چرخُ فلک p43
اسمش رو که تو گوشی پیدا کردم صفحه چتش رو باز کردم
اس ام اس واریز پول به حساب رو براش فرستادم و زیرش نوشتم: این نصف مبلغه ...اگه به من فرصت بدید بقیش هم تا یکی دو هفته دیگه جور میکنم
سند رو که زدم خیالم راحت شد
از یه طرف هم کلافه بودم که چجوری میخوام بقیه پول قلب رو جور کنم
فقط به اندازه عمل جراحی بیمارستان نگه داشتم که زمان عمل پیوند قلب پرداخت کنم
چجوری ۴۵۰ هزار وون گیر بیارم؟
تصمیم گرفتم برم پیش گلی خانم
اون همیشه با دمنوش هاش آرومم میکرد...از وقتی مامان هم رفته بیشتر به گلی خانم وابسته شدم
نیم ساعت بعد در حالی که رو مبل خونش نشسته بودم فنجون دمتون بهار نارنجم رو فوت میکردم خنک شه
_خوب شد اومدی مادر...همین امروز صبح میخواستم بهت زنگ بزنم بگم فردا شب عروسی خواهرزادمه جانگ هیو
گفتم:
_نه ممنون من تو اون جمع غریبه ام...خوبیت نداره بیام
دستشو رو دستم گذاشت و فشرد:
_نمیشه دخترکم....جونگ کوک اصرار کرد که باید بیای خودش دعوتت کرده...این چند وقت هم حال و روزت زیاد میزون نیست بیا یکم روحیت شاد بشه
ممانعت کردن بی فایده بود چون میدونستم گلی خانم تا منو راضی نکنه ول کن نیست
از طرفی که با خودم گفتم حالا که خودش دعوتم کرده شاید بهتر باشه کدورت های ریز اون شب رو کنار بزاریم.
کمد لباسام رو باز کردم ...باید یه چیز مناسب پیدا میکردم
چشم خورد به یکی از پیرهن هام....بالا تنه ی مشکی با یقه گرد داشت ...آستین سه ربع بود و از کمر کمی گشاد میشد و تا قد دامنش تا روی زانوم بود
پایین دامنش گل های ریز و درشت قرمز داشت که از همه بیشتر دوستشون داشتم
اس ام اس واریز پول به حساب رو براش فرستادم و زیرش نوشتم: این نصف مبلغه ...اگه به من فرصت بدید بقیش هم تا یکی دو هفته دیگه جور میکنم
سند رو که زدم خیالم راحت شد
از یه طرف هم کلافه بودم که چجوری میخوام بقیه پول قلب رو جور کنم
فقط به اندازه عمل جراحی بیمارستان نگه داشتم که زمان عمل پیوند قلب پرداخت کنم
چجوری ۴۵۰ هزار وون گیر بیارم؟
تصمیم گرفتم برم پیش گلی خانم
اون همیشه با دمنوش هاش آرومم میکرد...از وقتی مامان هم رفته بیشتر به گلی خانم وابسته شدم
نیم ساعت بعد در حالی که رو مبل خونش نشسته بودم فنجون دمتون بهار نارنجم رو فوت میکردم خنک شه
_خوب شد اومدی مادر...همین امروز صبح میخواستم بهت زنگ بزنم بگم فردا شب عروسی خواهرزادمه جانگ هیو
گفتم:
_نه ممنون من تو اون جمع غریبه ام...خوبیت نداره بیام
دستشو رو دستم گذاشت و فشرد:
_نمیشه دخترکم....جونگ کوک اصرار کرد که باید بیای خودش دعوتت کرده...این چند وقت هم حال و روزت زیاد میزون نیست بیا یکم روحیت شاد بشه
ممانعت کردن بی فایده بود چون میدونستم گلی خانم تا منو راضی نکنه ول کن نیست
از طرفی که با خودم گفتم حالا که خودش دعوتم کرده شاید بهتر باشه کدورت های ریز اون شب رو کنار بزاریم.
کمد لباسام رو باز کردم ...باید یه چیز مناسب پیدا میکردم
چشم خورد به یکی از پیرهن هام....بالا تنه ی مشکی با یقه گرد داشت ...آستین سه ربع بود و از کمر کمی گشاد میشد و تا قد دامنش تا روی زانوم بود
پایین دامنش گل های ریز و درشت قرمز داشت که از همه بیشتر دوستشون داشتم
۲۰.۶k
۱۸ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.