رمان عشق برازنده من
پارت آخرر
(استایل های عروسی لیا و مریم و اعضا رو گذاشتمیادتونه باشه عروسی لیا و کوک هس)
دوروز بعد روز عروسی***
ویو لیا**
وایی خیلی استرس دارمم شب هم بزور خابیدم خابم نمیبرد ساعت رو نگا کردم ساعت ۷ صبح بود یکمم خابم میومد میخاستم برم توتخت که مامانم با مکاپ آرتیست اومد تو اتاق میکاپمو قرار بود ی زن انجام بده بهم گفت بشینم رو صندلی تقریبا ۳ ساعت بود که کارش رو شروع کرده بود و هنوز تموم نشده بود اوووف حوصلم سر رفت اه
زنه: خیلی خب عروس خانم میگم تاقت ندارین ها؟؟(ریز خنده)
لیا: ای بابا چی شد تموم نشد؟ حوصلم سر رفتت
زنه: اوه باش باشه بد اخلاق نباشین خب مکاپ عروس طول میکشه دیگ چ انتطار
(داشتم با زنه کل کل میکردم ک زود تموم کنه راست میگفت میکاپ عروس طول میکشه بعد از آرایشم ک تموم شد نفس عمیقی کشیدم اخیشش بعد رفت درست کردن موهام که در باز شد مریم بود )
لیا: عه چ عجب اومدی🙄
مریم: غر نزن ببینم وای چقدر خوشگل شدی بد اخلاق خانم
لیا: هرهر😒بیا گمشو بشین تو هم آرایش کنه من حوصلم سر رفت از صبح اینجا مثل مجسمه نشستممم
مریم:😂😂اشکال نداره میگذره تازشم بزار تو کارت تموم شه بعد من اگ عجله کنه زشت میشی داماد فرار میکنه میمونی دستمون😂😂
زنه:😂😂
لیا: هرهر😒
۱ ساعت بعد
بلخره ارایشم تموم شد و مریم نشست ب آرایش کردن منم رفتم ی چیزی خوردم و قدم زدم تا پاهام باز بشه سست شده بود که مامانم اومد گفت وای چ خوشگل شدی برو لباستو بپوش دیگ
لیا: وای مامان اخه از الان مگ شب عروسی نیس؟؟
مامانش:تنبل خان باید برین با کوک عکس برداری بعد تالار برو بپوش نیم ساعت دیگ اقا داماد تشریف میاورن
لیا: هوفف باشهه
(لباسمو پوشیدم و رفتم جلو مامان و مریم داشتن اشک شوق میریختن که صدای بوق اومد رفتم پایین کوک چشماش برق میزد و دهنش وا مونده بود سوار ماشین شدیم و رفتیم عکس برداری کردیم و اومدیم تالار خیلییی خسته بودمم )
لیا: کوککک؟
کوک: جانم؟
لیا: من خسته شدمم میخام بخابم از صبح بیدارم و سر پاا(وا😐)
کوک: فعلا برای خسته شدن زوده بیب شب که رفتیم خونه کارمونو کردیم اونموقعه حق خسته شدن داری😉
لیا: هووف😩
(شب شد عاقد اومد و ختبه رو خوند و حلقه هارو دستمون کردیم و گفت رسما زن و شوهریم و رفتیم خونه که میخاستم برم تو اتاق و در و ببندم که کوک مانع شدو بغلم کرد و رو تخت گذاشت و بوسم کرد و...(خودتون تصور کنین دیگ چیکار کردن شب عروسی😆😈) بعد از ازدواج این دوتا مریم و شوگا ازدواج کردن و صاحب سه تا فرزند دو بوی و ی گرل شدن ، کوک و لیا هم صاحب دوتا بچه ی خوشجل شدن ی دختر و ی پسر ب خوبی و خوشی زندگی کردنن/🙂
خب خب فیکمون تموم شد خسته نباشمم😂🤚🏻
