گونه های سرخ p.6
چشمای یونهی مثل گونه هاش سرخ شده بود دلش برای مادرش تنگ شده بود
کوک ویو :
فکر کنم زیادی خشن برخورد کردم وقتی نگهبان گفت چندتا گرگینه رو اطراف قلعه پیدا کردن اعصابم خورد شد و سر اون دختر داد کشیدم
چرا باید عذاب وجدان بگیرم مسخرس
راوی ویو :
کل قلعه تو تاریکی به سر میبرد از توی حیاط میشد اتاقی رو دید که هنوز روشنایی داره پنجره های اتاق باز بود و صدای اواز اون دختر توجه همه نگهبانارو به خودش گرفته بود
دخترک مثل یک الهه بود
روی تراس نشسته بود و پاهاشو تکون میداد، اواز میخوند و گریه میکرد
نگهبانی تا خود صبح حواسش به یونهی بود انگار.....انگار اونم عاشقش شده بود
فلش بک به چند روز بعد:
حیاط قلعه:
با پاهای سفید و بدون کفشش توی چمن های حیاط میدوید و با لیا بازی میکرد
اون اسب کله شق پشت طویله بود و جعون اونو ندیده بود
بوی رز های وحشی کل حیاط رو پر کرده بود
نگهبانی سمتش اومد :
خانم سرما میخورید برید داخل
انگار نگهبان سن زیادی نداشت تقریبا مثل خودش بود
_ نه مشکلی نیست... ببینم اسمت چیه
@جیمین هستم نگهبان ویژه ..... شما هم خانم یونهی هستید درسته؟
_اوهوم
راوی: تا شب با اون نگهبان توی حیاط بازی میکرد و بلند بلند میخندید
شب نگهبان تغییر شیفت داد و یونهی هم داخل قلعه رفت
انگار یادش رفته بود حرفای جعون ، خانوادشو و تحقیر شدنشو
شرط پارت بعد:
+15 لایک برای پارت های 6.5
کوک ویو :
فکر کنم زیادی خشن برخورد کردم وقتی نگهبان گفت چندتا گرگینه رو اطراف قلعه پیدا کردن اعصابم خورد شد و سر اون دختر داد کشیدم
چرا باید عذاب وجدان بگیرم مسخرس
راوی ویو :
کل قلعه تو تاریکی به سر میبرد از توی حیاط میشد اتاقی رو دید که هنوز روشنایی داره پنجره های اتاق باز بود و صدای اواز اون دختر توجه همه نگهبانارو به خودش گرفته بود
دخترک مثل یک الهه بود
روی تراس نشسته بود و پاهاشو تکون میداد، اواز میخوند و گریه میکرد
نگهبانی تا خود صبح حواسش به یونهی بود انگار.....انگار اونم عاشقش شده بود
فلش بک به چند روز بعد:
حیاط قلعه:
با پاهای سفید و بدون کفشش توی چمن های حیاط میدوید و با لیا بازی میکرد
اون اسب کله شق پشت طویله بود و جعون اونو ندیده بود
بوی رز های وحشی کل حیاط رو پر کرده بود
نگهبانی سمتش اومد :
خانم سرما میخورید برید داخل
انگار نگهبان سن زیادی نداشت تقریبا مثل خودش بود
_ نه مشکلی نیست... ببینم اسمت چیه
@جیمین هستم نگهبان ویژه ..... شما هم خانم یونهی هستید درسته؟
_اوهوم
راوی: تا شب با اون نگهبان توی حیاط بازی میکرد و بلند بلند میخندید
شب نگهبان تغییر شیفت داد و یونهی هم داخل قلعه رفت
انگار یادش رفته بود حرفای جعون ، خانوادشو و تحقیر شدنشو
شرط پارت بعد:
+15 لایک برای پارت های 6.5
۸.۷k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.