه میکردن غافل از اینکه جونگ کوک بود که آکیرو ، رو نجات داد و اگه نبود معلوم نبود چه بلاهایی سر آکیرو نمیومد!
جیمین : دقیقا چه غلطی کردی؟
جیهوپ : ما داریم خودمون رو اون وسط جر میدیم که دستگیر یا کشته نشیم بعد تو....
جیهوپ میخواست ادامه حرفش رو بگه که با حرف جیهوپ حرفش رد قطع کرد.
جی کی : میشه توضیح بدم ؟
یونگی : میشنویم
جی کی : من...
یونگی : البته فقط و فقط واقعیت رو میشنویم
جی کی : من همون کاری که جیمین گفت رو انجام دادم یعنی رفتم دنبال آکیرو بعد دیدم همون مرتیکه ... اممم چی بود اسمش؟
جیمین : لینگو
جی کی : اره اره همون یارو! دیدم داره به آکیرو دست درازی میکنه.. و همه لباساش رو در آورده اصلا نمیدونم چجوری آکیرو از اون شکست خورده ولی... من حول شده بودم اون یارو رو زدم کشتم بعد تنها چیزی که دم دستم بود رو دورش پیچیدم و فرار کردم میخواستم از در مثل آدم بیام بیرون ولی فهمیدم قفل شده سعی کردم بشکونمش ولی نشد پس برگشتم و با اینکه ممکن بود بمیریم ریسک کردم و از همون جا پریدم پایین...
تهیونگ : داستان قشنگی بود...
جی کی : شماها به من اعتماد ندارید؟(با صدای نسبتا بلند)
بعد حرفش روی نگاه های بقیه توجه کرد و دید هیچکس به چشماش نگاه نمیکنه و همه عصبانین.
با ناراحتی بلند شد:
جی کی : اوکی فهمیدم بهم اعتماد ندارید!
و رفت سمت اتاقش توی خونه آکیرو که کلی تجهیزات توی اون بود البته الان بدردش نمیخورد.
در اتاق رو باز کرد و بی توجه به تجهیزاتی که روی تخت بود روی تخت به سمت پشت خودشو پرت کرد جوری که اگه یکم با شتاب تر پرت میکرد مطمئنا فنر های تخت بیرون میومد!
یکم با خودش فکر کرد واقعا چرا باید به خاطر آکیرو انقدر عصبانی میشد؟
دخترای زیادی زیر اون بودن و اصن فکرشو نمیکرد به خاطر یه دختر انقدر بهم بریزه و دلش براش بسوزه!
خب البته این طرز فکرش اشتباه بود چون اون حدودا از ۱۰ سالگی با آکیرو بود تا الان که ۲۴ سالشه یعنی چهارده سال با آکیرو بوده از کجا معلوم اون رو به چشم یه خواهر نگاه نمیکنه؟
اره اره همینه اونو به چشم یه خواهر دوست داره نه بیشتر و نه کمتر!
و بعد با این طرز فکر به خواب عمیقی فرو رفت از کجا معلوم که آکیرو ، رو فقط به چشم یه خواهر یا دوست صمیمی میبینه؟
یا اصلا از کجا معلوم اون رو به چشم معشوقش میبینه ؟
درسته زندگی ، زندگیه مثل داستان های دیزنی نیست که پرنس، پرنسس رو ببوسه و همه چیز به خوبی و خوشی تموم بشه...
نه این طرز فکر اشتباهه در واقع نه تنها سختی های جی کی و آکیرو بلکه تمام بچه های پل ورلاین تازه شروع شده...!
و بعد یونگی رفت آکیرو رو گذاشت توی یکی از اتاقا چون مطمئن نبود اتاق خود آکیرو کدومه و رفت به سمت سالن...
همه پسرا با عصبانیت به جی کی نگاه میکردن غافل از اینکه جونگ کوک بود که آکیرو ، رو نجات داد و اگه نبود معلوم نبود چه بلاهایی سر آکیرو نمیومد!
جیمین : دقیقا چه غلطی کردی؟
جیهوپ : ما داریم خودمون رو اون وسط جر میدیم که دستگیر یا کشته نشیم بعد تو....
جیهوپ میخواست ادامه حرفش رو بگه که با حرف جیهوپ حرفش رد قطع کرد.
جی کی : میشه توضیح بدم ؟
یونگی : میشنویم
جی کی : من...
یونگی : البته فقط و فقط واقعیت رو میشنویم
جی کی : من همون کاری که جیمین گفت رو انجام دادم یعنی رفتم دنبال آکیرو بعد دیدم همون مرتیکه ... اممم چی بود اسمش؟
جیمین : لینگو
جی کی : اره اره همون یارو! دیدم داره به آکیرو دست درازی میکنه.. و همه لباساش رو در آورده اصلا نمیدونم چجوری آکیرو از اون شکست خورده ولی... من حول شده بودم اون یارو رو زدم کشتم بعد تنها چیزی که دم دستم بود رو دورش پیچیدم و فرار کردم میخواستم از در مثل آدم بیام بیرون ولی فهمیدم قفل شده سعی کردم بشکونمش ولی نشد پس برگشتم و با اینکه ممکن بود بمیریم ریسک کردم و از همون جا پریدم پایین...
تهیونگ : داستان قشنگی بود...
جی کی : شماها به من اعتماد ندارید؟(با صدای نسبتا بلند)
بعد حرفش روی نگاه های بقیه توجه کرد و دید هیچکس به چشماش نگاه نمیکنه و همه عصبانین.
با ناراحتی بلند شد:
جی کی : اوکی فهمیدم بهم اعتماد ندارید!
و رفت سمت اتاقش توی خونه آکیرو که کلی تجهیزات توی اون بود البته الان بدردش نمیخورد.
در اتاق رو باز کرد و بی توجه به تجهیزاتی که روی تخت بود روی تخت به سمت پشت خودشو پرت کرد جوری که اگه یکم با شتاب تر پرت میکرد مطمئنا فنر های تخت بیرون میومد!
یکم با خودش فکر کرد واقعا چرا باید به خاطر آکیرو انقدر عصبانی میشد؟
دخترای زیادی زیر اون بودن و اصن فکرشو نمیکرد به خاطر یه دختر انقدر بهم بریزه و دلش براش بسوزه!
خب البته این طرز فکرش اشتباه بود چون اون حدودا از ۱۰ سالگی با آکیرو بود تا الان که ۲۴ سالشه یعنی چهارده سال با آکیرو بوده از کجا معلوم اون رو به چشم یه خواهر نگاه نمیکنه؟
اره اره همینه اونو به چشم یه خواهر دوست داره نه بیشتر و نه کمتر!
و بعد با این طرز فکر به خواب عمیقی فرو رفت از کجا معلوم که آکیرو ، رو فقط به چشم یه خواهر یا دوست صمیمی میبینه؟
یا اصلا از کجا معلوم اون رو به چشم معشوقش میبینه ؟
درسته زندگی ، زندگیه مثل داستان های دیزنی نیست که پرنس، پرنسس رو ببوسه و همه چیز به خوبی و خوشی تموم بشه...
نه این طرز فکر اشتباهه در واقع نه تنها سختی های جی کی و آکیرو بلکه تمام بچه های پل ورلاین تازه شروع شده...!
۲.۸k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.