**گذشته ی سیاه **p35
.فلش بک
از اون روز حدود یک هفته گذشته بود ... هر بار که به چشمای تهیونگ نگاه میکردم عذاب وجدان بدی سراغ ام میومد .... من نباید هیچوقت اون اشتباه و میکردم حتی اگه تو بدترین شرایط بوده باشم ....من عاشق و دلبخاتهی چشمای تهیونگ بودم نباید به این چشما اهانت میکردم ....هیچ کاری از دست ام بر نمیومد جز پشیمونی و عذاب کشیدن با دیدین چشماش.... ولی کاریه که شده ... تو زندگی باید خیلی مواظب باشی ....اشتباه مثل لیوان پر از آبه که لبه ی پرتگاهِ ، کافیه یه لغزش کوچولو یا نسیم بهش بخوره و لیوان آب رو زمین بریزه ، پخش بشه .. آبی که ریخته دوباره جمع میشه ؟دوباره مثل روز اول صاف و پاک میشه ؟ با این افکار بیشتر به خودم عذاب میدادم .... تنها کاری که میشد انجام بدم در قبال مهربونی هایِ تهیونگ ، این بود که به خودم عذاب بدم ....سوزش بدی تویی گلوم احساس کردم که تمام افکار کثیف و از هم گسسته کرد ... دستم و گرفتم جلو دهنم و بدو رفتم سمت دسشویی .... هرچی که معده ام به خودش کشیده بود و بالا آوردم..... یکی از دستام که به دیوار سرد تکیه دادم بود و برداشتم و گذاشتم رو زانو هام ....بعد با سستی بردم سمت آب روشویی و دور لب ام و آروم و بی جون شستم .... تو آینه به خودم نگاه کردم .... مغز ام رفت رو حالت سایلنت.....سوال ! سوال!
هرچقدر بیشتر فکر میکردم....مغز ام بیشتر از قبل مچاله میشد....قلبمام بیشتر از قبل درد میگرفت یعنی ممکنه من حامله باشم ؟ اگه بچه ای وجود داره ممکنه از اون باشه......این امکان نداشت ...
نینا : نه ...نه .... نباید اینجوری بشه.......من تهیونگ و خیلی دوس دارم ...اینجوری نمیتونم از دستش بدم ....پایان فلش بک
نینا ویو ...
تهیونگ گیج شده بود و هیچ ریاکشنی از خودش نشون نمیداد.....ناباور بود ... چشماش لایحهی غم داشت....هر لحظه غم تو چشماش بیشتر و بیشتر میشد..... غم چشمای تهیونگ بیشتر میشد و نگرانی من فوران میکرد.......نگران؟ به خودم تو دلم یه پوزخند زدم .... من هر،زه ای شده بودم که داشت برای نگه داشتن عشقش بزرگترین اشتباه یا بهتره بگم بزرگترین دروغ و بهش میگفت ...... داشتم به کسی که عزیز تر از جونمه دورغ میگفتم ....آخه چجوری دروغ نگم ؟ چجوری بهش بگم من با رفیقت هم خواب شدم.... چجوری از دستش بدم ؟ من حتی نمیتونم یک لحظه رو بدون اون تصور کنم .... من آرزو هامو باهاش ساختم نمیخوام آرزوهام یه رویا بمونه .... آخه کی میتونه عشقش و از دست بده ؟ واسه بودن با عشقش حاضره بزرگترین اشتباه و مرتکب بشه ..بزرگترین دروغ و بگه ، حتی به خودش ... بزرگترین خیانت ...... تهیونگ با کشیدن دست هاش از روی شکمم منو از افکارم کشید بیرون ، ولی کاش هیچوقت منو از مرداب ذهن ام بیرون نمیکشید
تهیونگ :..............
پارت بعد بستگی به لایک هاتون داره ..مثلا ۱۶۵نفرین ،
از اون روز حدود یک هفته گذشته بود ... هر بار که به چشمای تهیونگ نگاه میکردم عذاب وجدان بدی سراغ ام میومد .... من نباید هیچوقت اون اشتباه و میکردم حتی اگه تو بدترین شرایط بوده باشم ....من عاشق و دلبخاتهی چشمای تهیونگ بودم نباید به این چشما اهانت میکردم ....هیچ کاری از دست ام بر نمیومد جز پشیمونی و عذاب کشیدن با دیدین چشماش.... ولی کاریه که شده ... تو زندگی باید خیلی مواظب باشی ....اشتباه مثل لیوان پر از آبه که لبه ی پرتگاهِ ، کافیه یه لغزش کوچولو یا نسیم بهش بخوره و لیوان آب رو زمین بریزه ، پخش بشه .. آبی که ریخته دوباره جمع میشه ؟دوباره مثل روز اول صاف و پاک میشه ؟ با این افکار بیشتر به خودم عذاب میدادم .... تنها کاری که میشد انجام بدم در قبال مهربونی هایِ تهیونگ ، این بود که به خودم عذاب بدم ....سوزش بدی تویی گلوم احساس کردم که تمام افکار کثیف و از هم گسسته کرد ... دستم و گرفتم جلو دهنم و بدو رفتم سمت دسشویی .... هرچی که معده ام به خودش کشیده بود و بالا آوردم..... یکی از دستام که به دیوار سرد تکیه دادم بود و برداشتم و گذاشتم رو زانو هام ....بعد با سستی بردم سمت آب روشویی و دور لب ام و آروم و بی جون شستم .... تو آینه به خودم نگاه کردم .... مغز ام رفت رو حالت سایلنت.....سوال ! سوال!
هرچقدر بیشتر فکر میکردم....مغز ام بیشتر از قبل مچاله میشد....قلبمام بیشتر از قبل درد میگرفت یعنی ممکنه من حامله باشم ؟ اگه بچه ای وجود داره ممکنه از اون باشه......این امکان نداشت ...
نینا : نه ...نه .... نباید اینجوری بشه.......من تهیونگ و خیلی دوس دارم ...اینجوری نمیتونم از دستش بدم ....پایان فلش بک
نینا ویو ...
تهیونگ گیج شده بود و هیچ ریاکشنی از خودش نشون نمیداد.....ناباور بود ... چشماش لایحهی غم داشت....هر لحظه غم تو چشماش بیشتر و بیشتر میشد..... غم چشمای تهیونگ بیشتر میشد و نگرانی من فوران میکرد.......نگران؟ به خودم تو دلم یه پوزخند زدم .... من هر،زه ای شده بودم که داشت برای نگه داشتن عشقش بزرگترین اشتباه یا بهتره بگم بزرگترین دروغ و بهش میگفت ...... داشتم به کسی که عزیز تر از جونمه دورغ میگفتم ....آخه چجوری دروغ نگم ؟ چجوری بهش بگم من با رفیقت هم خواب شدم.... چجوری از دستش بدم ؟ من حتی نمیتونم یک لحظه رو بدون اون تصور کنم .... من آرزو هامو باهاش ساختم نمیخوام آرزوهام یه رویا بمونه .... آخه کی میتونه عشقش و از دست بده ؟ واسه بودن با عشقش حاضره بزرگترین اشتباه و مرتکب بشه ..بزرگترین دروغ و بگه ، حتی به خودش ... بزرگترین خیانت ...... تهیونگ با کشیدن دست هاش از روی شکمم منو از افکارم کشید بیرون ، ولی کاش هیچوقت منو از مرداب ذهن ام بیرون نمیکشید
تهیونگ :..............
پارت بعد بستگی به لایک هاتون داره ..مثلا ۱۶۵نفرین ،
۹.۵k
۲۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.