رمان(عشق)پارت۵۲
فرید:مثلا میخوای چیکار کنی؟. عمر:میکشمت عوضی میکشمت(و خواست بره جلو تا بزنتش که یک دفعه فرید اسلحش رو در آورد). سوسن(باگریه):فرید خواهش میکنم التماست میکنم لطفا.....ببین ببین من از عمر جدا میشم و با تو ازدواج میکنم......خواهش میکنم کار اشتباهی نکن😭😭😭. عمر:چیییییی......ببین سوسن تو هیچ کاری نمیکنی فهمیدی. فرید:سوسن من گول تو رو نمیخورم من عمر رو میکشم. سوسن:نکن اگه اونو بکشی من میمیرم💔💔💔💔خواهش میکنم.......التماست میکنم😭😭😭😭😭😭😭😭. فرید:سوسن لطفا گریه نکن بسه دیگه من تصمیمم رو گرفتم. عمر:باشه هر غلطی دلت میخواد با من بکن اما حق نداری با سوسن کاری داشته باشی بزار اون بره💔💔💔😭😭. فرید:از لحظات آخر عمرت به خوبی لذت ببر عمر ارن..........آماده ی خداحافظی کردن از این دنیا باش. (یکدفعه............
۴.۶k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.