✅ نعمت های فراموش شده

✅ نعمت های فراموش شده

✍ دم عید بود و تتها در آسایشگاه روی شکم خوابیده بود، ما را دید ولی از جایش تکان نخورد و عذر خواست که فقط به این حالت میتواند بخوابد بعد با خنده گفت: دلم برای غلت زدن در خواب تنگ شده است...

به او گفتم : شکایتی نداری؟ لبخندی زد و گفت : خدا خیلی خوبه ؛ آدرس یکی از رفقا را می دهم تا ببینید من غرق نعمتم.

سراغ او رفتیم ؛ جانبازی بود از گردن بپایین قطع نخاع، با مادرش زندگی می کرد...

بدنش پف کرده بود ، و هیچ حسی نداشت . مشغول صحبت بودیم که صدا زد: مادر صورتم میخارد زحمتش را بکش. مادر صورت پسر را بوسید و شروع کرد به خاراندن! و من آنجا به این نعمت پی بردم .

از او پرسیدم: شما به چه چیزی علاقه دارید؟ گفت: مطالعه ، ولی نمیخوانم، نمیتوانم صفحات کتاب را ورق بزنم !

متوجه شدم اینکه می توانم صفحات کتب را ورق بزنم ، یکی از نعمت های خداست.

از او پرسیدم: از خدا شکایت نداری؟
اشک در چشمش جمع شد و گفت :
من که طلبکارش نبودم ، میدانی چه نعمتهایی به من داده ؟ همینکه اجازه میدهد صدایش کنم، رو بسمت خانه اش بنشینم و با او راز و نیاز کنم بزرگ ترین نعمت است...

پر پرواز ، نقل خلاصه شده از :

kalamehaq.ir