طلسم عشق خون آشام پارت ۱۵
...ولی تیری ک بقل کلیه تهیونگ خورده بود خیلی حالش رو بد کرده بود و تهیونگ ب کُمایی رفته ک معلوم نیست چندروز توش باشه و حتی معلوم نیست اگ به هوش بیاد کسی رو بشناسه یانه.و هیچ پیش بینی ای نمیتونیم بکنیم.
پسرا:چ مدت امکان داره داخل کُما باشه؟
دکتر:هیچی معلوم نیست امکان داره یه ماه دوماه یا شایدم یک سال باشه این بستگی ب خودش داره ک کِی بخواد برگرده.
از زبون ا/ت:
همون جوری ک تو بقلنامجون بودم غش کردم و گریه میکردم و همینجور جیغ میزدم و همینجور خودمو میزدم.
پسرا سعی میکردن منو آروم کنن اما متوجه نبودن ک خودشون حالشون بدتر از من بود.
یکم ک آروم شدم ب کمک پسرا رفتم پیش تهیونگ.
وقتی تهیونگ و با اون حال دیدم ک بی جون رو تخت افتاده بود و کلی دستگاه بهش وصل بود.
آروم آروم رفتم پیشش و نشستم بقل تختش و سرمو گزاشتم رو سینش و همینجور گریه کردم.
ا/ت:تهیونگ ازت خواهش میکنم بلند شو،بلند شو ببین ما همه نگرانیم.مگه نگفتی نمیتونی اشک هامو ببینی پس چرا بلند نمیشی.قول میدم دیگ از کنارت تکون نخورم.توروخدا بلند شو تهیونگ،تو فقط ب هوش بیا اگر منو ب یاد نیاوردی هم عیب نداره.تو فقط بلند شو من نمیتونم تو این حال تورو ببینم ازت خواهش میکنم.
انقدر گریه کردم تو بغلش ک یهو خوابم برد بعد چندساعت بلند شدم و تهیونگ و دیدم ک همونجوری بیهوش بود.سرشو بوسیدم و شروع کردم راه رفتن ب سمت اتاقم تو راهرویی ک فقط یکم با اتاق تهیونگ فاصله داشت.
پسرارو دیدم ک از پیش دکتر میان.
ا/ت:چیشده پسرا دکتر چی میگه؟
جی هوپ:هیچی ازش خواستیم ک تهیونگ رو منتقل کنن ب اتاقت ک پیشت باشه و اوناهم با اصرار زیاد قبول کردن.
ا/ت:وااای ممنونم پسرا چ خبر خوبی بهم دادین.نگفتن من تاکِی باید بمونم؟
جی هوپ:گفتن فعلا باید تحت مراقبت باشی و زمان خاصی ندادن.
اومدم برم ب سمت اتاقم ک دوباره سرم گیج رفت و جیهوپ دستشو دور کمرم حلقه کرد ک نیوفتم و منو ب سمت تختم برد.
نزدیک سه هفته ای شده ک ما بیمارستانیم و تهیونگ هنوز بیهوشه.
پسرا رفته بودن تا یکم تو حیاط هوا بخورن.
سرمو چرخوندم تا تهیونگ و ببینم.
نا خودآگاه اشکم از چشمام سرازیر شدم.
پسرا:چ مدت امکان داره داخل کُما باشه؟
دکتر:هیچی معلوم نیست امکان داره یه ماه دوماه یا شایدم یک سال باشه این بستگی ب خودش داره ک کِی بخواد برگرده.
از زبون ا/ت:
همون جوری ک تو بقلنامجون بودم غش کردم و گریه میکردم و همینجور جیغ میزدم و همینجور خودمو میزدم.
پسرا سعی میکردن منو آروم کنن اما متوجه نبودن ک خودشون حالشون بدتر از من بود.
یکم ک آروم شدم ب کمک پسرا رفتم پیش تهیونگ.
وقتی تهیونگ و با اون حال دیدم ک بی جون رو تخت افتاده بود و کلی دستگاه بهش وصل بود.
آروم آروم رفتم پیشش و نشستم بقل تختش و سرمو گزاشتم رو سینش و همینجور گریه کردم.
ا/ت:تهیونگ ازت خواهش میکنم بلند شو،بلند شو ببین ما همه نگرانیم.مگه نگفتی نمیتونی اشک هامو ببینی پس چرا بلند نمیشی.قول میدم دیگ از کنارت تکون نخورم.توروخدا بلند شو تهیونگ،تو فقط ب هوش بیا اگر منو ب یاد نیاوردی هم عیب نداره.تو فقط بلند شو من نمیتونم تو این حال تورو ببینم ازت خواهش میکنم.
انقدر گریه کردم تو بغلش ک یهو خوابم برد بعد چندساعت بلند شدم و تهیونگ و دیدم ک همونجوری بیهوش بود.سرشو بوسیدم و شروع کردم راه رفتن ب سمت اتاقم تو راهرویی ک فقط یکم با اتاق تهیونگ فاصله داشت.
پسرارو دیدم ک از پیش دکتر میان.
ا/ت:چیشده پسرا دکتر چی میگه؟
جی هوپ:هیچی ازش خواستیم ک تهیونگ رو منتقل کنن ب اتاقت ک پیشت باشه و اوناهم با اصرار زیاد قبول کردن.
ا/ت:وااای ممنونم پسرا چ خبر خوبی بهم دادین.نگفتن من تاکِی باید بمونم؟
جی هوپ:گفتن فعلا باید تحت مراقبت باشی و زمان خاصی ندادن.
اومدم برم ب سمت اتاقم ک دوباره سرم گیج رفت و جیهوپ دستشو دور کمرم حلقه کرد ک نیوفتم و منو ب سمت تختم برد.
نزدیک سه هفته ای شده ک ما بیمارستانیم و تهیونگ هنوز بیهوشه.
پسرا رفته بودن تا یکم تو حیاط هوا بخورن.
سرمو چرخوندم تا تهیونگ و ببینم.
نا خودآگاه اشکم از چشمام سرازیر شدم.
۵۵.۹k
۲۶ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.