i still love you
i still love you
s2
p6
با صدای نامجون به خودش اومد و از افکار بی رحمش دل کند
نامجون: چرا داری گریه میکنی؟...الان پشیمونی فایده نداره!
تهیونگ: اینجوری نگو...
نامجون: چی میگی تهیونگ؟ دیوونه شدی لعنتی؟!
تهیونگ دستاشو دوطرف سرش گذاشت و فشار داد
تهیونگ: تمومش کن (داد)
اعضا سکوت کردن و هیچی نگفتن... شاید دلشون برای تهیونگ میسوخت... اما بدی ای که در حق جونگ کوک کرد چی؟... اون بهشون اعتماد کرده بود
...
...
...
...
شب بود و تهیونگ بعد از مرگ جونگ کوک زیاد چیزی نمیخورد و با کسی هیچ حرفی نمیزد
اون فقط با جونگ کوک حرف میزد!... جونگ کوکی که دیگه مرده بود!... جونگ کوکی که دیگه پیششون نبود!
یه مدتی از اون روز که فهمید جونگکوک واقعا مُرده گذشته بود و امروز روز خاصی بود!
با خودش فکر میکرد که با یاداوری اینکه امروز چه روزیه هوش از سرش پرید
امروز چه روزی بود؟... ۹ سپتامبر!
امروز تولد جونگ کوکه...
ایکاش تو روز تولدش پیشش بود!
ایکاش بیشتر درکش میکرد
ایکاش بیشتر به گذشته ی جونگکوک فکر میکرد
ایکاش بیشتر به سختی هایی که جونگکوک کشیده بود فکر میکرد
اون خاطره ی خوبی از خانواده اش نداشت و تنها کسی هم که دوسش داشت باهاش اینجوری کرد
این دنیا اصلا با جونگکوک خوب نبود... هیچوقت..
با قطره اشکی که ریخت زمزمه کرد
تهیونگ: جونگ کوکا... تولدت مبارک... ببخشید..!
...
...
...
...
توی اتاق تمرین بودیم
تمام مدت رو به روی مربی بودیم و زیاد به اطراف دقت نمیکردم
اما وقتی میخواستیم برای استراحت هرکدوم به یه گوشه بریم، به پشت سرم برگشتم و دم و بازدمِ صداداری کردم
با چیزی که دیدم سرجام خشکم زد
امکان نداشت... اینجا چه خبره؟!...
ا..اون دیگه کیه؟...چقد شبیه جونگ کوکه! ی..ینی
خودشه؟!
ناخواسته صدایی از در اومد که باعث شد توجه اعضا بهم جلب بشه
تهیونگ: جونگ کوک!
بلافاصله به سمت شخصی که بهش میخورد جونگ کوک باشه رفتم
اون با لبخند محوی بهم نگاه میکرد و از نگاهش مشخص بود بود که فکر میکنه من اونو نمیبینم...
به سمتش دوییدم و با دستام شونه هاشو گرفتم... امکان نداره! اون خود جونگ کوک بود
متعجب نگاهم میکرد و انگار انتظار همچین اتفاقی رو نداشت... بلخره از شوک در اومدم و شروع کردم به حرف زدن...
تهیونگ: جونگ کوک...خودتی؟
جونگ کوک: ت..تهیونگ... تو م..منو میبینی؟
تهیونگ: یعنی چی؟...مگه تو واقعی نیستی؟!
همون لحظه صدای اعضا رو شنیدم که گفتن...
جین: تهیونگ با کی داری حرف میزنی؟
نامجون: چت شده پسر؟
هوسوک: ببینم تو الان کی رو گرفتی؟
یونگی: ینی چی که کی رو گرفته؟
هوسوک: انگار شونه های یه نفر رو گرفته...!
جیمین: اره راست میگه
نگاهم رو به سمت جونگ کوک هدایت کردم که دیدم با لبخند مهربونی به اعضا خیره شده
جونگ کوک: خ..خیلی د..دلم براشون ت..تنگ ش..شده هیونگ
تهیونگ: جونگ کوک؟...چرا لکنت داری؟!
s2
p6
با صدای نامجون به خودش اومد و از افکار بی رحمش دل کند
نامجون: چرا داری گریه میکنی؟...الان پشیمونی فایده نداره!
