ازدواج بی عشق
پارت4
ویو آت
با این حرفش گریم بیشتر شدت گرفت و بغلش کردم
کوک:جیا بیا بریم
جیا:آخه بابایی ما میخواییم بریم شهر بازی
کوک :امروز نه بریم آت من با تو
آت :چیه
کوک :دیگه طرف جیا نبینمت فهمیدی
آت :چرا مثلا
کوک :به خاطر اینکه امروز گمش کردی (داد)
آت :یک دفعه بود
کوک :به هر حال
خواستم حرف بزنم که کوک دست جیا گرفت و رفت
آت:پسره عوضی (آروم و عصبانی)
تصمیم گرفتم برم پیش یونا البته یعنی پیش آرامگاهش
آت :یونا برای امروز خیلی متاسفم واقعا نمیدونم چی شد که یهو جیا رو ندیدم و به کوک زنگ زدم که اونم منو مورد عنایت قرار داد ولی پیداش کردیم هع(خنده)جیا یه لباس مثل لباس تو پیدا کرده بود و رفته بود اونو ببینه ولی کوک گفت دیگه نمیخواد بزاره من جیا رو ببینم اگه نزاره چی هوم اون بچه تو ولی برای من از بچه خودم بیشتر ارزش داره (گریه )
ویو کوک
رفتم خونه و جیا رو بردم اتاقشو لباساشو عوض کردم رفتم اتاق خودم و لباسهای خودمم عوض کردم رفتم برای شام که دیدم جیا نیومده تو اتاقشه رفتم اونجا دیدم روی تختشه رفتم بغلش کردم و گذاشتمش روی پاهام
کوک:جیا چرا نیومدی غذا بخوری
جیا:چون باهات قهرم
کوک:قهر برای چی؟
جیا:چون نزاشتی با خاله آت برم شهربازی
کوک:خب بعداً میری اشکال نداره
جیا:چرا خاله آت وقتی گفتی ناراحت شد
کوک:خب اومممم فردا برو خوبه
جیا:واقعا(کیوت)
کوک خندید گفت:اره
جیا:خب بریم که من گشنمه
کوک :بریم(خنده)..
ویو آت
با این حرفش گریم بیشتر شدت گرفت و بغلش کردم
کوک:جیا بیا بریم
جیا:آخه بابایی ما میخواییم بریم شهر بازی
کوک :امروز نه بریم آت من با تو
آت :چیه
کوک :دیگه طرف جیا نبینمت فهمیدی
آت :چرا مثلا
کوک :به خاطر اینکه امروز گمش کردی (داد)
آت :یک دفعه بود
کوک :به هر حال
خواستم حرف بزنم که کوک دست جیا گرفت و رفت
آت:پسره عوضی (آروم و عصبانی)
تصمیم گرفتم برم پیش یونا البته یعنی پیش آرامگاهش
آت :یونا برای امروز خیلی متاسفم واقعا نمیدونم چی شد که یهو جیا رو ندیدم و به کوک زنگ زدم که اونم منو مورد عنایت قرار داد ولی پیداش کردیم هع(خنده)جیا یه لباس مثل لباس تو پیدا کرده بود و رفته بود اونو ببینه ولی کوک گفت دیگه نمیخواد بزاره من جیا رو ببینم اگه نزاره چی هوم اون بچه تو ولی برای من از بچه خودم بیشتر ارزش داره (گریه )
ویو کوک
رفتم خونه و جیا رو بردم اتاقشو لباساشو عوض کردم رفتم اتاق خودم و لباسهای خودمم عوض کردم رفتم برای شام که دیدم جیا نیومده تو اتاقشه رفتم اونجا دیدم روی تختشه رفتم بغلش کردم و گذاشتمش روی پاهام
کوک:جیا چرا نیومدی غذا بخوری
جیا:چون باهات قهرم
کوک:قهر برای چی؟
جیا:چون نزاشتی با خاله آت برم شهربازی
کوک:خب بعداً میری اشکال نداره
جیا:چرا خاله آت وقتی گفتی ناراحت شد
کوک:خب اومممم فردا برو خوبه
جیا:واقعا(کیوت)
کوک خندید گفت:اره
جیا:خب بریم که من گشنمه
کوک :بریم(خنده)..
۵.۶k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.