سلاح سرد(ادامه پارت33)
*پرش زمانی به 9سال پیش*
(من پدرم تو یه حادثه از دست دادم و مادرمم به خاطر اینکه بیکار نباشه هرشب با یه مرد میخوابید و یه جورایی حالم ازش بهم میخورد تا اینکه یه روز دیدم دست یه مرد گرفته و اورده تو خونه و بهم گفته که این پدرته واقعا با اینکارش دیگه برام مرده بود و انگار مادری نداشتم و اون مرتیکه عوضی هم هرروز به یه بهونه منو میزد و مادر احمقم هم هیچی بهش نمیگفت تا اینکه شد17سالم و تونستم یکم از خودم دفاع کنم..رو تختم دراز کشیده بودم که دیدم یه دختره امد تو اتاقم و در کوبوند
سومی:هوشش وحشی چته تو کی هستی؟
دختره:خفه شو حالا هم از اتاق من گمشو بیرون اینجا مال منه
سومی:چچچچی!!!
با حرص رفتم پایین که دیدم مرده و مامانم نشستن رو مبل با حرص رفتم جلوشون
سومی:این عوضی کیه هان(داد)
م.س:هیسس خفه شو اون خواهرت
سومی:هه واقعا فک کردی من تو و این عوضی قبول دارم چه برسه به دخترش
ب.س:هوشش حرف دهنت بفهم ..اصلا همین الان گمشو از خونه بیرون
سومی:اره اتفاقا منم منتظر همین حرف بودم چه بهتر که از این سگدونی بزنم بیرون حداقلش اینکه پیش ادمای عوضیی مثل شما نیستم
با حرص رفتم بالا که دیدم دختره داره تو کمدم سرک میکشه از موهاش گرفتم و پرتش کردم بیرون در اتاقم قفل کردم و هرچیزی که میخواستم برداشتم لباسم عوض کردم و در باز کردم که دیدم با حرص جلو در وایستاده
سومی:گمشو اونور میخوام برم
دختره:تا حسابم باهات صاف نکنم جایی نمیری
سومی:برو گمشو اونور بابا هرزه بدبخت وگرنه همینجا میزنم صدا سگ بدی
هولش دادم و رفتم پایین
ب.س:شرت کم
برگشتم سمتشون که دیدم مامان داره با بغض نگاهم میکنه تو چشماش زل زدم و گفتم
سومی:خداحافظ برای همیشه حرومزاده ها..
و سریع رفتم بیرون ..گریم بند نمیومد اون موقع تنها کسی که داشتم جینهو بود ما از بچگی باهم دوست بودیم..بهش زنگ زدم و رفتم پیشش ..از اون موقع تا موقعی که مافیا شیم باهم بودیم حتی بعد از اون اتفاق ما باهم زندگی میکردیم و مراقبم بود..)
*پایان فلش بک*
ازش جدا شدم که دیدم تهیونگ امد سمتمون و با تعجب نگامون میکرد..به مینسو گفتم تا یکم باز یکنه تهیونگ هم امد پیشم و هولم میداد و منم باهاش حرف میزدم کلماجرا رو گفتم که تصمیم گرفت بهمونکمک کنه و حتی به بقیه بچه ها هم بگه تا اونام کمکمون کنن..خوشحال بودم که میخوام از اون عوضی انتقام بگیرم چون اون عوضی همونی بود که یه زمان مادرم دستشو گرفت و اوردتش تو خونمون.............
بعد از 30 مین با مینسو و تهیونگ بلند شدیم و رفتیم سمت هتل تهیونگ ازمون جدا شد و من و مینسو هم رفتیم تو اتاقمون وقتی رفتم تو دیدم که..............
پایان پارت33
اسلاید2استایل سومی وقتی میره بیرون
اسلاید3استای تهینگ وقتی میره پیش سومی
اسلاید4استایل مینسو وقتی تو پارک همو میبینن
(من پدرم تو یه حادثه از دست دادم و مادرمم به خاطر اینکه بیکار نباشه هرشب با یه مرد میخوابید و یه جورایی حالم ازش بهم میخورد تا اینکه یه روز دیدم دست یه مرد گرفته و اورده تو خونه و بهم گفته که این پدرته واقعا با اینکارش دیگه برام مرده بود و انگار مادری نداشتم و اون مرتیکه عوضی هم هرروز به یه بهونه منو میزد و مادر احمقم هم هیچی بهش نمیگفت تا اینکه شد17سالم و تونستم یکم از خودم دفاع کنم..رو تختم دراز کشیده بودم که دیدم یه دختره امد تو اتاقم و در کوبوند
سومی:هوشش وحشی چته تو کی هستی؟
دختره:خفه شو حالا هم از اتاق من گمشو بیرون اینجا مال منه
سومی:چچچچی!!!
با حرص رفتم پایین که دیدم مرده و مامانم نشستن رو مبل با حرص رفتم جلوشون
سومی:این عوضی کیه هان(داد)
م.س:هیسس خفه شو اون خواهرت
سومی:هه واقعا فک کردی من تو و این عوضی قبول دارم چه برسه به دخترش
ب.س:هوشش حرف دهنت بفهم ..اصلا همین الان گمشو از خونه بیرون
سومی:اره اتفاقا منم منتظر همین حرف بودم چه بهتر که از این سگدونی بزنم بیرون حداقلش اینکه پیش ادمای عوضیی مثل شما نیستم
با حرص رفتم بالا که دیدم دختره داره تو کمدم سرک میکشه از موهاش گرفتم و پرتش کردم بیرون در اتاقم قفل کردم و هرچیزی که میخواستم برداشتم لباسم عوض کردم و در باز کردم که دیدم با حرص جلو در وایستاده
سومی:گمشو اونور میخوام برم
دختره:تا حسابم باهات صاف نکنم جایی نمیری
سومی:برو گمشو اونور بابا هرزه بدبخت وگرنه همینجا میزنم صدا سگ بدی
هولش دادم و رفتم پایین
ب.س:شرت کم
برگشتم سمتشون که دیدم مامان داره با بغض نگاهم میکنه تو چشماش زل زدم و گفتم
سومی:خداحافظ برای همیشه حرومزاده ها..
و سریع رفتم بیرون ..گریم بند نمیومد اون موقع تنها کسی که داشتم جینهو بود ما از بچگی باهم دوست بودیم..بهش زنگ زدم و رفتم پیشش ..از اون موقع تا موقعی که مافیا شیم باهم بودیم حتی بعد از اون اتفاق ما باهم زندگی میکردیم و مراقبم بود..)
*پایان فلش بک*
ازش جدا شدم که دیدم تهیونگ امد سمتمون و با تعجب نگامون میکرد..به مینسو گفتم تا یکم باز یکنه تهیونگ هم امد پیشم و هولم میداد و منم باهاش حرف میزدم کلماجرا رو گفتم که تصمیم گرفت بهمونکمک کنه و حتی به بقیه بچه ها هم بگه تا اونام کمکمون کنن..خوشحال بودم که میخوام از اون عوضی انتقام بگیرم چون اون عوضی همونی بود که یه زمان مادرم دستشو گرفت و اوردتش تو خونمون.............
بعد از 30 مین با مینسو و تهیونگ بلند شدیم و رفتیم سمت هتل تهیونگ ازمون جدا شد و من و مینسو هم رفتیم تو اتاقمون وقتی رفتم تو دیدم که..............
پایان پارت33
اسلاید2استایل سومی وقتی میره بیرون
اسلاید3استای تهینگ وقتی میره پیش سومی
اسلاید4استایل مینسو وقتی تو پارک همو میبینن
۵.۸k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.