گل سیاه و سفید پارت ۱۰ ( آخر ) ♡ (:
تیسا و تهیون: کیم تهیونگ
تهیونگ: با حرف بچه ها اشکم در اومد باورم نمیشد ... بچه ها دوست دارین باباتونو ببینین ؟ ( گریه*)
تیسا و تهیون: معلومه
تهیونگ: بچه ها باباتون منم کیم تهیونگ.
تهیون: بابااااااااا ( پرید بغل تهیونگ )
تیسا : بابایییییییی ( پرید بغل تهیونگ )
از زبان کاترین: از دستشویی اومدم بیرون که دیدم میا به میز ما زل زده و داره گریه میکنه نگا کردم که خودمم اشکم در اومد بچه ها فهمیدن باباشون تهیونگه.
* راوی * : کاترین همینجور مشغول گریه کردن بود که گوشیش زنگ خورد نگاه کرد که دید از آزمایشگاهه جواب داد .
( بچه ها علامت ازماشگاه اینه ¤ )
کاترین: سلام بفرمائید.
¤ خانوم پارک کاترین؟
کاترین: بله خودمم .
¤ جواب آزمایش حاضره
کاترین: میشه جوابو برام بفرستید؟
¤ چشم .
کاترین : جوابو فرستادن برگام ریخت بچه ماله تهیونگ بود.
میا : کاترین؟
کاترین: هییییین .... بمیری یه لحظه فرشته ی مرگمو ملاقات کردم.
میا: خره غیر من کی میتونه باشه که تو ازش بترسی .
کاترین: تهیونگ
میا : مگه چیشده ؟
کاترین: بچه مال تهیونگه .
میا : اوه داستان زندگی تو چه کیدرامایی بود.
کاترین: کوفت الان مسئله اینه چجوری به تهیونگ بگم .
تهیونگ: نیازی نیست بگی.
کاترین: سریع برگشتم که دیدم تهیونگ با بچه ها اومده وایی همه چیزو فهمیدن .
تهیونگ: میا میتونی بچه هارو ببری تو ماشینم؟
میا : آره بچه ها بیایین . ( رفتن )
کاترین: اینجا چه خبره مگه منو تو از هم طلاق نگرفتیم؟
تهیونگ: اولن نخیر چون من اونروز به جایه برگه ی طلاق یه برگه ی دیگه گذاشتم جلوت امضا کنی دومن ما الان صاحب ۳ تا بچه ایم سومن جنابعالی رو حرف منم حرف نمیزنی .
کاترین: چرا ؟ توکه فکر میکردی من یه خیانتکارم.
تهیونگ: من از نقشه ی لینا خبر داشتم و برايه اینکه کلا شرش کم شه باید نقش بازی میکردم ازت جدا شدم . کاترین منو ببخش .
کاترین: رفتم تهیونگو بغل کردم .
{ پرش زمانی به شب }
کاترین: تهیونگ از صبح منو بچه هارو برده بود بیرون . تیسا و تهیون انقد بازی کرده بودن که از خستگی خوابشون برد رسیدیم به عمارت من تیسا رو بردم تهیونگ تهیونو . بچه هارو گذاشتیم اتاقشون .( تهیونگ از قبل اتاق بچه هارو آماده کرده بود )
بعدم رفتیم تو پذیرایی که چشمم خورد به قاب عکس کنار پذیرایی عکس منو تهیونگ روز عروسیمون بود زیرش نوشته بود.
{ دوست ندارم، عاشقتم .♡♡ }
کاترین: برگشتم برم تهیونگو بغل کنم که یهو همه داد زدن تولدت مبارک. تهیونگ بایه کیک خیلی خشگل وایساده بود و تیسا و تهیونم با بادکنک بالا پایین میپریدن کل فامیل تهیونگم بودن .
تهیونگ: کاترین عاااااااشقتم.
کاترین: بعدم تهیونگ کیکو داد دست مامانش و اومد بهم یه گوشواره و گردنبند خوشگل ( اسلاید ۲ ) هدیه داد .
