پارت ۷
"ات"
*شب*
ات : تازه تصمیم گرفتین تا حرکت کنین..امپراطور مین سرمو از تنم جدا میکنه
کوک :نگران نباش اتفاقی نمیوفته
یوری : سرورم باید سرعتمونو زیاد کنیم
کوک : خیلی خوب
ات : خوب به حرف نونات گوش میدی
کوک: خفه شو همینکه نکشتمت خداروشکر کن
پوفی کشیدم که یدفه یکی منو از اسب کشید پایین..نتونستم جیغ بزنم
شوگا : هیسسسس منم
دستشو از رو دهنم برداشت
ات : پفیوز خو مثل ادم صدا بزن
شوگا : توقع داشتی جلو شاه زاده ها ظاهر شم ؟
ات : نمیدونم (눈‸눈)
شوگا : میخواستم یه چیزی بت بگم
ات : خب بگو
شوگا : من مادرتو میشناسم
ات : جدیییییی*-*
شوگا : هیسسس، اره میشناسمش...و بهت میگم که ادم خیلی بزرگی بود
ات : جدیییی*-*
شوگا : پولدار هم بود
ات : جدیییی *-*
شوگا : به این گیره سر هم خیلی خیلی ربط داره و سعی کن جلو ملکه مادر و یا ملکه نپوشیش
ات : جدیییی*-*
شوگا : جدی و زهر مار 🗿
ات : باشه •-•...خب..حالا چرا بهم نمیگی که در واقع کیه
شوگا : چون نمیتونم یه چیز به این بزرگی به بچه ای مثل تو بگم...هر وقت موقعیتش شد بهت میگم
ات : پوفففف(눈‸눈)
شوگا : مادرت به تاریخ کل خاندان دائه ربط داره و اگه همچین چیزی دست مردم برسه گوگوریو زیر و رو میشه
ات : هیچ ایده ای ندارم منظورت چیه•-•
شوگا : واسه همینه که میگم بچه ای
ات : میگم تو توی گوگوریو هستی دیگه
شوگا : اره
ات : خوبه...میخوام بیشتر ببینمتون،سرورم*لبخند*
شوگا : * لبخند *
ازم دور شد....از بین درختا رفتم بیرون که.....
ات: ن...نیستن...امپراطور جئون و یوری
*شب*
ات : تازه تصمیم گرفتین تا حرکت کنین..امپراطور مین سرمو از تنم جدا میکنه
کوک :نگران نباش اتفاقی نمیوفته
یوری : سرورم باید سرعتمونو زیاد کنیم
کوک : خیلی خوب
ات : خوب به حرف نونات گوش میدی
کوک: خفه شو همینکه نکشتمت خداروشکر کن
پوفی کشیدم که یدفه یکی منو از اسب کشید پایین..نتونستم جیغ بزنم
شوگا : هیسسسس منم
دستشو از رو دهنم برداشت
ات : پفیوز خو مثل ادم صدا بزن
شوگا : توقع داشتی جلو شاه زاده ها ظاهر شم ؟
ات : نمیدونم (눈‸눈)
شوگا : میخواستم یه چیزی بت بگم
ات : خب بگو
شوگا : من مادرتو میشناسم
ات : جدیییییی*-*
شوگا : هیسسس، اره میشناسمش...و بهت میگم که ادم خیلی بزرگی بود
ات : جدیییی*-*
شوگا : پولدار هم بود
ات : جدیییی *-*
شوگا : به این گیره سر هم خیلی خیلی ربط داره و سعی کن جلو ملکه مادر و یا ملکه نپوشیش
ات : جدیییی*-*
شوگا : جدی و زهر مار 🗿
ات : باشه •-•...خب..حالا چرا بهم نمیگی که در واقع کیه
شوگا : چون نمیتونم یه چیز به این بزرگی به بچه ای مثل تو بگم...هر وقت موقعیتش شد بهت میگم
ات : پوفففف(눈‸눈)
شوگا : مادرت به تاریخ کل خاندان دائه ربط داره و اگه همچین چیزی دست مردم برسه گوگوریو زیر و رو میشه
ات : هیچ ایده ای ندارم منظورت چیه•-•
شوگا : واسه همینه که میگم بچه ای
ات : میگم تو توی گوگوریو هستی دیگه
شوگا : اره
ات : خوبه...میخوام بیشتر ببینمتون،سرورم*لبخند*
شوگا : * لبخند *
ازم دور شد....از بین درختا رفتم بیرون که.....
ات: ن...نیستن...امپراطور جئون و یوری
۴۹.۹k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.