°•The magic of love•° pt10
°•The magic of love•° pt10
جادوی عشق
(ویو تهیونگ)
جونگکوک ات رو سریع بغلش کرد و تو بغلش آرومش کرد که یهو جیهوپ اومد و عصبی شد که ات رو تو بغل جونگکوک دید و ات رو دعوا کرد بعد دعواشون ات از جیهوپ خواست که اونو پیش جیمین ببره
(ویو ات)
داداشم خیلی بی درکه چطور تونست منو تو اون حال دعوا کنه
ولی خب خوب شد که اومد و منو از تو بغل جونگکوک در آورد
وقتی رفتم پیش جیمین خیلی ترسیده بودم آروم آروم نزدیکش رفتم و روی صندلی نشستم و کم کم دستمو به سمت دستش بردم و دستشو گرفتم، دستای گرم و قشنگش بهم آرامش میداد با دستم دیگم موهاش رو ناز میکردم و باهاش حرف میزدم
+جیمینم هممون خیلی نگرانت شدیم بخاطر ما پاشو و دستمو بگیر و باهامون حرف بزن پاشو و نذار دوباره جونگکوک بهم نزدیک بشه و مثل همیشه مواظبم باش، لطفا ولم نکن و منو تنها نذار باشه؟
(ویو جیهوپ)
یکم تعجب کرده بودم که ات چرا انقدر نگران جیمینه
نکنه چیزی بینشونه؟نع بابا فکر نمیکنم حتما ترسیده و خب اگه هر کدوم دیگه از بچه ها بودن بازم نگران میشد باید برمیگشتم خونه چون همه کار داشتن مجبور شدم از جونگگوک بخوام پیش ات بمونه
(فلش بک به ات و جیمین)
(ات کنار جیمین نشست و جونگکوک هم پیشش موند)
(ویو جونگکوک)
ات خیلی نگران جیمین بود و همین منو اذیت و عصبی میکرد
توی گوشیم میچرخیدم و حوصلم سر رفت و گوشیمو کنار گذاشتم که دیدم ات مثله یه فرشته خوابش برده بود به ساعت نگاه کردم و دیدم ساعت 2 نصفه شبه به جیهوپ زنگ زدم و گفت که یکم دیگه همشون میان بیمارستان و من ات رو برگردونم خونه
ادامه دارد...
جادوی عشق
(ویو تهیونگ)
جونگکوک ات رو سریع بغلش کرد و تو بغلش آرومش کرد که یهو جیهوپ اومد و عصبی شد که ات رو تو بغل جونگکوک دید و ات رو دعوا کرد بعد دعواشون ات از جیهوپ خواست که اونو پیش جیمین ببره
(ویو ات)
داداشم خیلی بی درکه چطور تونست منو تو اون حال دعوا کنه
ولی خب خوب شد که اومد و منو از تو بغل جونگکوک در آورد
وقتی رفتم پیش جیمین خیلی ترسیده بودم آروم آروم نزدیکش رفتم و روی صندلی نشستم و کم کم دستمو به سمت دستش بردم و دستشو گرفتم، دستای گرم و قشنگش بهم آرامش میداد با دستم دیگم موهاش رو ناز میکردم و باهاش حرف میزدم
+جیمینم هممون خیلی نگرانت شدیم بخاطر ما پاشو و دستمو بگیر و باهامون حرف بزن پاشو و نذار دوباره جونگکوک بهم نزدیک بشه و مثل همیشه مواظبم باش، لطفا ولم نکن و منو تنها نذار باشه؟
(ویو جیهوپ)
یکم تعجب کرده بودم که ات چرا انقدر نگران جیمینه
نکنه چیزی بینشونه؟نع بابا فکر نمیکنم حتما ترسیده و خب اگه هر کدوم دیگه از بچه ها بودن بازم نگران میشد باید برمیگشتم خونه چون همه کار داشتن مجبور شدم از جونگگوک بخوام پیش ات بمونه
(فلش بک به ات و جیمین)
(ات کنار جیمین نشست و جونگکوک هم پیشش موند)
(ویو جونگکوک)
ات خیلی نگران جیمین بود و همین منو اذیت و عصبی میکرد
توی گوشیم میچرخیدم و حوصلم سر رفت و گوشیمو کنار گذاشتم که دیدم ات مثله یه فرشته خوابش برده بود به ساعت نگاه کردم و دیدم ساعت 2 نصفه شبه به جیهوپ زنگ زدم و گفت که یکم دیگه همشون میان بیمارستان و من ات رو برگردونم خونه
ادامه دارد...
۵.۱k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.