بعدم ب.و.س.ی.د.م .♡♡♡
[ پایان ]
نظرات ؟ 💜
تهیونگ: با حرف بچه ها اشکم در اومد باورم نمیشد ... بچه ها دوست دارین باباتونو ببینین ؟ ( گریه*)
تیسا و تهیون: معلومه
تهیونگ: بچه ها باباتون منم کیم تهیونگ.
تهیون: بابااااااااا ( پرید بغل تهیونگ )
تیسا : بابایییییییی ( پرید بغل تهیونگ )
از زبان کاترین: از دستشویی اومدم بیرون که دیدم میا به میز ما زل زده و داره گریه میکنه نگا کردم که خودمم اشکم در اومد بچه ها فهمیدن باباشون تهیونگه.
* راوی * : کاترین همینجور مشغول گریه کردن بود که گوشیش زنگ خورد نگاه کرد که دید از آزمایشگاهه جواب داد .
( بچه ها علامت ازماشگاه اینه ¤ )
کاترین: سلام بفرمائید.
¤ خانوم پارک کاترین؟
کاترین: بله خودمم .
¤ جواب آزمایش حاضره
کاترین: میشه جوابو برام بفرستید؟
¤ چشم .
کاترین : جوابو فرستادن برگام ریخت بچه ماله تهیونگ بود.
میا : کاترین؟
کاترین: هییییین .... بمیری یه لحظه فرشته ی مرگمو ملاقات کردم.
میا: خره غیر من کی میتونه باشه که تو ازش بترسی .
کاترین: تهیونگ
میا : مگه چیشده ؟
کاترین: بچه مال تهیونگه .
میا : اوه داستان زندگی تو چه کیدرامایی بود.
کاترین: کوفت الان مسئله اینه چجوری به تهیونگ بگم .
تهیونگ: نیازی نیست بگی.
کاترین: سریع برگشتم که دیدم تهیونگ با بچه ها اومده وایی همه چیزو فهمیدن .
تهیونگ: میا میتونی بچه هارو ببری تو ماشینم؟
میا : آره بچه ها بیایین . ( رفتن )
کاترین: اینجا چه خبره مگه منو تو از هم طلاق نگرفتیم؟
تهیونگ: اولن نخیر چون من اونروز به جایه برگه ی طلاق یه برگه ی دیگه گذاشتم جلوت امضا کنی دومن ما الان صاحب ۳ تا بچه ایم سومن جنابعالی رو حرف منم حرف نمیزنی .
کاترین: چرا ؟ توکه فکر میکردی من یه خیانتکارم.
تهیونگ: من از نقشه ی لینا خبر داشتم و برايه اینکه کلا شرش کم شه باید نقش بازی میکردم ازت جدا شدم . کاترین منو ببخش .
کاترین: رفتم تهیونگو بغل کردم .
{ پرش زمانی به شب }
کاترین: تهیونگ از صبح منو بچه هارو برده بود بیرون . تیسا و تهیون انقد بازی کرده بودن که از خستگی خوابشون برد رسیدیم به عمارت من تیسا رو بردم تهیونگ تهیونو . بچه هارو گذاشتیم اتاقشون .( تهیونگ از قبل اتاق بچه هارو آماده کرده بود )
بعدم رفتیم تو پذیرایی که چشمم خورد به قاب عکس کنار پذیرایی عکس منو تهیونگ روز عروسیمون بود زیرش نوشته بود.
{ دوست ندارم، عاشقتم .♡♡ }
کاترین: برگشتم برم تهیونگو بغل کنم که یهو همه داد زدن تولدت مبارک. تهیونگ بایه کیک خیلی خشگل وایساده بود و تیسا و تهیونم با بادکنک بالا پایین میپریدن کل فامیل تهیونگم بودن .
تهیونگ: کاترین عاااااااشقتم.
کاترین: بعدم تهیونگ کیکو داد دست مامانش و اومد بهم یه گوشواره و گردنبند خوشگل ( اسلاید ۲ ) هدیه داد .
بعدم ب.و.س.ی.د.م .♡♡♡
[ پایان ]
نظرات ؟ 💜
۸.۰k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.