•دلبر لجباز من • part :۳۷
ا.ت ویو :
رفتم حموم تا لباس عوض کنم راستش گرم بود اما تازه دستمو با تیغ زدم برای همون نمیخوام ببینه
هودیمو در آوردم زیرش یدونه نیم تنه ی مشکی پوشیده بودم همین اومدم لباس آستین بلند بپوشم یهو در حموم باز شد
+هی کوک مگه نگفتم نیا تو (دستشو پشتش قایم کرد)
_اوه ببخشید اومدم حوله ی جیا رو بهش بدم میخواد....چرا دستتو پشتت قایم کردی
+ها ....هیچی همینجور..
کوک ویو :
رفت لباسشو عوض کنه میدونم سردش نبود چون بدنش داغ بود از گرما جیا اومد حولشو میخواست گفتم بره اتاقش براش بیارم حولش توی حموم بود رفتم داخل دیدم رنگ ا.ت پریده شک کرده بودم بهش دیدم دستشو پشتش قایم کرده داشت میپیچوند و حرفو عوض میکرد
_(دستشو گرفت کشید )این چیه ؟
+.....
_مگه با تو نیستم ا.ت (نسبتا بلند )
+خب...
_وایسا الان میام جایی نمیری
ا.ت ویو :
رفت حولرو بده بیاد نمیدونستم بهش چی بگم خشکم زده بود اگر خودکشی هامو میفهمید چی
توی همین فکرا بودم که اومد .
+میشه بیرون حر...
_نه همینجا بگو بیرون میشنون (عصبی )
+این واسه الان نیست ،قبل از اینکه تو بیای توی تراس این کارو کردم (سرش پایین بود )
_به من نگاه کن
+....
_فکشو گرفت آورد بالا )چرا ؟
+نمیدونم، اصلا به چیزی فکر نمیکردم
_یعنی چی ،میفهمی چیکار کردی ؟دیگه با بدنت چیکار کردی ها
+هیچی
_مطمئنی ؟الان میفهمم
(..اسمات نیست... )
ویو راوی:
کوک شروع کرد به ب .وس.یدن ا.ت آروم رفتن سمت آب ،کوک آبو باز کرد اما چون آب سرد بود ا.ت لرزید کل فکر و ذکر ا.ت این بود که کوک چیزی که نباید بفهمه رو بفهمه وگرنه از ر.ا.بطه با کوک نمیترسیدم .
رفتم حموم تا لباس عوض کنم راستش گرم بود اما تازه دستمو با تیغ زدم برای همون نمیخوام ببینه
هودیمو در آوردم زیرش یدونه نیم تنه ی مشکی پوشیده بودم همین اومدم لباس آستین بلند بپوشم یهو در حموم باز شد
+هی کوک مگه نگفتم نیا تو (دستشو پشتش قایم کرد)
_اوه ببخشید اومدم حوله ی جیا رو بهش بدم میخواد....چرا دستتو پشتت قایم کردی
+ها ....هیچی همینجور..
کوک ویو :
رفت لباسشو عوض کنه میدونم سردش نبود چون بدنش داغ بود از گرما جیا اومد حولشو میخواست گفتم بره اتاقش براش بیارم حولش توی حموم بود رفتم داخل دیدم رنگ ا.ت پریده شک کرده بودم بهش دیدم دستشو پشتش قایم کرده داشت میپیچوند و حرفو عوض میکرد
_(دستشو گرفت کشید )این چیه ؟
+.....
_مگه با تو نیستم ا.ت (نسبتا بلند )
+خب...
_وایسا الان میام جایی نمیری
ا.ت ویو :
رفت حولرو بده بیاد نمیدونستم بهش چی بگم خشکم زده بود اگر خودکشی هامو میفهمید چی
توی همین فکرا بودم که اومد .
+میشه بیرون حر...
_نه همینجا بگو بیرون میشنون (عصبی )
+این واسه الان نیست ،قبل از اینکه تو بیای توی تراس این کارو کردم (سرش پایین بود )
_به من نگاه کن
+....
_فکشو گرفت آورد بالا )چرا ؟
+نمیدونم، اصلا به چیزی فکر نمیکردم
_یعنی چی ،میفهمی چیکار کردی ؟دیگه با بدنت چیکار کردی ها
+هیچی
_مطمئنی ؟الان میفهمم
(..اسمات نیست... )
ویو راوی:
کوک شروع کرد به ب .وس.یدن ا.ت آروم رفتن سمت آب ،کوک آبو باز کرد اما چون آب سرد بود ا.ت لرزید کل فکر و ذکر ا.ت این بود که کوک چیزی که نباید بفهمه رو بفهمه وگرنه از ر.ا.بطه با کوک نمیترسیدم .
۵.۹k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.