بهای قمار پارت 13
بهای قمار
پارت 13
یونگی بی توجه به افکار مزاحمی که سراغش میومد کنار لیرا دراز کشید و کمی بعد خابش برد ...
با کابوسی که دید از خاب پرید نگاهی به ساعت کرد ساعت سه نصفه شب بود !
مادرش توی خاب صداش میزد : عوضی!
و بعد تیری رو توی سر خودش خالی کرد
یونگی عصبی از روی تخت بلند شد و به سمت حمام رفت تا دوش بگیره ... تمام مدت توی حمام داشت به مادرش فکر میکرد ...
نفهمید چی شد با خودش گفت : اگه من یه عوضیم چرا زودتر نرم پیش مادرم ؟!
یونگی تا دو ساعت بعد سعی میکرد با تیغ خراشی رو ایجاد کنه که رگشو ببره ! بار اولش نبود ! کار همیشگیش بود ...وقتی از همه چی خسته میشد تیغ و میگرفت تو دستش و مچشو خط خطی میکرد ... اما فایده نداشت ! امان از ترسی که نمیذاشت خراشی برای ابد ایجاد کنه !
لیرا صبح با نور تندی که توی صورتش میتابید بیدار شد ... توی بغل یونگی بود و سرش روی سینش قرار داشت و دکمه های پیرهن یونگی تا نیمه باز بود ... همین باعث شده بود لیرا بتونه با سرش پوست لطیف سینه یونگی رو لمس کنه ...
لیرا با چشمای تارش از روی تخت بلند شد ... و جوری که اطرافش رو واضح نمیدید ... بلند شد و سمت حموم رفت تا صورتشو بشوره ....
کمی بعد لیرا شیر اب رو باز کرد و با کف دو تا دستش مقداری اب به صورتش زد حالا واضح تر میدید ... با حس مایع خیسی زیر پاش پایینو نگاه کرد ... در کمال تعجب دید حموم پر از خونه ... خون !
لیرا پاشو از در حموم بیرون گذاشت تا بتونه واضح تر کف حمومو ببینه ...!
چی میدید ؟ اون چی بود ؟ تی...تیغ ؟ تیغی که وسط خون ها رها شده بود ؟!
لیرا حالا دیگه بریده بریده نفس میکشید و چشماش گرد شده بود و دهنش از هم فاصله گرفته بود ... نفس کشیدن براش سخت بود ! خیلی سخت !
لیرا پاشو از قرنیزی که اتاق رو از حمام جدا میکرد بیرون گذاشت ! براش مهم نبود که فرش خونی شه !
لیرا داشت میلرزید ! و با صدای یونگی توجهش از کف حموم به به مچ یونگی تغییر مسیر داد !
مچی که الان تا ارنج خراش هایی خورده بود و بعضیاش کبود شده بود ... بعضیاش هم از شدت عمیق بودن با باند بسته شده بود ! اما بقیه زخم هایی که با تیغ انداخته شده بود رو میشد به وضوح دید ...!
یک دفعه صحنه ای از جلوی چشمای لیرا عبور کرد ...
فلش بک به 15 سال قبل
لیرا چند بار از توی پذیرایی مادرش رو صدا زد
- مامااان
صدایی نیومد
- ماماااان بیا شام
بازم صدایی از اتاق شنیده نشد !
لیرا عصبی نگاهی به پدرش کرد که همیشه در حال مواد کشیدن بود ... مادرش همیشه از دست پدرش حرص میخورد !
لیرا نگران از پله ها بالا رفت ...
همیشه باید برای وارد شدن به اتاق مادرش در میزد
اروم در زد ... تق ...تق
اما صدای نیومد
لیرا دوباره در زد !
بازم صدایی نیومد لیرا در اتاقو باز کرد میدونست مادرش برای این کار سرزنشش میکنه اما ...
مادرش توی اتاق نبود !
لیرا با صدای شیر اب سمت حموم رفت اما در حموم باز بود !
سرامیکای به سفیدی برف که الان به رنگ سرخ انار در اومده بودن و جسدی با موهای اغشته شده به خون که بین کف حموم پخش شده بود !
و در اخر یک تیغ !
که خراش بزرگی روی دست مادرش ایجاد کرده بود !
لیرا از اون روز به بعد هرگز حاضر نشد تیغ رو ببینه !
