وقتی عاشق مدیرت میشی *پارت 14*
کوک دید که مادرش آدرس فرستاده.
یون جی: کیه؟
کوک: هی...هیچکس
یون جی:فکر کردی که جواب مامانت رو یادم نرفته... چرا بهت گفت نه چرا به من گفت نه
یعنی... اینجوری نمیشه باید منو به مادرت
نشون بدی اون منو ندیده (نسبتا داد و بغض)
کوک:عزیزم آروم... ولی به گوشیم نگاه کن
یون جی به آدرسی که مامان کوک به کوک فرستاده نگاه کرد... بغضش ترکید
یون جی:نههه... یعنی واقعا میخوای با اون دختر ازدواج کنی... باورم نمیشه... یعنی
میخوای بهش عشق بورزی و...(آره توی اون ذهن منحرفتون هست که بعد عشق ورزیدن چیه)(گریه)
کوک:عشقم من بهت گفتم که دوسش ندارم
اون یه دختره اشرافیه من هزارتا دختر اشرافی دیدم
یون جی:چجوری بهت اعتماد کنم... وقتی مادرت به تو اعتماد نکرده و قبول نکرده
نمیتونم من بهت اعتماد کنم
کوک ترمز کرد... از چیزی که شنید تعجب کرده بود... از ماشین پیاده شد و یون جی رو از ماشین آورد بیرون
کوک لبای یون جی رو بوسید ولی یون جی همراهی نکرد.....
کوک:عشقم بهم اعتماد کنم من با اون دختر
بهم میزنم ..... نترس عشقم من همیشه پیشتم
یون جی:قول دادی... این لبای و این بدن جذاب برای منه(پاک کردن گریه)(خانومم کوک برای آرمیاس🛐)
کوک:توهم برای من سسکی من
یون جی:هیییش مردم میشنون (یعنی لب گرفتنو ندیدن😑)
کوک:هممم بریم خونه دیگه
یون جی:نه من میرم خونه خودم
کوک:بیبی گرل من لج نکن
یون جی:هوووف بریم
یون جی و کوک سوار ماشین شدن
و رسیدن به عمارت ...کوک سریع رفت سمت اتاقش.... یون جی هم دوید و وقتی در
اتاقو باز کرد دید که کوک لباس نداره و یه
شلوارک داره...
یون جی:بدوووو لباس بپوش (کیوت)
کوک: *خنده * اشکال نداره بیا تو
یون جی: هممم... باشه
کوک از کمر باریک یون جی گرفت و لبای
یون جی رو به اسارت خودش درآورد و کم کم
زبونش رو وارد دهن یون جی کرد...یون جی هم رو ایت پک کوک دست میکشید که
این بوسه تا ۱۰ دقیقه ادامه داشت
یون جی :اممممم
کوک:اممممم
یون جی:اومم... بس کن دیگه
کوک:اومم باشه.. وایسا من لباس بپوشم
کوک میخواست شلوارشو در بیاره
که یون جی رفت سریع بیرون و رفت
طبقه پایین رو کاناپه نشست
کوک از کیوت بودن یون جی خندید
و لباسشو پوشید (عکس میزارم) و از اتاق
رفت بیرون طبقه پایین... یون جی رفت سمت
کوک..
یون جی:عزیزم کجا (آروم)
کوک:خب ببین... میخوام برم سر قرار دیگه
و... ولی اجباری
یون جی:باش.... بای (ناراحت)
کوک:بای
کوک سوار ماشین شد و بادیگارد بردتش
به اون آدرس...
نیم ساعت بعد کوک از ماشین پیاده شد
که دید یه دختر داره صداش میکنه.... سوریا:آقای جونگ کوک....
کوک آروم رفت سمت دختر و دید که....
کپی ممنوع ❌
شرط ۱۶ لایک و ۷ کامنت
یون جی: کیه؟
کوک: هی...هیچکس
یون جی:فکر کردی که جواب مامانت رو یادم نرفته... چرا بهت گفت نه چرا به من گفت نه
یعنی... اینجوری نمیشه باید منو به مادرت
نشون بدی اون منو ندیده (نسبتا داد و بغض)
کوک:عزیزم آروم... ولی به گوشیم نگاه کن
یون جی به آدرسی که مامان کوک به کوک فرستاده نگاه کرد... بغضش ترکید
یون جی:نههه... یعنی واقعا میخوای با اون دختر ازدواج کنی... باورم نمیشه... یعنی
میخوای بهش عشق بورزی و...(آره توی اون ذهن منحرفتون هست که بعد عشق ورزیدن چیه)(گریه)
کوک:عشقم من بهت گفتم که دوسش ندارم
اون یه دختره اشرافیه من هزارتا دختر اشرافی دیدم
یون جی:چجوری بهت اعتماد کنم... وقتی مادرت به تو اعتماد نکرده و قبول نکرده
نمیتونم من بهت اعتماد کنم
کوک ترمز کرد... از چیزی که شنید تعجب کرده بود... از ماشین پیاده شد و یون جی رو از ماشین آورد بیرون
کوک لبای یون جی رو بوسید ولی یون جی همراهی نکرد.....
کوک:عشقم بهم اعتماد کنم من با اون دختر
بهم میزنم ..... نترس عشقم من همیشه پیشتم
یون جی:قول دادی... این لبای و این بدن جذاب برای منه(پاک کردن گریه)(خانومم کوک برای آرمیاس🛐)
کوک:توهم برای من سسکی من
یون جی:هیییش مردم میشنون (یعنی لب گرفتنو ندیدن😑)
کوک:هممم بریم خونه دیگه
یون جی:نه من میرم خونه خودم
کوک:بیبی گرل من لج نکن
یون جی:هوووف بریم
یون جی و کوک سوار ماشین شدن
و رسیدن به عمارت ...کوک سریع رفت سمت اتاقش.... یون جی هم دوید و وقتی در
اتاقو باز کرد دید که کوک لباس نداره و یه
شلوارک داره...
یون جی:بدوووو لباس بپوش (کیوت)
کوک: *خنده * اشکال نداره بیا تو
یون جی: هممم... باشه
کوک از کمر باریک یون جی گرفت و لبای
یون جی رو به اسارت خودش درآورد و کم کم
زبونش رو وارد دهن یون جی کرد...یون جی هم رو ایت پک کوک دست میکشید که
این بوسه تا ۱۰ دقیقه ادامه داشت
یون جی :اممممم
کوک:اممممم
یون جی:اومم... بس کن دیگه
کوک:اومم باشه.. وایسا من لباس بپوشم
کوک میخواست شلوارشو در بیاره
که یون جی رفت سریع بیرون و رفت
طبقه پایین رو کاناپه نشست
کوک از کیوت بودن یون جی خندید
و لباسشو پوشید (عکس میزارم) و از اتاق
رفت بیرون طبقه پایین... یون جی رفت سمت
کوک..
یون جی:عزیزم کجا (آروم)
کوک:خب ببین... میخوام برم سر قرار دیگه
و... ولی اجباری
یون جی:باش.... بای (ناراحت)
کوک:بای
کوک سوار ماشین شد و بادیگارد بردتش
به اون آدرس...
نیم ساعت بعد کوک از ماشین پیاده شد
که دید یه دختر داره صداش میکنه.... سوریا:آقای جونگ کوک....
کوک آروم رفت سمت دختر و دید که....
کپی ممنوع ❌
شرط ۱۶ لایک و ۷ کامنت
۱۷.۷k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.