تهیونگ: اینجوری نگو...
نامجون: چی میگی تهیونگ؟ دیوونه شدی لعنتی؟!
تهیونگ دستاشو دوطرف سرش گذاشت و فشار داد
تهیونگ: تمومش کن (داد)
اعضا سکوت کردن و هیچی نگفتن... شاید دلشون برای تهیونگ میسوخت... اما بدی ای که در حق جونگ کوک کرد چی؟... اون بهشون اعتماد کرده بود
...
...
...
...
شب بود و تهیونگ بعد از مرگ جونگ کوک زیاد چیزی نمیخورد و با کسی هیچ حرفی نمیزد
اون فقط با جونگ کوک حرف میزد!... جونگ کوکی که دیگه مرده بود!... جونگ کوکی که دیگه پیششون نبود!
یه مدتی از اون روز که فهمید جونگکوک واقعا مُرده گذشته بود و امروز روز خاصی بود!
با خودش فکر میکرد که با یاداوری اینکه امروز چه روزیه هوش از سرش پرید
امروز چه روزی بود؟... ۹ سپتامبر!
امروز تولد جونگ کوکه...
ایکاش تو روز تولدش پیشش بود!
ایکاش بیشتر درکش میکرد
ایکاش بیشتر به گذشته ی جونگکوک فکر میکرد
ایکاش بیشتر به سختی هایی که جونگکوک کشیده بود فکر میکرد
اون خاطره ی خوبی از خانواده اش نداشت و تنها کسی هم که دوسش داشت باهاش اینجوری کرد
این دنیا اصلا با جونگکوک خوب نبود... هیچوقت..
با قطره اشکی که ریخت زمزمه کرد
تهیونگ: جونگ کوکا... تولدت مبارک... ببخشید..!
...
...
...
...
توی اتاق تمرین بودیم
تمام مدت رو به روی مربی بودیم و زیاد به اطراف دقت نمیکردم
اما وقتی میخواستیم برای استراحت هرکدوم به یه گوشه بریم، به پشت سرم برگشتم و دم و بازدمِ صداداری کردم
با چیزی که دیدم سرجام خشکم زد
امکان نداشت... اینجا چه خبره؟!...
ا..اون دیگه کیه؟...چقد شبیه جونگ کوکه! ی..ینی
خودشه؟!
ناخواسته صدایی از در اومد که باعث شد توجه اعضا بهم جلب بشه
تهیونگ: جونگ کوک!
بلافاصله به سمت شخصی که بهش میخورد جونگ کوک باشه رفتم
اون با لبخند محوی بهم نگاه میکرد و از نگاهش مشخص بود بود که فکر میکنه من اونو نمیبینم...
به سمتش دوییدم و با دستام شونه هاشو گرفتم... امکان نداره! اون خود جونگ کوک بود
متعجب نگاهم میکرد و انگار انتظار همچین اتفاقی رو نداشت... بلخره از شوک در اومدم و شروع کردم به حرف زدن...
تهیونگ: جونگ کوک...خودتی؟
جونگ کوک: ت..تهیونگ... تو م..منو میبینی؟
تهیونگ: یعنی چی؟...مگه تو واقعی نیستی؟!
همون لحظه صدای اعضا رو شنیدم که گفتن...
جین: تهیونگ با کی داری حرف میزنی؟
نامجون: چت شده پسر؟
هوسوک: ببینم تو الان کی رو گرفتی؟
یونگی: ینی چی که کی رو گرفته؟
هوسوک: انگار شونه های یه نفر رو گرفته...!
جیمین: اره راست میگه
نگاهم رو به سمت جونگ کوک هدایت کردم که دیدم با لبخند مهربونی به اعضا خیره شده
جونگ کوک: خ..خیلی د..دلم براشون ت..تنگ ش..شده هیونگ
تهیونگ: جونگ کوک؟...چرا لکنت داری؟!
۱۷.۵k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.