پایان فلش بک )
پارت 13
یونگی بی توجه به افکار مزاحمی که سراغش میومد کنار لیرا دراز کشید و کمی بعد خابش برد ...
با کابوسی که دید از خاب پرید نگاهی به ساعت کرد ساعت سه نصفه شب بود !
مادرش توی خاب صداش میزد : عوضی!
و بعد تیری رو توی سر خودش خالی کرد
یونگی عصبی از روی تخت بلند شد و به سمت حمام رفت تا دوش بگیره ... تمام مدت توی حمام داشت به مادرش فکر میکرد ...
نفهمید چی شد با خودش گفت : اگه من یه عوضیم چرا زودتر نرم پیش مادرم ؟!
یونگی تا دو ساعت بعد سعی میکرد با تیغ خراشی رو ایجاد کنه که رگشو ببره ! بار اولش نبود ! کار همیشگیش بود ...وقتی از همه چی خسته میشد تیغ و میگرفت تو دستش و مچشو خط خطی میکرد ... اما فایده نداشت ! امان از ترسی که نمیذاشت خراشی برای ابد ایجاد کنه !
لیرا صبح با نور تندی که توی صورتش میتابید بیدار شد ... توی بغل یونگی بود و سرش روی سینش قرار داشت و دکمه های پیرهن یونگی تا نیمه باز بود ... همین باعث شده بود لیرا بتونه با سرش پوست لطیف سینه یونگی رو لمس کنه ...
لیرا با چشمای تارش از روی تخت بلند شد ... و جوری که اطرافش رو واضح نمیدید ... بلند شد و سمت حموم رفت تا صورتشو بشوره ....
کمی بعد لیرا شیر اب رو باز کرد و با کف دو تا دستش مقداری اب به صورتش زد حالا واضح تر میدید ... با حس مایع خیسی زیر پاش پایینو نگاه کرد ... در کمال تعجب دید حموم پر از خونه ... خون !
لیرا پاشو از در حموم بیرون گذاشت تا بتونه واضح تر کف حمومو ببینه ...!
چی میدید ؟ اون چی بود ؟ تی...تیغ ؟ تیغی که وسط خون ها رها شده بود ؟!
لیرا حالا دیگه بریده بریده نفس میکشید و چشماش گرد شده بود و دهنش از هم فاصله گرفته بود ... نفس کشیدن براش سخت بود ! خیلی سخت !
لیرا پاشو از قرنیزی که اتاق رو از حمام جدا میکرد بیرون گذاشت ! براش مهم نبود که فرش خونی شه !
لیرا داشت میلرزید ! و با صدای یونگی توجهش از کف حموم به به مچ یونگی تغییر مسیر داد !
مچی که الان تا ارنج خراش هایی خورده بود و بعضیاش کبود شده بود ... بعضیاش هم از شدت عمیق بودن با باند بسته شده بود ! اما بقیه زخم هایی که با تیغ انداخته شده بود رو میشد به وضوح دید ...!
یک دفعه صحنه ای از جلوی چشمای لیرا عبور کرد ...
فلش بک به 15 سال قبل
لیرا چند بار از توی پذیرایی مادرش رو صدا زد
- مامااان
صدایی نیومد
- ماماااان بیا شام
بازم صدایی از اتاق شنیده نشد !
لیرا عصبی نگاهی به پدرش کرد که همیشه در حال مواد کشیدن بود ... مادرش همیشه از دست پدرش حرص میخورد !
لیرا نگران از پله ها بالا رفت ...
همیشه باید برای وارد شدن به اتاق مادرش در میزد
اروم در زد ... تق ...تق
اما صدای نیومد
لیرا دوباره در زد !
بازم صدایی نیومد لیرا در اتاقو باز کرد میدونست مادرش برای این کار سرزنشش میکنه اما ...
مادرش توی اتاق نبود !
لیرا با صدای شیر اب سمت حموم رفت اما در حموم باز بود !
سرامیکای به سفیدی برف که الان به رنگ سرخ انار در اومده بودن و جسدی با موهای اغشته شده به خون که بین کف حموم پخش شده بود !
و در اخر یک تیغ !
که خراش بزرگی روی دست مادرش ایجاد کرده بود !
لیرا از اون روز به بعد هرگز حاضر نشد تیغ رو ببینه !
پایان فلش بک )
۵۰.۶k
۲۱ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.