هکر قلب(p23)
سوریون: اومدین می سو رو ببینید می سو الانا از مدرسه میاد…؟
بابا:نه اومدیم با شما حرف بزنیم ….
سوریون:اها بله بفرماین…
(در خال حرف زدن بودن منو و جیهون اومدیم جلوی در بودیم)
خدمتکار:خانم مامان و بابای قبلی شما اومدن…
می سو:چی واقعا برای دیدن من اومدن(خیلی خوشحال شدم)
(همین که میخاستیم بریم داخل)
بابا:خب دستمون بنده و اومدیم ازتون یکم کمک مالی بخایم….
می سو:همین که اینو شنیدم پشت در ایستادم دست جیهون رو گرفتم گفتم یه لحظه ….!
مامان:اره خب. دستمون خالی هست ممنون میشم یکم بهمون کمک کنید…
بابا: بهمون که نه نمیگین آنقدر دخترتون رو بزرک کردیم نه…(لبخند زد)
سوریون:البته الان میکم براتون پول بیارن….چیزی دیگه ای لازم ندارین نه….
بابا: نه ممنون ….
جیهون:کجا میری می سو….
می سو:(لبخند کوچیک بهش زدم)میرم بیرون یکم قدم بزنم…
جیهون :میخای منم باهات بیام…
می سو:نه تنها میرم تو هم خسته ای برو یکم استراحت کن…
جیهون:مطمئن باشم حالت خوبه…
می سو:اره بابا خوبم ….
جیهون: باشه زود بیای وگرنه نگرانت میشم هاا…
می سو:باشه …(:
سوریون : اکه بازم جیزی لازم داشتین بیاین به من بگین…
بابا: باشه ممنون ما دیگه میریم ….
سوریون:باشه …
(اومدن بیرون)اوه چی پولی خوبی بهمون دادن….
سوهیون:بابا فکر کنم اگه می سو میشنید چقدر ناراحت میشد…
بابا :مگه دروغه ما بزرگش نکردیم …
سوهیون:چرا …اما بخاطر بزرگ کردنش پول هم کرفتی …
بابا:چقدر حرف میزنی حالا برو ….
ویو اون وو:بوم پسر چیکار میکنی …
بوم : هیچی نشستم انستا گردی میکنم تو چی…
اون وو:به بچه ها میگم امشب بریم پارتی چیزی….
بوم:واقعا منم میخاااام….
اون وو:نه نمیشه هنوز کوچیکی (با خنده کیوت)
بوم :می سو هم میاد مگه….
اون وو: نه خبر ندارم چرا اونو میخای چیکار….
بوم : نمیدونی مگه خیلی باهاش صمیمی هستم (با افتخار داشت میگفت؟…
اون وو: تو با می سو صمیمی هستی …مطمئنی ….؟
بوم :اره چطور مگه…..
اون وو: مگه اون میتونه مهربون باشه ….
بوم : اره بابا اون فقط با تو اونطوری حرف میزنه….
اون وو: چرا …؟
بوم : خب یادت نیست چیا بهش گفتی توی مدرسه .،
اون وو:شما چرا همه به اون گیر دادین حالا …(بلند شد رفت )…
آدامه دارد……
فالو @cha_eun_wooo و حمایت یادتون نره هاا🥺😄❤️🩹
بابا:نه اومدیم با شما حرف بزنیم ….
سوریون:اها بله بفرماین…
(در خال حرف زدن بودن منو و جیهون اومدیم جلوی در بودیم)
خدمتکار:خانم مامان و بابای قبلی شما اومدن…
می سو:چی واقعا برای دیدن من اومدن(خیلی خوشحال شدم)
(همین که میخاستیم بریم داخل)
بابا:خب دستمون بنده و اومدیم ازتون یکم کمک مالی بخایم….
می سو:همین که اینو شنیدم پشت در ایستادم دست جیهون رو گرفتم گفتم یه لحظه ….!
مامان:اره خب. دستمون خالی هست ممنون میشم یکم بهمون کمک کنید…
بابا: بهمون که نه نمیگین آنقدر دخترتون رو بزرک کردیم نه…(لبخند زد)
سوریون:البته الان میکم براتون پول بیارن….چیزی دیگه ای لازم ندارین نه….
بابا: نه ممنون ….
جیهون:کجا میری می سو….
می سو:(لبخند کوچیک بهش زدم)میرم بیرون یکم قدم بزنم…
جیهون :میخای منم باهات بیام…
می سو:نه تنها میرم تو هم خسته ای برو یکم استراحت کن…
جیهون:مطمئن باشم حالت خوبه…
می سو:اره بابا خوبم ….
جیهون: باشه زود بیای وگرنه نگرانت میشم هاا…
می سو:باشه …(:
سوریون : اکه بازم جیزی لازم داشتین بیاین به من بگین…
بابا: باشه ممنون ما دیگه میریم ….
سوریون:باشه …
(اومدن بیرون)اوه چی پولی خوبی بهمون دادن….
سوهیون:بابا فکر کنم اگه می سو میشنید چقدر ناراحت میشد…
بابا :مگه دروغه ما بزرگش نکردیم …
سوهیون:چرا …اما بخاطر بزرگ کردنش پول هم کرفتی …
بابا:چقدر حرف میزنی حالا برو ….
ویو اون وو:بوم پسر چیکار میکنی …
بوم : هیچی نشستم انستا گردی میکنم تو چی…
اون وو:به بچه ها میگم امشب بریم پارتی چیزی….
بوم:واقعا منم میخاااام….
اون وو:نه نمیشه هنوز کوچیکی (با خنده کیوت)
بوم :می سو هم میاد مگه….
اون وو: نه خبر ندارم چرا اونو میخای چیکار….
بوم : نمیدونی مگه خیلی باهاش صمیمی هستم (با افتخار داشت میگفت؟…
اون وو: تو با می سو صمیمی هستی …مطمئنی ….؟
بوم :اره چطور مگه…..
اون وو: مگه اون میتونه مهربون باشه ….
بوم : اره بابا اون فقط با تو اونطوری حرف میزنه….
اون وو: چرا …؟
بوم : خب یادت نیست چیا بهش گفتی توی مدرسه .،
اون وو:شما چرا همه به اون گیر دادین حالا …(بلند شد رفت )…
آدامه دارد……
فالو @cha_eun_wooo و حمایت یادتون نره هاا🥺😄❤️🩹
۳۴۳
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.