چی میشد اگه....p4
چی میشد اگه لوسی و سیریوس توسط دلفی وقتی داشتن هم رو میبوسیدن و ابراز علاقه میکردن میمردن(یه سناریو سادیسم طور . فحش ندید)
بدنش در اثر طلسم های شکنجه رنجور شده بود . مدام فکرش پیش دوستانش بود. ریموس زنده است ؟ بقیه کجا هستند؟ دعا دعا میکرد حال پسر خوانده عزیزش خوب باشد. امیدش تنها به هری بود. صدای باز شدن در او را از فکر و خیال بیرون اورد. به حتم باز بلاتریکش برای شکنجه اش امده. صدای کفش های زنانه ای که در اتاق طنین انداز شده بود گواه همین موضوع بود. سیریوس حتی نگاهی هم به پشت سرش نکرد و به دیوار نمور روبه رویش خیره شد. صدای قدم ها نزدیک تر میشد و ناگهان دستان ظریفی دور کمر یریوس حصار کشید. نفسش حبس شد. صاحب ان دستها را میشناخت.
سیریوس-ولم کن عوضی!
لوسی با چشمانی ناراحت سیریوس را رها کرد.
لوسی-سیریوس من...
سیریوس-خفه شو! نمیخوام هیچی بشنوم.تو یه خائن کصافطی . چجوری روت میشه توی چشمام نگاه کنی؟ منی که....منی که تمام عشقم و قلبم رو بهت داده بودم....
بغض لوسی شکست.
لوسی-سیریوس......تو هیچی نمیدونی . نمیدونی چی به سر من اومده . چرا اون کار رو کردم . ولی خواهش میکنم من رو قضاوت نکن.
کمی به سیریوس نزدیکتر میشود و با دستانش صورت سیریوس را قاب میگیرد.
لوسی-من اگه راجب هرچی دروغ گفته باشم....راجب حسم دروغ نگفتم . سیریوس.... من واقعا عاشقتم. نمیتونم عشقمو بهت توضیح بدم یا به تصویر بکشم .فقط میتونم کاری کنم که حسش کنی .
ناگهان اندک فاصله بینشان را هم طی کرد و لبانش را به لب های سیریوس چسباند .
برخلاف انتظار سیریوس او را پس نزد و محکم معشوقه اش را به خود فشرد .
چند قدم ان طرف تر دلفی با لبخند منزجر کننده ای به انها نگاه میکرد و ناگهان....نوری سبز رنگ اتاق را پر کرد و اوای "اواداکداورا" سکوت شب را شکست.
جسم بی جان سیریوس و لوسی رو زمین افتاد.
دلفی-اینم از اخرین بازمانده های هاگوارتز
بدنش در اثر طلسم های شکنجه رنجور شده بود . مدام فکرش پیش دوستانش بود. ریموس زنده است ؟ بقیه کجا هستند؟ دعا دعا میکرد حال پسر خوانده عزیزش خوب باشد. امیدش تنها به هری بود. صدای باز شدن در او را از فکر و خیال بیرون اورد. به حتم باز بلاتریکش برای شکنجه اش امده. صدای کفش های زنانه ای که در اتاق طنین انداز شده بود گواه همین موضوع بود. سیریوس حتی نگاهی هم به پشت سرش نکرد و به دیوار نمور روبه رویش خیره شد. صدای قدم ها نزدیک تر میشد و ناگهان دستان ظریفی دور کمر یریوس حصار کشید. نفسش حبس شد. صاحب ان دستها را میشناخت.
سیریوس-ولم کن عوضی!
لوسی با چشمانی ناراحت سیریوس را رها کرد.
لوسی-سیریوس من...
سیریوس-خفه شو! نمیخوام هیچی بشنوم.تو یه خائن کصافطی . چجوری روت میشه توی چشمام نگاه کنی؟ منی که....منی که تمام عشقم و قلبم رو بهت داده بودم....
بغض لوسی شکست.
لوسی-سیریوس......تو هیچی نمیدونی . نمیدونی چی به سر من اومده . چرا اون کار رو کردم . ولی خواهش میکنم من رو قضاوت نکن.
کمی به سیریوس نزدیکتر میشود و با دستانش صورت سیریوس را قاب میگیرد.
لوسی-من اگه راجب هرچی دروغ گفته باشم....راجب حسم دروغ نگفتم . سیریوس.... من واقعا عاشقتم. نمیتونم عشقمو بهت توضیح بدم یا به تصویر بکشم .فقط میتونم کاری کنم که حسش کنی .
ناگهان اندک فاصله بینشان را هم طی کرد و لبانش را به لب های سیریوس چسباند .
برخلاف انتظار سیریوس او را پس نزد و محکم معشوقه اش را به خود فشرد .
چند قدم ان طرف تر دلفی با لبخند منزجر کننده ای به انها نگاه میکرد و ناگهان....نوری سبز رنگ اتاق را پر کرد و اوای "اواداکداورا" سکوت شب را شکست.
جسم بی جان سیریوس و لوسی رو زمین افتاد.
دلفی-اینم از اخرین بازمانده های هاگوارتز
۲.۹k
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.