fake taehyung
fake taehyung
part*6
تهیونگ: تورو به من فروخته و طبق قرار داد نمیتونی از این خونه خارج شی
با شنیدن این حرف انگار تمام زندگیم تو یه لحظه به سرم آوار شد
ا/ت: چچی میگی نه چی میگی تووو یعنی چی توضیح بده
تهیونگ:خب راستش از اونجا که پدرت به من بدهکاره و نمیتونست بدهیشو بده با پدرت تسویه حساب کردیم
ا/ت: خب زود باش لعنتی
تهیونگ: من تورو به جای بدهی خواستم و پدرت هم زود قبول کرد و قرار داد رو بستیم
ا/ت:بابام با اینکه من برده تو بشم چیزی نگفت
تهیونگ: خب نه فقط قبول کرد
با شنیدن اینا انگار خفه میشدم و هنگ کرده بودم یعنی تا این حد دوستم نداشته بابایی اخه چرا بابایی
با دیدن چهره ناراحتم رفت بیرون.
نیم ساعت میگذشت و هنوز تو فکر بودم که یهو فکر فرار به ذهنم رسید میخواستم زود فرار کنم از این زندان
رفتم تا در رو وا کنم انگاری که درو قفل نکرده بود بیرون که رفتم دیدم آروم خوابیده کلید روی میز بود و انگار شانس آورده بودم و کلید رو آروم برداشتم و به طرف حیاط رفتم
خیلی بزرگ بود از گوشه کنار نگهبان های جلو در رو دیدم
از اینطرف هم دیوار کوچیک بود و میتونستم از اینجا بالا برم
پاهامو یواش رو آجر ها میزاشتم و داشتم موفق میشدم که یهو پام سور خورد اه لعنتی
یکی از نگهبانا دید و داد زد :
نگهبان: خدمتکار داره فرار میکنه
و همه نگهبانا بهم حمله کردن و تنها کاری که میتونستم بکنم دویدم
داشتم میدویدم که یهو یکیشون منو گرفت و با دست محکم به مهره گردنم زد و فقط دیدم که دوباره چشمم سیاهی رفت
کمی بعد چشمامو باز کردم و انگاری روی یک صندلی با طناب بسته شده بودم
تهیونگ:اها انگاری به هوش اومدی وضعیتت رو نگاه کن
ا/ت: چرا من به طناب بسته شدم لطفا بازم کن
پوزخندی زد :
تهیونگ: فکر کن چرا تو این حالی من خواستم حداقل روی خوش و مهربونی بهت نشون بدم و درو قفل نکردم اما تو فرار کردی
از چشاش دوباره نفرت میبارید و انگار دیگه خسته شده بود
ا/ت: تورو خدا بازم کن لطفا بهم رحم کن
تهیونگ: دیگه رحمی در کار نیست دیگه تمومش کن و تسلیم شو تو برده منی و اینو قبول کن و دیگه بهت رحم نمیکنم اینبار دردت بیشتر از قبلیه
نمیدونستم چی بگم که یهو کمربندشو رو باز کرد..
#تهیونگ
#فیک
#سناریو
part*6
تهیونگ: تورو به من فروخته و طبق قرار داد نمیتونی از این خونه خارج شی
با شنیدن این حرف انگار تمام زندگیم تو یه لحظه به سرم آوار شد
ا/ت: چچی میگی نه چی میگی تووو یعنی چی توضیح بده
تهیونگ:خب راستش از اونجا که پدرت به من بدهکاره و نمیتونست بدهیشو بده با پدرت تسویه حساب کردیم
ا/ت: خب زود باش لعنتی
تهیونگ: من تورو به جای بدهی خواستم و پدرت هم زود قبول کرد و قرار داد رو بستیم
ا/ت:بابام با اینکه من برده تو بشم چیزی نگفت
تهیونگ: خب نه فقط قبول کرد
با شنیدن اینا انگار خفه میشدم و هنگ کرده بودم یعنی تا این حد دوستم نداشته بابایی اخه چرا بابایی
با دیدن چهره ناراحتم رفت بیرون.
نیم ساعت میگذشت و هنوز تو فکر بودم که یهو فکر فرار به ذهنم رسید میخواستم زود فرار کنم از این زندان
رفتم تا در رو وا کنم انگاری که درو قفل نکرده بود بیرون که رفتم دیدم آروم خوابیده کلید روی میز بود و انگار شانس آورده بودم و کلید رو آروم برداشتم و به طرف حیاط رفتم
خیلی بزرگ بود از گوشه کنار نگهبان های جلو در رو دیدم
از اینطرف هم دیوار کوچیک بود و میتونستم از اینجا بالا برم
پاهامو یواش رو آجر ها میزاشتم و داشتم موفق میشدم که یهو پام سور خورد اه لعنتی
یکی از نگهبانا دید و داد زد :
نگهبان: خدمتکار داره فرار میکنه
و همه نگهبانا بهم حمله کردن و تنها کاری که میتونستم بکنم دویدم
داشتم میدویدم که یهو یکیشون منو گرفت و با دست محکم به مهره گردنم زد و فقط دیدم که دوباره چشمم سیاهی رفت
کمی بعد چشمامو باز کردم و انگاری روی یک صندلی با طناب بسته شده بودم
تهیونگ:اها انگاری به هوش اومدی وضعیتت رو نگاه کن
ا/ت: چرا من به طناب بسته شدم لطفا بازم کن
پوزخندی زد :
تهیونگ: فکر کن چرا تو این حالی من خواستم حداقل روی خوش و مهربونی بهت نشون بدم و درو قفل نکردم اما تو فرار کردی
از چشاش دوباره نفرت میبارید و انگار دیگه خسته شده بود
ا/ت: تورو خدا بازم کن لطفا بهم رحم کن
تهیونگ: دیگه رحمی در کار نیست دیگه تمومش کن و تسلیم شو تو برده منی و اینو قبول کن و دیگه بهت رحم نمیکنم اینبار دردت بیشتر از قبلیه
نمیدونستم چی بگم که یهو کمربندشو رو باز کرد..
#تهیونگ
#فیک
#سناریو
۱۱.۳k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.