(استایل های عروسی لیا و مریم و اعضا رو گذاشتمیادتونه باشه عروسی لیا و کوک هس)
دوروز بعد روز عروسی***
ویو لیا**
وایی خیلی استرس دارمم شب هم بزور خابیدم خابم نمیبرد ساعت رو نگا کردم ساعت ۷ صبح بود یکمم خابم میومد میخاستم برم توتخت که مامانم با مکاپ آرتیست اومد تو اتاق میکاپمو قرار بود ی زن انجام بده بهم گفت بشینم رو صندلی تقریبا ۳ ساعت بود که کارش رو شروع کرده بود و هنوز تموم نشده بود اوووف حوصلم سر رفت اه
زنه: خیلی خب عروس خانم میگم تاقت ندارین ها؟؟(ریز خنده)
لیا: ای بابا چی شد تموم نشد؟ حوصلم سر رفتت
زنه: اوه باش باشه بد اخلاق نباشین خب مکاپ عروس طول میکشه دیگ چ انتطار
(داشتم با زنه کل کل میکردم ک زود تموم کنه راست میگفت میکاپ عروس طول میکشه بعد از آرایشم ک تموم شد نفس عمیقی کشیدم اخیشش بعد رفت درست کردن موهام که در باز شد مریم بود )
لیا: عه چ عجب اومدی🙄
مریم: غر نزن ببینم وای چقدر خوشگل شدی بد اخلاق خانم
لیا: هرهر😒بیا گمشو بشین تو هم آرایش کنه من حوصلم سر رفت از صبح اینجا مثل مجسمه نشستممم
مریم:😂😂اشکال نداره میگذره تازشم بزار تو کارت تموم شه بعد من اگ عجله کنه زشت میشی داماد فرار میکنه میمونی دستمون😂😂
زنه:😂😂
لیا: هرهر😒
۱ ساعت بعد
بلخره ارایشم تموم شد و مریم نشست ب آرایش کردن منم رفتم ی چیزی خوردم و قدم زدم تا پاهام باز بشه سست شده بود که مامانم اومد گفت وای چ خوشگل شدی برو لباستو بپوش دیگ
لیا: وای مامان اخه از الان مگ شب عروسی نیس؟؟
مامانش:تنبل خان باید برین با کوک عکس برداری بعد تالار برو بپوش نیم ساعت دیگ اقا داماد تشریف میاورن
لیا: هوفف باشهه
(لباسمو پوشیدم و رفتم جلو مامان و مریم داشتن اشک شوق میریختن که صدای بوق اومد رفتم پایین کوک چشماش برق میزد و دهنش وا مونده بود سوار ماشین شدیم و رفتیم عکس برداری کردیم و اومدیم تالار خیلییی خسته بودمم )
لیا: کوککک؟
کوک: جانم؟
لیا: من خسته شدمم میخام بخابم از صبح بیدارم و سر پاا(وا😐)
کوک: فعلا برای خسته شدن زوده بیب شب که رفتیم خونه کارمونو کردیم اونموقعه حق خسته شدن داری😉
لیا: هووف😩
(شب شد عاقد اومد و ختبه رو خوند و حلقه هارو دستمون کردیم و گفت رسما زن و شوهریم و رفتیم خونه که میخاستم برم تو اتاق و در و ببندم که کوک مانع شدو بغلم کرد و رو تخت گذاشت و بوسم کرد و...(خودتون تصور کنین دیگ چیکار کردن شب عروسی😆😈) بعد از ازدواج این دوتا مریم و شوگا ازدواج کردن و صاحب سه تا فرزند دو بوی و ی گرل شدن ، کوک و لیا هم صاحب دوتا بچه ی خوشجل شدن ی دختر و ی پسر ب خوبی و خوشی زندگی کردنن/🙂
خب خب فیکمون تموم شد خسته نباشمم😂🤚🏻
۶۳.۵k
۲۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.